خواب شاعر!
مین الله مفکر امینی برج سرطان 1382
شبـی دیدم برکـــنارم یک پــری روی
بقد رسا ورخ مهتاب و شـیرین خـوی
بجلوه ماه و برخیال خـــــواب شا عر
بگردن صراحی ، حلقه حلقه بر مـوی
ز دهن جلوه کرد دٌر، بـــــوقت خنــده
بلطف ونوازش همچون فرشــته خوی
نرگس نبودی بمستی چون بادامــش
عطر دلاویزش جانبخش بود بهرسوی
بآغـــــوشش بودم دمـی رفته ز خو د
نبودم ز مستـــــــی توان گفت و گـوی
مرا آنـــــدم خوش دمی بـــــود ز آلامم
سکوت بود ودیده ها باهم گفت وگوی
ندانم چـــه شــد در خلوتگهی تــاریک
که در گیر بودم ســـراپا با سمن بو ی
مفکرچون بخود شد، ند ید آن پریوش
جزداغ حسرت یاروسرشک بـر روی