آنگلوساکسونها و نازیسم آلمانی- بخش دوم

امپریالیسم انگلیس
والنتین کاتاسانوف (Valentin Katasonov)، پروفسور، دکتر علوم اقتصاد، مدیر مرکز پژوهشهای اقتصادی «شاراپوف»- فدراسیون روسیه، پژوهشگر مسائل پشت صحنه
ا. م. شیری
در مقالۀ قبلی به موضوع امپریالیسم انگلیس پرداختم. آنگلوساکسونها، بیش از هزار سال پس از فرود آمدن در جزایر انگلیس، در آن سوی اقیانوس اطلس، در دنیای جدید، پیاده شدند. تصرف آمریکای شمالی و تشکیل امپراتوری استعماری انگلیس آغاز شد. پارلمان انگلیس با تصویب قانون اتحاد در سال ۱۷۰۷، موجودیت امپراتوری انگلیس را اعلام کرد.
تصرف سرزمینها و فضاهای جدید با نابودی گسترده و بیرحمانۀ جمعیت بومی انجام گرفت. دیوید استانارد، مورخ معاصر آمریکایی، در کتاب خود با عنوان «هولوکاست آمریکایی: کلمب و فتح دنیای جدید»، ادعا میکند که حدود ۱۰۰ میلیون بومی آمریکایی (سرخپوست) در طول استعمار نابود شدند. برای تصور مقیاس این نسلکشی، به تخمین ویلیام پتی، اقتصاددان انگلیسی استناد میکنم که طبق آن در پایان قرن هفدهم جمعیت زمین ۳۲۰ میلیون نفر بود.
البته، سایر کشورهای اروپایی نیز بمنظور تشکیل امپراتوریهای استعماری خود به تصرف سرزمینها در نقاط مختلف جهان شروع کردند. از کتابهای درسی تاریخ میدانیم که از قرن شانزدهم، اسپانیا، پرتغال، هلند و فرانسه به تشکیل امپراتوریهای استعماری خود پرداختند. از این رو، منافع کشورهای اروپایی در نقاط مختلف جهان اغلب با هم در تضاد بود و به درگیریهای مسلحانه و جنگ میانجامید. در طول چندین قرن، رقابت شدیدی بین کشورهای اروپایی برای تقسیم مجدد سرزمینهای جهان جریان داشت. این مبارزات رقابتی سرانجام یک برندۀ مطلق داشت و آن انگلیس (آنگلوساکسونها) بود.
در اینجا چند آمار ارائه میدهم تا مقیاس نظام استعماری انگلیس و اسپانیا را که دومین نظام استعماری محسوب میشود، مقایسه کنم. امپراتوری اسپانیا در سال ۱۷۸۰ به حداکثر اندازه خود رسید. مساحت امپراتوری در آن زمان ۱۳ میلیون و ٧٠٠ هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن، طبق برآوردهای مختلف، ۲۰ تا ۲۵ میلیون نفر بود. اما امپراتوری انگلیس در طول قرن نوزدهم به رشد خود ادامه داد و در آستانۀ جنگ جهانی اول به حداکثر خود رسید. مساحت آن ۳۴ میلیون و ٧٠٠ هزار کیلومتر مربع یا حدود ٪۲۲ از خشکیهای کرۀ زمین بود. بیدلیل نبود که در مورد نظام استعماری انگلیس میگفتند: «در مستعمراتش آفتاب هرگز غروب نمیکند». در اوج قدرت جهانی انگلیس، حدود ۵۰۰ میلیون نفر (بیش از یک چهارم جمعیت جهان) در امپراتوری آن زندگی میکردند.
انگلیس پس از پیروزی بر ناپلئون دیگر هیچ رقیب جدی در زمینۀ توسعۀ سرزمینی نداشت. قرن نوزدهم دورۀ صلح انگلیسی (Pax Britanica) بود. تنها قلمرو توسعه نیافته، از دیدگاه آنگلوساکسونها، امپراتوری روسیه بود.
توضیح موفقیتهای عظیم انگلیس در تشکیل امپراتوری جهانی از توجیه «برگزیدگی الهی» آنگلوساکسونها تفکیکناپذیر نیست. توماس مور (۱۴۷۸-۱۵۳۵ میلادی)، نویسنده و فیلسوف معروف انگلیسی یکی از بنیانگذاران ایدئولوژی امپریالیسم است که به عنوان پایهگذار سوسیالیسم تخیلی نیز شناخته میشود. او مؤلف اثر مشهور «آرمانشهر» (۱۵۱۶) است. نیکولای ایوانوف، مورخ معاصر دربارۀ این اثر مینویسد: «اگرچه توصیف جزیرۀ آرمانشهر، نامهای بومیان محلی و آداب و رسوم آنها ساختگی است، اما، هم معاصران مور و هم در میان پژوهشگران آثار او تردیدی در «وابستگی جغرافیایی» وی به دنیای جدید وجود نداشتند». او در ادامه مینویسد: «بومیان به عنوان مردمان حقیر و بدوی به تصویر کشیده شدهاند که صرفاً به این دلیل که نمیتوانستند قوانین طبیعت را به طور منطقی تشخیص دهند و زمینهای محل اسکان خود را کشت کنند، هیچ حق قانونی نسبت به سرزمین خود نداشتند». آنها «مردمانی خشن و وحشی» بودند بودند که تقصیرشان این بود که زمینها «خالی و بایر» باقی میماندند (مفهوم معروف «زمینهای بیصاحب»که از زرادخانۀ امپراتوری روم به عاریت گرفته شده و به عنوان یکی از بهانههای اصلی فتوحات استعماری عمل میکرد). ساکنان محلی به سطح حیوانات فاقد روح تقلیل داده شدند و قتل آنها برای «پاکسازی» قلمرو لازم برای آرمانشهرگرایان مفید تلقی میشد» (نیکولای ایوانوف، «تکوین ایدئولوژی امپراتوری انگلیس و دنیای جدید»، مطالعات تاریخ خارجی، ۲۰۲۱، شماره ۲).
گفته میشود جان دی (۱۵۲۷-۱۶۰۸)، فیلسوف و جغرافیدان انگلیسی قرن شانزدهم، مبدع اصطلاح «بریتانیای کبیر» است. جان دی معتقد بود که انگلیس برای «بزرگ» شدن، به زمینها و قلمروهای وسیع نیاز دارد. جان دی به توسعۀ توجیه ایدئولوژیک ادعاهای امپراتوری انگلیس دست زد. او از همان ابتدا قدمهای اولیه در تشکیل امپراتوری انگلیس را دیده بود و معتقد بود که این نشانۀ مرحمت ویژۀ خداوند متعال به آنگلوساکسونها است. احتمال دارد که ایدههای جان دی بر ملکه الیزابت اول انگلیس تأثیر گذاشته باشد، که در سال ۱۶۰۰ فرمان تأسیس کمپانی هند شرقی برای ایجا امپراتوری انگلیس امضا کرد. جان دی یک عارف بود و خودش اعتراف میکرد که بسیاری از ایدههایش را از طریق ارتباط با فرشتگان دریافت کرده است. به این ترتیب، فرشتگان به او الهام دادند که آنگلوساکسونها، یک قوم خاص با مأموریت ویژه هستند.
باور عمومی بر این است که ر. هاکلویت (۱۵۵۳–۱۶۱۶)، یکی از اولین نظریهپردازان امپراتوری انگلیس بود. او در سال ۱۵۸۹ کتاب قطور «سفرنامه» را منتشر کرد که در آن ایدههای خود را در مورد چگونگی تدارک لشکرکشیهای انگلیس به آمریکای شمالی و چگونگی استعمار آن شرح داده است. هاکلویت برای توجیه امپریالیسم انگلیس، مفهوم «هویت ملی جدید» را توضیح داد و فضایل «شخصیت واقعی انگلیسی» را در مقایسه با شخصیت سایر مردمان ستود. انگلیسیها به شدت به سمت «رویکرد جهانی» متعهد هستند. بریتانیاییها میتوانند و باید «اربابان جهان» شوند.
لرد صدراعظم فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶)، موضوع استعمار دنیای جدید را ادامه داد. او ایدههای خود را در این باره در کتاب ارغنون نوین (۱۶۲۰) و آتلانتیس نوین (۱۶۲۶) نوشت. شخصیت اصلی اثر دوم- زئود- استدلال میکند که بردهداری، قتلعام و جنگ پیشگیرانه میتواند در مواردی مورد استفاده قرار گیرد که علیه مردمی استفاده شود که «در واقع یک قوم نیستند، بلکه صرفاً یک انبوه، یک جمعیت، یک تودۀ نامنظم یا تجمع انسانها هستند». یعنی زمانی که «انسانها واقعاً در یک ملت یا دولت سازماندهی نشدهاند، بلکه به عنوان گلۀ جانوران وجود دارند». رفتار با بومیان مانند گلۀ گاو زمانی توجیه میشود که برقراری حکومت مدنی و «قانون طبیعی» ضروری باشد. اگر مردم مغلوب «مانند جانوران یا یک بدن بیمغز ناتوان از ادارۀ اعمال خود باشند». بومیان میتوانند خود را «پادشاهی» یا «دولت» بنامند، اما اگر در واقع، «انبوه تودۀ بیشکل» باشند، باید از نیروی سخت علیه آنها استفاده شود.
هنگام بحث در مورد اسرائیلیسم و امپریالیسم انگلیس نباید بنجامین دیزرائیلی (معروف به ارل بیکنزفیلد، ۱۸۰۴-۱۸۸۱)، نخست وزیر انگلیس را فراموش کرد. او ریشۀ یهودی داشت، اجدادش سفاردی بودند. کتابهای زیادی در بارۀ دیزرائیلی نوشته شده است. او یک شخصیت استثنایی به شمار میرود. جالب این که او فقط سیاستمدار نبود، بلکه نویسنده نیز بود. او در کتابهایش، به برگزیده بودن کسانی که در جزایر آلبیون مهآلود زندگی میکردند، اشاره کرد. او به خوبی میدانست که آنگلوساکسونها از نوادگان ده طایفۀ اسرائیل هستند. اما در آنجا کسانی نیز زندگی میکنند که خود را از نسل دو طایفۀ باقیمانده میدانند و به صراحت خود را «یهودی» مینامند. دیزرائیلی یکی از آنها بود. او معتقد است که نباید میان اولی و دومی تفاوت قائل شد، همۀ آنها «برگزیده خدا» هستند. و قدرت آنها در وحدتشان است. ما باید بتوانیم از تاریخ درس بگیریم. فاجعۀ یهودیان عهد عتیق این بود که در قرن دهم میلادی، پادشاهی متحد اسرائیل به دو بخش تقسیم شد: شمالی (با حفظ نام قبلی خود، شامل ١٠ طایفۀ اسرائیل) و جنوبی (خود را «یهودیه» نامید و شامل دو قبیلۀ دیگر بود). به نظر دیزرائیلی، انگلیس را میتوان نمونۀ پادشاهی متحد اسرائیل در زمان پادشاهان داوود و سلیمان دانست. باید تلاش کرد تا این «اسرائیل انگلیسی» یکپارچگی خود را حفظ کند و امپراتوری خود (پکس بریتانیكا) را تقویت و گسترش دهد [Pax Britanica- دورۀ صلح نسبی و تسلط جهانی انگلیس بین سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴].
باید توجه کرد که دیزرائیلی در زمانهای بسیار دشواری زمام امور انگلیس را در دست داشت. سرمایهداری انگلیسی جامعۀ انگلیس را نه به دلایل مذهبی یا ایدئولوژیک، بلکه به دلایل اجتماعی-اقتصادی به تجزیه تهدید میکرد. تضادهای بین بورژوازی (سرمایهداران) و کارگران (پرولتاریا) در حال شدت گرفتن بود. این همان موضوعی بود که کارل مارکس در آثار خود، به ویژه در کتاب «سرمایه» در مورد آن نوشته است (که اساساً تصویر سرمایهداری انگلیسی است).
برای رفع این تناقضات، دیزرائیلی یکسری رویکردهایی را که بعداً به «سوسیال امپریالیسم» معروف شد، پیشنهاد کرد. به نظر دیزرائیلی، ایدئولوژی «نژاد واحد انگلیسی» باید شهروندان جزایر آلبیون مهآلود را متحد کند. سرمایهداران و کارگران مزدبگیر باید این واقعیت را در نظر بگیرند که رفاه مشترک آنها آنقدر که به میزان موفقیت گسترش استعماری (امپریالیستی) این کشور بستگی دارد، به چگونگی توسعۀ روابط اجتماعی-اقتصادی در انگلستان ربط ندارد. قابل توجه این است که وضعیت کارگران در انگلستان در دورۀ نخست وزیری دیزرائیلی بهبود یافت. این نتیجۀ تلاشهای مستمر نخست وزیر با سرمایهداران بزرگ بود که به آنها توصیه میکرد که حریص نباشند و تروت خود را با هم نژادان خود تقسیم کنند. جالب اینکه در ادبیات مارکسیستی اواخر قرن نوزدهم، طبقه کارگر انگلیس «اشرافیت کارگری» نامیده میشد. به این معنا که بورژوازی انگلیس بحساب غارت مستعمرات، پرولتاریا را تغذیه میکرد.
ایدئولوژی امپریالیسم مدتهای زیادی تقریباً بهطور انحصاری به نخبگان انگلیسی اختصاص داشت. همان نخبگانی که جان کولمن در کتاب خود بنام «کمیتۀ ۳۰۰» عمدتاً آنها را با سهامداران اصلی و مدیران ارشد کمپانی هند شرقی انگلیس مرتبط میداند. اما در دهههای پایانی قرن نوزدهم، این ایدئولوژی بهطور گسترده در میان مردم ترویج شد. پژوهشگر معاصر تاریخ امپریالیسم بریتانیا مینویسد: «…در دهۀ ۱۸۹۰، کلیسا، ساختارهای آموزشی و مطبوعات به تبلیغ ایدۀ امپراتوری پیوستند». آنها اعتقاد داشتند که «خداوند طرفدار گسترش امپراتوری انگلیس است». این ادعا بالاترین مجوز بود برای اجرای هر سیاست استعماری به نفع دولت. مدارس نوع تازۀ جهانبینی را شکل دادند که در آنها میهندوستی، افتخار به امپراتوری و نژاد آنگلوساکسون مسلط بود. ایدۀ امپراتوری به مبنایی برای شکلگیری فلسفۀ تاریخ تبدیل شد. برجستهترین و معتبرترین نشریات دورهای انگلیس مانند «تایمز»، «دیلی تلگراف»، «اسپکتر»، در اجرای سیاست خارجی و امپراتوری، در موضع حامیان خط محافظهکار قرار گرفتند. علاوه بر این، دهۀ ۱۸۹۰ شاهد ظهور و گسترش وسیع نشریات دورهای بود که عمداً به بررسی وقایع و مشکلات امپراتوری میپرداختند. به این ترتیب، «ایدۀ امپراتوری برای نخستین بار در صد سال گذشته و در مقیاسی که عملاً در تاریخ نگلیس بیسابقه بود، بهطور آگاهانه به حافظۀ تودهها ترزیق شد» (مارینا گلب. ایدۀ امپراتوری انگلیس در نیمۀ دوم قرن نوزدهم: جهتگیریها و پویایی توسعه، مجلۀ بلاروسی حقوق و روابط بینالملل ۲۰۰۳ – شماره ۲).
البته، هنگامی که صحبت از امپریالیسم انگلیس به میان میآید، نمیتوان از شخصیت سیسیل رودز (۱۸۵۳-۱۹۰۲)، کسی که هم نظریهپرداز امپریالیسم انگلیس و هم مجری این ایدئولوژی در عمل بود، چشمپوشی کرد. ملکه ویکتوریای انگلیس به رودز در آفریقای جنوبی اختیارات نامحدود اعطا کرد و بانکدار روچیلد نیز وام پنج میلیون پوندی به او داد. رودز مالک شرکت انگلیسی آفریقای جنوبی بود. رودز موفق شد سرزمینهای وسیعی را در آفریقای جنوبی و مرکزی تصرف کند که به عنوان «امپراتوری رودز» معروف شد و خود او به «پادشاه آفریقا» ملقب شد. وسعت امپراتوری رودز پنج برابر مساحت انگلستان بود. شرکت انگلیسی آفریقای جنوبی، الماس، طلا و سایر فلزات گرانبها را از اعماق آفریقا استخراج میکرد. بومیان محلی در این معادن به بردگی گرفته میشدند. در امپراتوری رودز، نمونههای اولیۀ اردوگاههای کار اجباری به شکل گتوها برای بومیان سیاهپوست راهاندازی شد. دستههای تنبیهی و سرکوبگر نیز سازماندهی شدند. بدعتهای دیگری نیز از سوی «پادشاه برگزیدۀ خدا» در آفریقا گذاشته شد. لندن از مظالم بیحد و مرز رودز خبر داشت، اما هیچکس اعتراض نمیکرد. رودز نمونۀ بارز یک آنگلوساکسون واقعی بود. درست است که این «نمونه» به الکل معتاد شد و در سن ۴۸ سالگی به دلیل ابتلا به بیماریهای مختلف مُرد. وقتی حدود سی سال پیش در لندن بودم، به نظرم میرسید که لندن به اعتبار رودز به عنوان نمونۀ بارز یک آنگلوساکسون همچنان پایبند است.
درست است، که انجام این کار امروزه روز به روز دشوارتر میشود. به عنوان مثال، مجسمۀ رودز چندین دهه در آکسفورد قرار داشت. در ژوئن ۲۰۲۰، مدیریت دانشگاه، تحت فشار دانشجویان و افکار عمومی، به حذف مجسمه رأی داد.
١۴ خرداد- جوزا ١۴٠۴