افغانستان به مثابه یک سیاهچالهی جیوپولتیک
بر اساس تعریف دانشنامهها، سیاهچاله (به انگلیسی Blackhole ) ناحیه یی در فضا-زمان با گرانشی بسیار نیرومند است که هیچ چیز حتا ذرات و تابش های الکترومغناطیسی مانند نور نمیتواند از میدان گرانش قدرتمند آن بگریزد. نظریه نسبیت عام آلبرت آینشتین بیان میکند که یک جرم به اندازه کافی فشرده شده، میتواند سبب تغییر شکل و خمیدگی فضاـزمان و تشکیل سیاهچاله شود.
افغانستان هم در بازی قدرت های بزرگ استعماری و میراث خواران منطقه یی آنها به اندازه کافی فشرده شده و به صفت یک “سیاهچاله جیوپولتیک” در قرینه کهکشان های کیهانی هممانند شده است، زیرا هر آنچه را که وارد آن شود و یا با آن نزدیک گردد، در خود فرو میبرد و نابود میسازد. بنابر همین خصوصیت افغانستان را “گورستان ابر قدرتها” نام داده اند، زیرا هیچ ابرقدرتی با درآمدن به این سیاهچاله جان سالم به در نبرده است. ولی گویا تر از آن این است، این “سیاهچاله” که توسط تضاد و تصادم منافع قدرت های بزرگ بوجود آمده، بیش از همه مردم خود را بلعیده و نابود کرده است.
این سرزمین در یکی دو سده اخیر بنابر موقعیت بسیار مهم و حساس جیوپولتیک خود در میان قدرت های بزرگ جهانی و به ویژه در بازی بزرگ میان امپراتوری بریتانیا و امپراتوری روسیه تزاری بخاطر تحکیم و گسترش سرزمین های آن امپراتوریها که احتمال تقابل مستقیم آنها را بیشتر میساخت، به صفت یک منطقه حایل پذیرفته شده بود. دیوار بسیار مستحکمی که مانع مقابله مستقیم میان آن قدرتهای استعماری بزرگ میگردید و با دریغ این موقعیت جیوپولتیکی تا هنوز هم به نحوی و با خصوصیت های مشخص دیگری همچنان ادامه یافته است. فراموش نباید کرد که موقعیت جغرافیایی این سرزمین بنابر قرار گرفتن در میان قدرتهای ستیزه جو و جریانهای فکری متخاصم که همواره یک دیگر را دفع میکنند در جغرافیای جهان کمتر هم مانند دارد.
در قرن بیستم در شمال اتحاد جماهیر شوروی، در شمال شرق جمهوری خلق چین، در شرق و جنوب جمهوری اسلامی پاکستان به صفت نماینده و پایگاه امریکا، و در غرب جمهوری اسلامی ایران با سیاست های اسلام گرایانهیی سیاسی، به عنوان دولت های بسیار متخاصم، این سرزمین را احاطه کرده بودند که با سقوط اتحاد شوروی در آن تغییراتی بوجود امد و پس از مدت زمانی جای آن را روسیه فدرالی و جمهوری های اسیای میانه گرفت که زیر تاثیر سیاست های روسیه فدرالی عمل میکرده اند. هرکدام تلاش داشته اند تا از موقعیت جغرافیایی افغانستان به عنوان نقطه اتصال و منابع سرشار طبیعی آن بهره ببرند و بالای این کشور نفوذ سیاسی مستقلانه داشته باشند و یا اینکه بیشترین منافع را از آن خود کنند. آنها به هر وسیله ممکن سعی میکردند تا تلاش های یک دیگر را در این راستا دفع کنند و مانع بهره برداری دیگران گردند. این تلاشها و فشارهای سنگین، موجب میگردید که افغانستان به گونه مستقل و به صفت یک کشور آزاد و برخوردار از حاکمیت ملی در منطقه و جهان سربلند نه کند و به این وسیله این سرزمین اجازه نمییافت تا از رکود و عقب مانده گی قرون رهایی یابد و راه مستقلی را در پیش گیرد.
اگر از تلاشهای نخستین دوران امیر شیر علی خان بگذریم که روسیه تزاری در رقابت با امپراتوری بریتانیا وی را نا امید ساخت، پس از ان نیز در چندین دوره دیگر، ظهور و سقوط دولتها به ویژه دولت امانی و دولت جمهوری دموکراتیک، انقطاب های مدهشی تکرار گردیده که از اثر آن، همه دست آوردها به باد فنا برده شده است و در این سرزمین یک دهشت و وحشت بی مانند حاکم گردیده است. گویا بربنیاد این دور باطل و فشار قدرت های متخاصم، هر گامی که به پیش گذاشته میشد به شکل ددمنشانه، ده ها گام به عقب برده میشده است که بدترین آن را همین اکنون در کشور باستانی خود مشاهده میکنیم. شاید چنین وضعیت و این تجربه نهایت تلخی تاریخی در هیچ کشور دیگر جهان با چنین شدت و خصوصیتی دیده نشده باشد.
در یک دوره معیین “سلطنت ظاهر شاه و به ویژه حکومت داوود خان” یک ثبات نسبی سیاسی بنابر تطبیق سیاست بی طرفی مثبت و فعال و هم آهنگی میان اتحاد شوروی و ایالات متحده امریکا و شرکا در ارتباط به رشد و توسعه افغانستان به وجود آمده بود که از اثر آن پروژههای بزرگ اقتصادی و زیربنایی طرح و تطبیق گردید. یک نوع تفاهمی در ارتباط به مناطق و حوزه های جغرافیایی در افغانستان شامل پروژه های انکشافی میان دو کشور وجود داشت که باید مراعات میگردید. بربنیاد این تفاهم امریکایی ها در شمال افغانستان کدام پروژه یی نداشتند و نمیخواستند که با مداخله در شمال، شوروی ها را تحریک کنند. با دریغ این سیاست دیر دوام نکرد و با زیاده رویها و مداخله امریکا برهم خورد. شورویها از حکومت افغانستان میخواستند که زمینه کار و فعالیت Peace Corpsپیسکور های امریکایی را در شمال مساعد نسازند و از همه مهمتر دستگاه زلزله سنج فاکولته انجنیری در بند قرغه را که ارتعاشها و لرزشهای زیرزمینی در خاک شوروی را نیز ثبت و ضبط می کرد، برچینند. همین مطالبهها روابط داوود خان با بریژنیف را مکدر ساخت که البته نقش ایران و ساواک زیر نام کمکهای بلاعوض و گویا بسیار بزرگ که ادعای بیش نبود، نیر سهم قابل ملاحظهیی را در این راستا داشت. از اثر آن ثبات نسبی که به وجود آمده بود و بر اساس آن افغانستان گامهای نخستین را به سوی رشد و توسعه به پیش میگذاشت، برهم خورد.
با یک دید گذرا و فشرده، میتوان به این نتیجه رسید که عوامل بیرونی، رقابتها و مخاصمتهای قدرت های بزرگ در تحمیل این دور باطل و به وجود آوردن انقطابهای مدهش در این سرزمین، نقش بسیار تعیین کننده داشته است. در حالی که این سرزمین باستانی به صفت چهارراه تمدن های بزرگ میراث بسیار غنی را بجا گذاشته و مردم افغانستان در مجموع و در تناسب با کشورهای همسایه و مماثل استعداد و پذیرش مطالبه های ترقی خواهانه را در تمام دورهها، به خوبی از خود نشان داده اند؛ ولی بنابر استبداد و عقب ماندهگی اجتماعی و فرهنگی، و مهمتر از همه آزاد منشی مردم و اعتقادهای دینی و مذهبی آنها در زیر فضای بسیار مکدر و بزرگ تبلیغات دروغین دشمن، مورد سوء استفاده قرار گرفته و به مثابه هیزم فراوان سوخت در آتش دان جنگهای نیابتی و رقابتهای مخاصمانه قدرت های بزرگ قرار گرفته و آن را همواره فروزان و شعله ور نگه داشته اند.
هر باری که برای مردم افغانستان زمینه های مساعد تنفس آزاد، کار سالم، آموزش و پرورش مهیا گردیده، آنان از خود بهترین استعدادها را تبارز داده اند و دست آوردهای آنان در تمام زمینهها و در دورانهای متفاوت، بسیار برجسته بوده است. حتا شمار زیادی از فرزندان این سرزمین که از جنگ و ناامنی، جور روزگار و ستم حکمرانان مجبور به فرار و مهاجرت از وطن آبایی خود شده اند، در بیرون از کشور این شایستهگی را به بهترین نحو از خود تبارز داده اند. جوانان دانش آموخته آنان را حتا از نسل اول، در هر کشوری به صفت وزیر، نماینده پارلمان، استاد دانشگاه، کارفرمایان موفق، نویسندگان نامدار، هنرمندان و ورزشکاران برجسته میتوان دید که مایه افتخار است. این را بخاطری نوشتم، زیرا هستند کسانی که صرف بخاطر کم بها جلوه دادن نقش قدرتهای بزرگ در طوفان های که این کشور را درنوردیده، بیش از همه مردم افغانستان را ملامت میکنند و مقصر میدانند. مردمی را که تمام زمینهها و بسترهای رشد و توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از آنان گرفته شده و آنان در فضای تاریک، بدوی، خرافی و تحجر مسلط بر آن، گویا زندهگی میکنند!
تاثیر این تقابل و تخاصم را در نبود پروژه های بزرگ زیربنایی و وصل کننده با کشورهای همجوار به خوبی می توان دید. شبکه خط آهن در کشورهای همسایه تا مرزهای افغانستان ادامه یافته است و با وجود مطالبه های زعمای وقت افغانستان، این شبکه در این سرزمین راه نیافت. پروژه های بسیار بزرگی که در توسعه و ثبات سیاسی و اقتصادی کشور اثر گذار بوده اند، در عمل پیاده نشده است. پروژه های مس عینک، آهن حاجی گک، انتقال انرژی برق و گاز از کشورهای شمالی به جنوب صرف در روی کاغذ باقی مانده و عملی نشده است. بدترین نمونه آن همین پروژه بزرگ انتقال گاز طبیعی بنام تاپی TAPI یا خط لوله ترکمنستان ـ افغانستان ـ پاکستان ـ هند است. این خط لوله در 15 دسمبر 2015 از ترکمنستان آغاز شد و کار آن تا مرز ترکمنستان تکمیل گردید و انتظار می رفت که تا سال2019 بطور کامل به پایان برسد. کار بخش ترکمنستان این پروژه به پایان رسیده است و بخش بزرگ منابع مالی آن را نیز ترکمنستان متقبل شده است. با وجود اینکه ترکمنستان به صدور آن و پاکستان و هند به انرژی گازی نیاز خیلیها مبرم و حیاتی دارند؛ ولی تضاد با منافع ایران، مانع ساختمان این طرح بزرگ در افغانستان شده است. حالا روسیه نیز به این طرح دلچسپی نشان داده و امکان دارد در آن سهیم شود.
پس به این نتیجه میرسیم که افغانستان به خودی خود “سیاهچاله” نبوده است؛ بل اینکه تقابل و تضاد منافع قدرتهای بزرگ و منطقهیی، این سرزمین را به یک “سیاهچالهی جیوپولتیک” مبدل ساخته است. همین اکنون امریکا وشرکای آن در تبانی با یک نظام پوشالی، مافیایی و فاسد زیرنام “جمهوریت” که خود آن را خلاف اراده مردم خلق کرده بود، افغانستان را به یک گروه مزدور، جاهل، متحجر و سخت بدوی تسلیم کرده که با اعمال و روشهای کاملن غیر انسانی، این سرزمین را برای مردم ستمدیده ان به یک سیاهچاله بسیار خطرناک و نابود کننده مبدل ساخته است که هست و بود آن را سخت تهدید میکند.
ضرور است که این خطر بسیار بزرگ و عواقب بعدی آن را با گوشت، پوست و استخوان خود درک کرد و در برابر آن آگاهانه، متحدانه و جانبازانه، ایستاد و به هر شیوه ممکن مبارزه کرد.
این رسالت را بیش از همه مردم آگاه، عدالتخواه و ترقیپسند کشور بر دوش دارند.
دستگیر صادقی
23 جنوری 2023