غنچه های خیالات من
محمد عثمان نجیب
ارچند دیسال روییده یی به من سنبل من
هزار سال
بوی خوش آشنایی داری مه روی من
&&&&&
تن پوش هم ایم
در بی بساطی دل ها
تن به تقدیر
طی طریق کنیم ما
&&&&&
من و دل یاد
خیال تو داریم نازنینا
نه دانی کز
خون دل چه حاصل داریم ما
&&&&&
پریشان حالی
پری چهرهی من چرا
نه صدایی نه شوری نه غوغایی
&&&&&
حوصله باید در این کاروان سرگردان
که نه کاروان دارد ساربان و نه کاروان سراست راحت جان&&&&&
یارب مه باد که تو بیمار گردی
رسم یاری نیست
که بی تیمار دل ما گردی
&&&&&
دوستی همان
به که تو بیمار در جابلقا باشی و
من درد مند
تو در بستر جابلسا باشم
&&&&&
دل تویی و دلارا تویی
چون تویی
مرا به دلربایی ربات چی کار