پاییز
باد خزان وزید چمن بی نقاب شد
از برگ زرد صحن چمن چون خصاب شد
بلبل چنان به گوشه غم ناله سر نمود
آمد به باغ جای قناری کلاغ پیر
دل های دوستان قناری کباب شد
گل ها که بود زینت زیب باغ و چمن دریغ
در زیر پا فتاده آخر خراب شد
قمری که دید مسکن مرغان شده تهی
او نیز ترک خانه و دری رکاب شد
افتاده از طراوت و تازه گی چمن
گردید هوا مکدر بی آب و تاب شد
مسکین به فکر صندلی و چوب شد ثنا
ای وای درد مسکن ما بی حساب شد
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا












