گذر عمر
رسول پویان
عمـر در انـتـظار می گذرد
بـا دل بـی قـــرار می گذرد
تاکه چشمی بهمزنی چالاک
صد خزان و بهار می گذرد
گله از روزگار بی ثمراست
زانکه او خودکار می گذرد
شاد زی تاکه فرصتی داری
روزهـا بی شـمار می گذرد
موج هـا دم به دم می میرند
عمر چون رودبار می گذرد
لحظه ها را اگر حساب کنید
ردبه رد چون قطارمی گذرد
زندگی یک نفـس نباشد بیش
بس که چابکسوار می گذرد
زود بگـذشـت سالـیـان دراز
حال و پار و پرار می گذرد
زندگی در سفر بـود خوشتر
گرچه اینهم چو پارمی گذرد
بـاز کـــردم یـاد فــردوســی
ســـــفـر و یـادگار می گذرد
رسـتم و زال زر کـجا رفتند
رزم اســـــفـنـدیـار می گذرد
عشق اگرچشمکی زندبشتاب
تا شـباب از کــنـار می گذرد
لفـظ و معنی بهم نمی سـازند
رنگ و روی نگار می گذرد
تا که کردم هوای پار و پرار
چشم دل دید که یار می گذرد
یار اگر با وفا و همدل گشت
زندگی خـوشگـوار می گذرد
وعده ها را عمل کنید امروز
ورنه قـول و قـرار می گذرد
در فـضــا و طیاره سـاعـاتی
در شب سرد و تار می گذرد
28/5/2024