من صدای آن زنم
من صدای آن زنی کاو در میان آتش است
شعله ها بس سرکش است
میکشد فریاد و گوید جانیان سوزد تنم
من صدای آن زنم
من صدای آنکه از ظلم و ستم جان میدهد
آه چه ارزان میدهد
چون که او ارزش ندارد در وطن در مأمنم
من صدای آن زنم
بانوی با دانش کشور اسیر خانه شد
بی حق و بیگانه شد
تا گروه جاهلی شد در مقام میهنم
من صدای آن زنم
نیست قانون وقضایی در دفاعِ زن عجب ؛؟؛
جنگل آنجا را نسب
ملک بی قانون را جنگل چو میخواند منم
من صدای آن زنم