الماس سخن
رسول پویان
دل شده ازدردهجران ریش ریش وتار تار
کی برآید مهر صبحی از دل شب های تار
کاســۀ صـبـر دل از انــده دوران لـبــریـز
در فـراق یـار جـانـی آتـشـیـن و بی قــرار
بوی مویی قیمت مشک ختن بشکسته است
عطر کمیاب نهنگ را کرده آخر شرمسار
صبحـگاهـان در تـمــوز داغ لـبـخـنـد گلی
در زمـسـتـان آورد صـد مـژدۀ فصل بهار
ازعقیق ولعل ومرجان وزمردقصه هاست
دل کشد در رشته الماس سخن را ماندگار
حسن گل را حاجت پیرایـه و آرایه نیسـت
از نهـــاد گل بـرآیــد جـلــوه هــای آشکار
دانـۀ الـمـاس رویـا زیـنـت تــاج دل اسـت
می نهم بـر فـرق جانان تاج بختِ شاهوار
نرگس مستی که دربحر شراب افتاده است
عـالـمی را بـا نگاه مـسـت گـردانـد خمـار
جان جانان دررگ وپودبدن جاری شدست
هرطرف در چـشم دل افتاده تصویر نگار
در حـریــم دل گـذارد تا قـدم دامـن کـشان
رشتۀ جـان را کنم در زیـر پای لطف یار
دل که گیرد دربغل دل را با شوق و امید
در غــروب ســاحـلی یـا در کـنـار آبشار
بـاغ شـوق زنـدگی را تـازه و خـرم کـنـد
دوسـتی بـا بلبل و گل لـذت بـوس و کنار
گفتگـوی دل بـه دل پیونـد را محکم کـنـد
از طریق گوشی و رایانه یا ضبط و نوار
در دل عشق و محبت عالمی بگشاده رخ
آنچه را جانانه گوید درخور شهر و دیار
عشق را خورشید فرهنگ وتمدن میکنم
سـیرت جـانـانـه را اسـتارۀ عـزّ و وقـار
9/6/2021