رزا لوکزامبورگ زیر تیغِ تحریفِ رزاشناسی
آناهیتا اردوان
بخش دوم
بحرانهای پی در پی سرمایه داری باعث رادیکالیزه تر شدن کارگران مولدّ ارزش اضافی می شود و آنان را مجذوب ایده ها و عقاید انقلابی و تجربیات تاریخی، نظرات تئوریسینها و پراتسیستهای انقلابی- لنینیستی میکند. عملکرد انقلابی و فاتحانۀ لنین و بلشویسم، لنینیسم مظهر پراکسیس انقلابیِ مارکسیسم بمثابۀ علم رهایی پرولتاریا بیش از هر تئوریسین و پراتسیست دیگری مورد توجۀ کارگران تولید کننده قرار می گیرد. هر اندازه که تضادها و تناقضات سرمایه داری بیشتر خود را در ایران و جهان نشان می دهند، اشتیاق و علاقۀ کارگران مولد – صنعتی بیشتر معطوف و مجذوب پراکسیس انقلابی لنینیستی می شود. در مقابل، موتور بنگاه شایعه پراکنی و تبلیغاتی بورژوایی که دروغ پردازی نویسندگان تجدیدنظر طلب و انحلال طلب بیشتر به روغن سوزی می افتند.
اول دسامبر امسال کتاب قطوری به اسم «چه کسانی سرمایۀ نی نوازی مارکسیسم غربی را پرداخت کرد و می کند؟» [ امروز، پری اندرسون ها، کوین اندرسونها، پیتر هودیس ها، امثال رایا دونایفسکایا و …] به قلم گابریل راک هیل، منتشر شد. گابریل راک هیل، اینان و انواع و اقسام گرایشات مارکسیسم غربی را با بهره برداری از تحقیقات گسترده ای که سالیان سال برای نویسنده زمان برده است افشاء می سازد و بنیان وجودی انواع و اقسام گرایشات موسوم به مارکسیسم غربی را نتیجۀ حمایت صریح و مستقیم عناصر قدرتمند در طبقۀ حاکم برای مقابله با مارکسیسم – لنینیسم انقلابی و جایگزینی برای ماتریالیسم دیالکتیکی در پی تقویت چپ و به اصطلاح روشنفکران چپی سازگار معرفی می کند. نویسنده با بهره برداری از پژوهشهای یاخته ای و تحقیقات گسترده ای با تجلیل از مارکسیسم – لنینیسم، چگونگی سازوکار دولتهای سرمایه داری بمنظور تولید گرایشات روشنفکران چپگرا برای انحراف توجه از مبارزۀ طبقاتی سیستماتیک، انقلاب اجتماعی، در خدمت نیازهای سرمایه داری را توضیح می دهد. از شیوۀ ماتریالیست دیالکتیکی – تاریخی بهره می جوید و استدلال می کند که ایده ها و تولیدات فکری باید بعنوان عناصری در روابط طبقاتی مادی و ساختارهای قدرت درک شوند. فیلسوف آمریکایی- فرانسوی در این کتاب، صرفاً گرایشات رنگارنگ مارکسیسم غربی را محکوم نمی کند. بلکه، رابطۀ آنان را با نهادهای مالی – نهادی دولتهای سرمایه داری افشاء و بر مبارزۀ طبقاتی و تداوم مارکسیسم – لنینیسم متعهد به پراکسیس انقلابی تاکید و بر سنت فکری ناقص، آشفته، ریخته پاشیده غربی مُهر باطل می کوبد و اضافه می کند که «مارکسیسم غربی در سال هزارونهصد و هفتاد و شش بوسیله پری اندرسون، نویسندۀ تروتسکیست جدید مرتبط با چپ جدید با انتشار کتاب «بررسی مارکسیسم غربی» جلوه گری کرد. مارکسیسم غربی یک انحراف در مارکسیسم، ساخته و پرداختۀ دولتهای سرمایه داری است که به هیچ وجه در مبارزات طبقۀ کارگر ریشه نداشت و ندارد. با لحنی کنایه آمیز به پری اندرسون می گوید که او با انتشار کتاب خود باعث شد که ما بیشتر با ترمینولوژی جغرافیایی در رابطه با گرایشات مزبور روبرو شده و دست و پنجه نرم کنیم. مارکسیسم غربی عمدتا نتیجۀ تلاش دولتهای سرمایه داری در طول جنگ سرد برای رادیکال زدایی از مارکسیسم و دور کردن طبقۀ کارگر از سیاستهای انقلابی راستین بود. نسخهای کالایی از مارکسیسم که اغلب به عنوان مارکسیسم «غربی» یا فرهنگی شناخته می شود را با سرمایۀ هنگفتی تولید کردند. چرا که نمی توانستند رادیکالیسم را مهار کنند. «اگر نمیتوانید رقبای خود را شکست دهید، پس بازار را با کپی های اغواکننده. اما، ارزان پر کنید، آنها را تا بینهایت تبلیغ کنید و سعی کنید رقبای خود را به عنوان چیزهای از رده خارج شده دفن کنید.»
به گفته راکهیل، هدف اصلی بودجه ها برای ساختن چنین گرایشاتی، جدا کردن مارکسیسم از عمل انقلابی، تغییر تمرکز آن از اقتصاد سیاسی، مبارزه طبقاتی، سازمان یافتگی و تبدیل آن به زیبایی شناسی و نقد فرهنگی بود. همچنین هدف آن ترویج «نقد بدون جایگزین» و پرورش به اصطلاح گرایشی زیر نقاب مارکیسسم بود که بیش از حد انتقادی است. اما، از نظر سیاسی ناتوان و به جای ایجاد احزاب انقلابی و به چالش کشیدن دولت سرمایهداری، بر بیگانگی و فرهنگی – انسانی متمرکز بود. در نهایت، هدف آن، به راه انداختن جنگ سرد در جبهه فکری و ایجاد یک وزنه تعادل چپ «محترم» بود که با مارکسیسم روسی- مارکسیسم ارتدوکس و سوسیالیسم واقعاً موجود (اتحاد جماهیر شوروی، چین و غیره) دشمنی اساسی داشت و اساساً با دموکراسی لیبرال غربی در ضدیت با کمونیسم و ضد شوروی همسو و با سرمایهداری «سازگار» بود و هست.
راک هیل استدلال میکند که تشکیلات نهادی ایجاد شده در جنگ سرد، مانند کنگره آزادی فرهنگی، به طور فعال یک مجموعه از «مارکسیسم غربی» را ایجاد کردند. این کنگره تصمیم گرفت که کدام متفکران مورد تجلیل، ترجمه و بحث قرار گیرند، در حالی که دیگران را به حاشیه می راند. روایت مارکسیسم غربی «اومانیستی» و معرفی مارکسیسم روسی «جزماندیش»، «تمرکزگرا»، «نخبه گرا» یک ابزار تبلیغاتی جنگ سرد است. نویسنده معتقد است که پیامد نهایی این است که سنت مارکسیستی غالب به ارث رسیده در دانشگاههای غربی، سنتی غیرسیاسی- طبقاتی است. این سنتی است که از همان قدرتهای سرمایهداری که ادعای نقد آن را داشت، زاده شده و توسط آنها شکل گرفته و تا امروز سگ جانی می کند.
پژوهشگر و نویسنده در بخشی از کتاب برای اثبات رویکرد خود دربارۀ تحریف نظرات مارکسیسم روسی – انقلابی بوسیلۀ گرایشاتی موسوم به مارکسیسم- چپگرایی غربی یا تروتسکیسم «جدید» که در هستۀ امپراطوری ساخته پرداخته شد تا سرمایه داری را ایمن سازد به تحریف کتاب چه گوارا بعد از کشتن چه گوارا اشاره دارد. سازمان سیا بعد از کشتن چه گوارا، تصمیم به کشتن ایده ها و پراکسیس انقلابی اسطورۀ عصیان با اتکاء به مزدوران خود از جمله رنه بارینتوس دیکتاتو بولیوی گرفت. بدین ترتیب، خاطرات جعلی چه گوارا در تیراژ بسیار بالا به چاپ رسیدند. سپس، دفتر خاطرات واقعی چه گوارا بعد از تلاشهای بی حد و حد فیدل کاسترو منتشر شد.
وانگهی، نظرات و دیدگاههای رزا لوکزامبورگ، از بزرگترین منتقدان تجدید نظر طلبی که بوسیلۀ سوسیال دموکراسی ضد انقلاب آلمانی بقتل رسید طعمۀ تحریف و سفسطۀ سوسیال دموکراسی بدون سازماندهی، نویسندگان، مترجمان انحلال طلب و تجدید نظر طلب در دستگاه عریض و طویل بنگاههای تبلیغاتی شده است. تا آنجاییکه همانطور که در قسمت اول توضیح دادیم به عنوان مثال کتاب رویوزیونیست کوین اندرسون، پیتر هودیس دو عنصر تجدیدنظر طلب از طیفی که فیلسوف آمریکایی- فرانسوی گابریل گابریل راکهیل به آنان در کتاب اخیر خودمی پردازد ترجمۀ حسن مرتضوی در شبکه شرق در کنار پرچم جمهوری اسلامی سرمایه داری منتشر می شود. البته، این یک بحران است که نویسندگان و مترجمانی اسم مارکس و مارکسیسم را یدک می کشند و با شبکۀ شرق و دیگر رسانه های جمهوری اسلامی نیز همکاری دارند تا جاییکه شبکۀ شرق را به سیمای ازادی و سوسیالیسم مبدل ساخته اند.
در قسمت اول « رزا لوکزامبورگ زیر تیغ رزاشناسی» اول اشاره شد؛ بخشی از این سوء تفاهمات عمدی و سهوی از دیدگاههای اشتباه رزا لوکزامبورگ ناشی می شود که راه را برای دیدگاههایی که رزا لوکزامبورگ با آنان بیرحمانه مبارزه کرد می گشاید و رزالوکزامبورگ را به آلتی برای تعریف جمهوری اسلامی از بحران- مبدل می سازد.
رزا لوکزامبورک که صرفاً یک نماد نیست را با دستکاری و تحریف، در تضاد با مبارزۀ متشکل طبقاتی- انقلابی، به عنوان یک زن، یک «فمینیست»، مدافع سوسیالیسم «نرمتر» و «خودجوش تر»،«اصلاح طلب» در تضاد با انقلاب اکتبر، لنینیسم و تشکلیابی معرفی می کنند. آش آنقدر شور شده است که بعید نیست که ایده های تحریف شدۀ رزا لوکزامبورگ در کنار تصویر نرگس محمدی در پروژه فریدمنی وزارت اطلاعات؛ تخریب سازنده و برادران و خواهران متخاصم،منتشر شود.
مطلبی از رایا دونایفسکایا منادی ایدۀ تجدید طلبانه و درهم برهم که بقول خودش، جمعیت سیاه پوستان آمریکا را جایگزین پرولتاریا کرده و آنان را پیشتاز مبارزه در آمریکا بشمار می آورد. مارکسیستهای اومانیست ورشکسته حاصلِ تلفیق و ملغمه ای از افکار اگزیستانسیالیستی – فردگرایی و نظرات انحلال طلبانۀ دونایفسکایا که بعد از جدایی از حزب کارگران سوسیالیست آمریکا بزعم خود از تروتسکیسم ارتدوکس برید، منتقد پیشگامی و حزب طرازنوین بمثابۀ عالی ترین شکل تشکلیابی طبقۀ کارگر گشت. او به خودفعالیتی یا خودجوشی در ضدیت استخوان پوک با مارکسیسم- لنینیسم، مارکسیسم روسی -مارکسیسم ارتدوکس که بر عاملیت تشکلیابی پرولتاریا و تمرکز آگاهی طبقاتی و تضاد کار و سرمایه برای رهایی زحمتکشان. مارکسیسم اومانیسم و مرصع پلویی از جنبشهای خودجوشی توده ها از جمله مبارزۀ همجنس گرایان، زنان، اقلیتهای ملی و.. برای کنترل دموکراتیک که همانا اصلاح سرمایه داری است.
نویسندگی و ترجمه را از عنفوان نوجوانی بصورت حرفه ای اغاز کردم و پیشینه مبارزاتی ام بر خواجه حافظ شیرازی نیز معلوم و مشخص است. همانطور که در بخش اول گفتم قبلا که نزدیک به دو دهه در امریکا زندگی تحصیل، کار و فعالیت داشتم، چند سال عضو حزب کمونیست آمریکا، مدتها عضو سازمان اتحاديه های کارگری صنعتی جهان بودم و دوره سازماندهی حاشیه نشینها را با همین سازمان در مدت شش ماه عملا به اتمام رساندم، هیچ اثری از فعالیت این گرایش در میان سیاه پوستانی که پیشتاز می دانند، ندیدم. اینجا باید اشاره کنیم که از آنجاییکه در یکی از رشته های مربوط به پزشکی و مراقبتهای بهداشتی مدرک دانشگاهی دارم عمدا و در راستای اهداف انقلابی و سوسیالیستی برای کار کردن با پرسنل پزشکی- بهداشتی- درمانی زندان در ایالت پنسیلوانیا که از مخوف ترین زندانهای آمریکا بشمار می آیند، درخواست کار دادم. ناگفته نماند که کمتر کسی حاضر به کار با پرسنل پزشکی – درمانی در زندانهای آمریکاست. آنجا به مدت دو سال بمنظور آشنایی نزدیک با قربانیان جامعۀ سرمایه داری با پرسنل پزشکی و بعدها مشاور زندانیان کار کردم، جایی که شاید جماعت به اصطلاح نخبگان مدعی طرفدار پیشتازی سیاه پوستان نمی توانند و حتی یک روز برای دیدار زندانیان سیاه پوست که نزدیک به هشتاد درصد زندانیان را بخود اختصاص می دادند، بیایند. زندانی که بعنوان از اعضاء پرسنل پزشکی با گارد زندان مجادله ای سخت در حمایت از یک دختر شانزده ساله سیاه پوست داشتم و همان مجادله باعث شد که ریاست زندان متوجه شد که نویسنده هستم و فرمی در برابرم بگذارد که کتباً متعهد شوم که دربارۀ زندان هرگز به نشر کتاب یا جزوه ای مبادرت نورزم. این خانم ها و اقایان و نویسندگانی که برخی از آنان را از نزدیک وقتی در آمریکا بودم، از نزدیک دیده ام حتی بین سیاه پوستان که دم از پیشتازی آنان می زنند، فعالیتی ندارند. مگر همان دورهمی هایی مانند دفتر مانتلی رویوو در فیلادلفیا.
از اینها گذشته، مطلب او به ترجمۀ علی رها در تاریخ بیستم اسفند – هزاروچهارصد در چهار پاراگراف در سایتِ موسوم به اقتصاد سیاسی با تیتر ،«رزا لوکزامبورگ یک فمینیست و…» مندرج شد. اول اینکه، ترجمه بیشتر پاراگرافها از شرح حالی ست که رایا دونایفسکایا از رزالوکزامبورگ می دهد و نه رویکرد طبقاتی رزا لوکزامبورگ به جنبش زنان، ترجمه کلمه به کلمه برخی از بخشهایی نیز مفهوم درستی از آن مستفاد نمی شود. در فرصتی دیگر،به مفهوم ترجمه اختلاف مترجم با نویسنده خواهم پرداخت.
گذشته از اینکه هر فرد عادی که کمی به مطالعۀ آثار مارکسی پرداخته باشند می داند که انواع گوناگون فمینیسم و مارکسیسم دو مفهوم جداگانه دارند، به تضاد و تبعیض جنسیتی رویکردی متفاوت داشته و تبعیض جنسیتی را از دو نظرگاه متفاوت ریشه یابی می کنند. لوکزامبورگ به هیچ وجه فمینیست نبود و هرگز در جنبش حق رای زنان شرکت نکرد. او خیلی کم در مورد مسئله زنان نوشت. نه به این دلیل که آن را بی اهمیت میدانست، بلکه به این دلیل بود که ترجیح می داد با سرمایه داری عامل اصلی مبارزه کند بخصوص با گرایشات رفرمیستی، انحلال طلبی و تجدید نظرطلبی که امروز گریبان او را گرفته اند.
رهبری حزب سوسیال دموکرات بمحض ورود رزا لوکزامبورگ به المان تلاش کرد که او را با پیشنهاد فعالیت در جنبش زنان حزب سوسیال دموکرات از صحنه خارج کند. لوکزامبورگ صریحاً امتناع کرد. در عوض، خود را درگیر تمام بحثهای نظری بزرگی کرد که در حزب در جریان بود. او همچنین به شدت با جنبش زنان بورژوا و خرده بورژوا مخالف بود. برای او، تنها راه اضمحلال تضاد جنسیتی و رهایی از انواع و اشکالهای تبعیض جنسیتی از طریق مبارزه پرولتاریا برای یک انقلاب سوسیالیستی ممکن بود. نکتۀ بسیار مهم در ایده های رزا لوکزامبورگ که امروز بسیار معتبر و با ارزش است و دقیقا مخالف تئوریهای وحدتی، ائتلاف و همگرایی های مد روز می باشد، این است که در این مبارزه، زنان بورژوا در کنار زنان طبقه کارگر قرار نمیگرفتند. او زنان بورژوا در جنبش حق رأی را «بره» توصیف کرد و گفت که «بیشتر آن زنان بورژوا که در مبارزه علیه «امتیازات مردانه» مانند شیرزنان عمل میکنند، اگر حق رأی داشتند، مانند بره های مطیع در اردوگاه ارتجاعِ محافظهکار یورتمه میرفتند. در واقع، آنها مطمئناً بسیار ارتجاعی تر از بخش مردانه طبقه خود خواهند بود (یک).
رزالوزامبورگ یک زن بود. اما، هرگز یک فمینیست نبود و فاکتور جنسیتی رزا لوزامبورگ نیست که تعیین کننده است. رزا لوکزامبورگ بدست تحریف تجدید نظر طلبانی مانند «رایا دونایفسکایسم» به «فمینیست» یا «لوکزامبورگیسم» تقلیل می یابد. همانطور که پیشتازی بوسیلۀ «دونایفسکاییسم» در مبارزۀ طبقاتی در رنگ پوست مستحیل شده و به پیشتازی سیاه پوستان منهای تمرکزگرایی و لاپوشانی محافظه کارانۀ منفعت طبقاتی سیاه پوستان «که اگر آنان را نه بر اساس رنگ پوستشان. بلکه، منفعت طبقاتی ارزیابی کنیم در میانشان صاحبان ابزار تولید و استثمارگران نیز هستند»، بعوض پرولتاریای متشکل و متمرکز فرا از رنگ پوست،ملیت،نژاد و جنسیت رهنمون می شود.
مارکسیسم لنینیسم بخوبی می داند که تحولات بین طبقه ای و تلاش دولتهای سرمایه داری برای تضعیف بیشتر طبقۀ کارگر، همواره با تلاش برای ایجاد شکاف در صف پرولتاریا بمنظور ممانعت از تمرکز و انضباط تشکیلاتی و فراتر، انزوای پرولتاریای مشتکل در میان طبقۀ کارگر با دامن زدن به دوگانگی هایی نظر کارگر بیکار، کارگر سفید، سیاه و زردرنگ، افغانستانی و ایرانی، دائم و موقت، زن و مرد، ساده و ماهر، روزمزد و بدون قرار داد و الی آخر و ایجاد شکاف در طبقۀ کارگر همراه است.
رزا لوکزامبورگ آشکارا الهام بخش بسیاری از زنان و مردان طبقۀ کارگر است. به این دلیل که او – علیرغم موانعی که به دلیل جنسیتش با آن مواجه بود – نقش برجستهای در جنبش بینالمللی پرولتاریا ایفاء کرد. اما، زن بودن رزا لوکزامبورگ نباید باعث شود که ما ایده ها و آثار او را صرفاً به دلیل زن بودن و در چارچوب ایدئولوژیهای بیشمار بورژوایی الهام بخش توصیف کنیم. او الهامبخش است زیرا تا پای جان انقلابی و از بیخ و بُن ضد سیستم سرمایه داری بود و اولین گام رفع تمام اشکال ستم را در تغییر شیوۀ تولید سرمایه دارانه می دانست. لنین او را به عنوان یکی از «نمایندگان برجسته پرولتاریای انقلابی و مارکسیسم تحریف نشده» توصیف کرد (2).
براستی، اگر کوهی از تحریفها و تهمتها از عملکرد و ایده های رزالوکزامبورگ و تحیل درست و منصفانه ای از روند تکاملی آگاهی طبقاتی او در عصر خود کنار زده شوند. آیا بعنوان نماد سوسیالیسم و آزادی در شبکۀ شرقی جمهوری اسلامی کنار آرم جمهوری اسلامی و سایر رسانه های دیگر مانند سرمایه داری با درج ترجمۀ انحلال طلبانی مانند «فرادید» در تاریخ سی تیر سال هزارونود و هفت، به مدیر مسئولی سعید چولکی، که مضحکانه مرکز خدعه و مهندسی افکار عمومی زیر نظر وزارت اطلاعات را دقیقا مانند شبکۀ شرق که در قسمت اول همین مطلب دربارۀ آن توضیح دادیم، یک رسانۀ «مستقل»! ولیکن همانطور که در قسمت «دربارۀ ما» آمده در چارچوب قانون و اخلاق حرفه ای بخوانید (قانون و حرفۀ جمهوری اسلامی- سرمایه داری) در راستای اعتلاء فرهنگ کشور در کنار تصاویر فرماندهان سپاه پاسداران و تهدید و اخبار سرکوب (بخوانید سلطۀ سرمایه) منتشر می شد؟!
بسیاری از کسانی که امروز رزا لوکزامبورگ را به عنوان یک نماد میپرستند، از تاریخ او آگاه نیستند. به همین ترتیب، آنها از آنچه او واقعاً نماینده آن بود، آگاه نیستند. اگر کسی سعی کند اطلاعات بیشتری در مورد زندگی و ایدههای لوکزامبورگ کسب کند، اغلب با این تصویر تحریف شده از او مواجه میشود. هدف ما اصلاح این موضوع نیست که پس پشت ترجمه های حضرات مترجم بطوریکه ترجمه هایشان به تابلوی صدای آزادی و سیمای سوسیالیسم در شبکۀ شرق تبدیل شده است. مشخص است که چه منافع طبقاتی پشت سوسیالیسم و ادا و اطوارهای مارکسی همکاری با شبکۀ شرق و سایر رسانه های جمهوری اسلامی نهفته است. هدف حتی ترسیم تصویری واقعی تر و منصفانهتر از رزا لوکزامبورگ و ایدههای او نیست. عملکرد انقلابی و مبارز انقلابی رزالوکزامبورگ در تاریخ گواه ایمان عمیق به اراده و توانایی تمرکزگرایی- تشکلیابی ارادۀ انقلابی و آگاهی پرولتاریا برای تغییر جامعه است. این یک تناقض تأسف بار است که امروزه از رزا لوکزامبورگ برای توجیه اصلاح طلبی، نرمی سیاسی و ایده های ضدانقلابی استفاده می شود. اگر نوشتههای رزا لوکزامبورگ را بخوانیم، شکی نیست که او از ابتدا تا انتهای زندگیاش بی تردید یک انقلابی و هر کاری که او انجام داد و نوشت، سرشار از مبارزه برای انقلاب اجتماعی و پرولتاریا بود، مبارزه ای که به قیمت جان لوکزامبورگ تمام شد.
از ویژگیهای زندگی او این است که قبل از رسیدن به سن بیست سالگی، مجبور شد از لهستان به سوئیس فرار کند تا از دستگیری به دلیل فعالیتهای انقلابیاش جلوگیری کند. وقتی بعداً برای فعالیت در به آلمان نقل مکان کرد، جسورانه خود را درگیر بحثهای حزب سوسیال دموکرات آلمان کرد. در پاسخ به تلاشهای ادوارد برنشتاینِ اصلاحطلب برای تجدیدنظری در ایده های مارکس، رزا لوکزامبورگ دفاعی درخشان از مارکسیسم انقلابی به حزب ارائه داد. امروز، افرادی که حتی به گرد پای برنشتاین نمی رسند، نقش برنشتاین را در ترجمه تحریف و سفسطه های برنشتاین های غربی دربارۀ ایده های رزا لوکزامبورگ بازی می کنند که هرگونه بحث و جدل و انتشار ترجمه ها در شبکه شرق و رسانه های دیگر جمهوری اسلامی زیر نظر هر موسسه ای که هزینۀ ترجمه ها را در ایران پرداخت می کند لگدکوب سنت انقلابی و رادیکال رزا لوکزامبورگ و مهمتر سنت انقلابی نویسندگان و مترجمانی است که در تاریخ ایران و جهان نه صرفا برای امرار معاش که با خط مشی مشخص سیاسی- اقتصادی انقلابی، روشنگری و تبلیغات ضد دولت سرمایه داری می نوشتند و ترجمه می کردند و هرگز حاضر به همکاری با رسانه های دولتهای سرمایه داری مانند دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی نبودند. امروزه، این سنت انقلابی و رادیکال با وقاحت تمام لگدکوب می شود و بسیاری به آن می بالند.
همانطور که گفتیم هدف رسانه های جمهوری اسلامی مانند شبکۀ شرق نشان دادن چهره ای از رزالوکزامبورگ در ضدیت با لنین و لنینیسم، بلشویسم و انقلاب- اراده و پراکسیس انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا متشکل در حزب بمثابۀ عالی ترین شکل تشکلیابی طبقۀ کارگر است. علت کاملا واضح و روشن است. اگر، کردار انقلابی و سازماندهی لنینیستی را از مارکسیسم حذف کنیم، چیزی جز تئوری ( تئوریهایی هم که حضرات ارائه می دهند انقلابی نیست) باقی نمی ماند. همانطور که قبلا در مطالب دیگر اشاره کردم،« مارکسیسم فلسفه ای برای گفتمان، نوشتار و ترجمه و کپی برداری نیست. بلکه، فلسفۀ عمل است.»
آنان بعنوان نمونه پنهان می کنند که لنین، رهبر بلشویسم تنها شخصیت و رهبری بود که در سال هزارونهصد و بیست و دو از حزب کمونیست آلمان به دلیل عدم انتشار مجموعه آثار رزا لوکزامبورگ شدیداً انتقاد کرد.
لوکزامبورگ با در نظر داشتن موقعیت آلمان و تجربۀ مبارزات کارگری آلمان مسائل را مورد بررسی قرار میداد و هرگز مخالف دیکتاتوری پرولتاریا بمثابۀ عالی ترین شکل دموکراسی نبود. بلکه، می گفت که حزب بلافاصله باید قدرت را به شوراهای کارگری انتقال دهد. نظرات رزا لوکزامبورگ بیشتر با مبارزات کارگری آلمان گره خورده بود و نه مسائلی که بلشویسم با آن در ژرفنای جامعۀ روسیه درگیر بود.
امروز بیش از هر زمان دیگری تحریف مارکسیسم بویژه بمنظور تقابل با لنینیسم و در ضدیت با دیکتاتوری پرولتاریای متشکل در دستور کار قلم بدستان امام زمان سرمایه داری در جهان قرار گرفته است. سرمایه داری در جهان و ایران سرمایه زیادی را در اختیار عده ای که غالباً ترجمه می کنند و از این طریق امرار معاش می کنند، قرار داده است. همانطور که در قسمت اول گفتیم، نظرات رزا لوکزامبورگ بمثابۀ رحم تحریف و سفسطه در امان همین تحریف و سفسطه در امان نمانده است. مثلا مهمل می گویند که رزا لوکزامبورگ مخالف دیکتاتوری پرولتاریا بود یا حتی تاریخ واقعیتهای تاریخی را عوض و بدل می کنند تا بگویند که اساساً رزا لوکزامبورگ مخالف انقلاب اکتبر بود!
کارل مارکس که بیشتر عمر خود را در انگلیس گذراند و حتی انگلس و لنین بارها گفتند که «ما را یدک نکشید.» حتی قبول نداشت که طبقۀ کارگر بخواهد اسم او را مثل آرم شرکت استفاده کند. البته، او نمی دانست که در روزگار ما یک عده در شبکه های ارتباط جمعی پشت تصویر او پنهان می شوند و آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر پروژه تحریف و سفسطۀ جهان سرمایه داری گام برمی دارند. مارکس در این رابطه آنقدر جدی و خشن بود که بسیاری از اطرافیان وی نیز از او دلخور شده بودند و بعضاً دشمن او شده بودند. اگرچه زیاد دربارۀ اخلاق حرف نزد. اما، از جنبه ای منظور کارل مارکس از «جدایی غیرطبیعی» افرادی بود که دچار یک زندگی اندوهبار منتج از آگاهی و هستی اندوهبارشان است و راه حل را در پنهان شدن پشت عکس مارکس بطور سطحی حل و فصل می کنند. آنان در واقع می گویند از ما به مارکس می رسید.
اختلاف درخشانترین متفکر در میان پیروان مارکسیسم علمی، رزا لوکزامبورگ با رهبر بلشویسم و انقلاب اکتبر، لنین، را بهتر است در موقعیتهای تاریخی متفاوتی که هر یک از ایشان را احاطه کرده بود، جستجو کرد. لوکزامبورگ با در نظر داشتن موقعیت آلمان و تجربۀ مبارزات کارگری المان مسائل را مورد بررسی قرار میدهد. البته نظرات وی پیرامون خطرات مرکزیت و گرایشات « محافظه کار» نظرات درخشانی ست که همواره می بایست مورد توجه قرار گیرند. اما، رزا لوکزامبورگ با همکاری با یک حزب توده ای وسیع و سازمان یافته در آلمان هرگز مانند لنینِ درگیر بررسی مسائل عملی و لاجرم تئوریک سازماندهی و کارایی تشکیلاتی و تخصصی، نبود و قابل مقایسه نیست. اینکه حزب بطور مشخص، چگونه باید سازمان یابد هرگز برای حزب سوسیال دموکرات آلمان مساله ای اصلی نبود و هیچگونه مدرکی مبنی بر اینکه رزای سرخ بطور جدی به جزئیات سازماندهی پرداخته باشد، در دست نیست.
رشد آگاهی برای بخش عمده ای از سوسیال دمکراسی، عبارت است از پروسه ای هماهنگ از انباشت تدریجی آگاهی و بدون هیچگونه تضاد یا جهش کیفی. در این رابطه، نظر لوکزامبورگ برخودانگیختگی توده های کارگری است. لیکن، مسئله این نبود که وی آنچه که کارگران بطور خودانگیخته می توانستند بدان دست یابند را زیاده برآورد می کرد. بلکه، وی یکنواختی که روند مزبور میتوانست با دارا بودن آن بوقوع بپیوندد را زیاده برآورد نموده بود. روشن است که وی میدانست که برخی کارگران تواناتر و پرجرات تر از سایرین می باشند و اینکه برخی از آنان دارای سطح آگاهی سوسیالستی بالاتری نسبت به بقیه هستند. آنچه که کاملا مورد توجه قرار نمیداد این بود که بین آن کارگر انقلابی که خواهان تغییر بنیادین است و کارگری که خواهان بهبود شرایط زندگی خویش در چارچوب سرمایه داری است، تقابلی هر چند نه یک تقابل لاینحل، وجود دارد و بر مبنای تقابل مزبور، احزابی بوجود می آیند که مدعی حزب طبقۀ کارگر بودن، هستند. اما، عملاً بمثابۀ عوامل بورژوازی در درون جنبش کارگری عمل میکنند.
بخاطر همین شکاف تئوریک بود که لزوم سازماندهی کارگران انقلابی پیشرفته را احساس نمی کرد تا بدین طریق نفودشان را در درون طبقۀ کارگر و در مجموع افزایش داده و آنان را برای مبارزه علیه تاثیرات اپورتونیستی و رفرمیستی بر طبقه، تجهیز نماید. کم بها دادن به تاثیرات منفی رهبران بد از جانب رزا لوکزامبورگ نیز از همین منبع سرچشمه می گیرد. زیرا، اگر طبقۀ کارگر نه فقط بطور خودبخودی، بلکه همچنین بصورت همگون رادیکالیزه میشد، در این صورت واقعاً رهبرانی که عقب می افتند، توسط توده های پرتحرک به کناری رانده خواهند شد. رزا لوکزامبورگ در باب اعتصاب توده ای می نویسد که «امروز، زمانی که کارگران در جریان مبارزات انقلابی خویش به آگاهی دست می یابند، هنگامی که باید نیروهای خود را منظم کرده و خود را رهبری کنند و زمانیکه انقلاب بهمان اندازه که علیه قدرت دولتی قدیمی است، علیه استثمار سرمایه داری نیز هست، اعتصاب توده ای بمثابۀ ابزار طبیعی بسیج وسیع ترین اقشار پرولتاریا برای مبارزه و در عین حال ابزاری برای تضعیف و سرنگونی نیروی دولتی قدیمی و ریشه کن کردن استثمار سرمایه داری جلوه گر میشود. مشکل اصلی انقلابات بورژوایی گذشته که عبارت بود از جنگ در سنگرها و درگیری علنی با قدرت مسلح دولتی، در انقلاب امروزی فقط لحظه و نقطۀ اوجی در روند مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا است»
اما، حقیقت اعتصاب عمومی- اندازه و توان و رزمندگی آن، هر قدر هم که باشد صرفا مسئلۀ قدرت را طرح میکند. ولی مسئله مزبور را نه حل کرده و نه قادر به حل آن است. تنها انهدام قدرت دولتی قدیم از طریق قیام، قادر به انجام این کار است و قیام باید به علت ماهیتش، سازمان یافته باشد، قیام باید عمل متحد و هم زمان بخشهای تعیین کننده ای از پرولتاریا باشد که از قبل و مخفیانه تدارک دیده شده و زمان آن مشخص گردیده باشد. بنابراین، اجرای آن مستلزم یک سلسله مراتب فرماندهی پابرجاست که نفوذ و اتوریته آن در سراسر طبقۀ کارگر گسترده باشد. بعبارت دیگر، همانطور که در بررسی انقلاب اکتبر تجربه کردیم، قیام تنها توسط حزب ( درون کشوری) میتواند بطور موفقیت آمیز سازماندهی گردد و آن هم نه هر نوع حزبی، بلکه یک حزب منضبط و نظامی که قادر بحرکتی یکپارچه باشد.
مسالۀ قیام و حزب بگونه ای به امر ناموزونی آگاهی پرولتاریا مرتبط است که بویژه به سرنوشت رزا لوکزامبورگ در انقلاب آلمان مرتبط میگردد. روی دیگر همین سکه، باعث می گردد که بخشهایی از طبقه نسبت به بخشهای دیگر عقب تر باشند و به پیروی از احزاب رفرمیست ادامه دهند، عبارت از تحرکی است که انقلاب برای کوششی نابهنگام جهت تسخیر قدرت به کارگران پیشرو میدهد. این امر دقیقاً در انقلاب روسیه با وقایع زودرس روزهای ژوییه و در انقلاب آلمان با شورشهای ژانویه، پیش آمد. در روسیه بلشویکها به وضوح توانستند جلوی ماجراجوییها بایستند و از وارد شدن خسران بیشتر توسط آنان، جلوگیری کرده و سازمان خویش را حفظ کرده و برای دور بعدی نبرد آماده گردند. در آلمان اتحادیۀ اسپارتاکوس دستخوش حوادث گردید، به فاجعه کشیده شد. تفاوت این دو نمونه نه ( تنها) در فراست یا واقع بینی لنین در مقابل خودانگیختگی انقلابی لوکزامبورگ. بلکه، در این نیز نهفته است که در روسیه حزبی آبدیده به رهبری لنین بنیان نهاده شد که در میان کارگران پیشرو دارای اتوریته بود و حال آنکه در آلمان چنین حزبی وجود نداشت.
دیدگاه زیادی خوشبینانۀ رزا لوکزامبورگ در روندی بود که در آن، طبقۀ در خود خویشتن را به طبقۀ برای خود تبدیل مینماید. یعنی این فرض که وحدت اقتصادی عینی طبقۀ کارگر بطور خودبخودی به وحدت سیاسی نهایی آن منجر خواهد شد. اگر رزا لوکزامبورگ زنده می ماند میتوانست با کنکاش در تجربۀ آلمان به تصحیح این بخش از نظرات خود بپردازد. به نظر وی، این گرایش نتیجۀ جدایی از نیروهای پویای فعال در بطن طبقۀ کارگر میباشد. لنین نیز این واقعیت را در درون حزب بلشویک، تجربه کرد. دانکن هالاس یک مارکسیست معاصر و از اعضای موسس و رهبری حزب سوسیالیست کارگران انگلیس نشان میدهد که چگونه این جریانات در همه جا و حتی در درون کارخانه نیز میتواند بوقوع بپیوندد: «گاه اتفاق می افتد که رزمنده ترین مبارزین، تحت تاثیر وقایع کوتاه مدت، و یا دراز مدت، مواضعی راست تر از کارگرانی که در گذشته فعالیت مبارزاتی نداشته اند، اتخاذ میکنند. گاه شعارها و خواستهایی که در گذشته فقط برای آگاه ترین عناصر قابل پذیرش بوده است، میتواند در اثر رشد سریع و غیرمنتظره مبارزه ای برای اکثریت طبقه نیز دیگر محدود و ناکافی گردد. بدون شک تجربۀ طولانی و آگاهی عناصر رزمنده نوعی احتیاط و دوراندیشی را ایجاب میکند که معمولاً مناسب و ضروری است. ولی، در شرایط سریعاً متغیر این خصوصیت میتواند مانعی برای پیشرفت گردد.»
برای لوکزامبورگ نفوذ حزب در میان پرولتاریا عمدتاً از طریق نظرات، برنامه و شعارهایش باید تضمین گردد. در حالیکه از نظر لنین، رهبر انقلاب اکتبر، درجه اهمیت این دو عامل بسیار نزدیک بهم است. ناگفته نماند که بر خلاف آنچه مکررا گفته میشود، رزا لوکزامبورگ هرگز تئوری مبنی بر اینکه انقلاب صرفا خودانگیخته است، ارائه نداد. او در جزوۀ مسائل تشکیلاتی سوسیال دمکراسی روسیه می نویسد: « سوسیال دمکراسی بطور کلی با هر گونه مظاهر محلی گرایی و فدرالیسم مخالف است و تلاش آن در جهت متحد کردن تمام کارگران و کلیۀ تشکل های کارگری در یک حزب واحد می باشد.»
قسمتی از نوشته « اعتصاب توده ای، حزب و اتحادیه های کارگری» به بحث دربارۀ ضرورت وحدت عمل بین اتحادیه های کارگری و حزب سوسیال دمکرات تحت کنترل حزب عمومی اختصاص یافته است و در ضمیمۀ « تزهای مربوط به وظایف سوسیال دمکراسی بین المللی » می نویسد: « بین الملل مرکز ثقل تشکیلات طبقۀ کارگر است. در زمان صلح بین الملل باید تاکتیکهای لازم را در مورد مسائل مختلف از قبیل نظامی گری، سیاست استعماری، سیاست تجاری، بزرگداشت اول ماه مه ، و بلاخره در صورت بروز جنگ، تاکتیک جمعی را برای اینکه از جانب بخشهای مختلف ملی خود اتخاذ شوند، مشخص کرده و ارئه دهد. قبل از هر چیز اعضای بین الملل موظف هستند که مصوبات آن را انجام دهند. اعضایی که به این امر تن ندهند در واقع خود را خارج از بین الملل قرار میدهند.»
از همین مختصر روشن میشود که لوکزامبورگ به شدت لنین به لزوم رهبری طبقۀ کارگر از طرف حزب انقلابی ( درون کشوری) معتقد بود. اختلاف نظر او با لنین بر سر چگونگی نوع حزب و وظایف آن بود. او معتقد بود که «بجای اینکه خود را با مسائل تکنیکی و چگونگی برنامه ریزی اعتصاب عمومی مشغول کنند. باید بتوانند در دوران انقلاب رهبری سیاسی را در دست گیرند.»
اختلاف لوکزامبورگ با لنین رهبر بلشویسم که « راه حل را نمایاند» با توجه به تعهد کامل و قاطع شان به مارکسیسم انقلابی و مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا، در چارچوب واحد و انقلابی انجام می گرفت و نه در رسانه های جمهوری اسلامی – سرمایه داری ضد انقلاب همسو با انحلال طلبان و تجدید نظرطلبان. رزالوکزامبورگ و لنین رهبر انقلاب اکتبر عملا علیه علفهای هرز درون طبقۀ کارگر جنگیدند. البته، جنگ درون طبقاتی لنین با او قابل مقایسه نیست. علاوه بر این، تنها چند ماه بعد از تحریر انقلاب روسیه، با شرکت در بنیانگذاری حزب کمونیست آلمان همبستگی خود را با لنین و لنینیسم در عمل نشان داد.
در فرصتی مغتنم ادامه خواهم داد که بقول حافظ، رند ملامتی، حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست، باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست، از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است، غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست. کار فقط نوشتن نیست، در حالیکه جایی دیگر نیز می نویسم، به زبان شاملویی، شاعر عشق و حماسه، از بیرون به درون آمدم و به هیبت «ما» زاده شدم. اکنون، آنک در کوتاهِ بی کوبه در برابر و آنک اشارت دربانِ منتظر!
جملاتِ در [کروشه] از نویسنده است.
منابع
1. Hands off Rosa Luxembourg. P. 142
2. V. I. Lenin, ‘A Contribution to the History of the Question of the Dictatorship’
Collected Works (Henceforth referred to as LCW), Vol. 31, p. 342.












