دعاى خر
الاغى ز ژرفاى دل كرد دعا…
بگير ای خدا! جان صاحبم را!
تو پايان به تكليف جارى بده!
اگر تو كريم هستى يارى بده!
ازاين روز و حال بدم خسته ام!
اميد از چنين زندگی رسته ام!
هر آنچه به زحمت كنم كار او!
به هر روز و شب ميكشم بار او!
بدانهم خورم چوب و مشت و لگد
دو و فحش و توهين، بيحصر و حد!
چو مردك بديد آن الاغش غمين…
بخواند مطلبش را ز روى جبين…
بگفتا ببين تو اى فرزانه خر!
خرى خوب و زحمتكش و بار بر!
مگر مى شود اينكه با مرگ من!
تو خوشحال وخوشبخت گردى بظن!
بگيريم كه من مرده و رفته ام!
به گور و بخاك سياه خفته ام!
تو را مى خرد يك كسى ديگرى!
پس آن خر كه بودى، همان باربری!
ز صبح سپيد، تا نيمه شب….
كشد جان رنجديده ات با تعب!
چنان خوار و درمانده سازد ترا
كه گويى تو صد آفرين بنده را!
مگر اين كه خواهى بگردى برى!
رها اين حماقت كن وهم خر گرى!
زبير واعظى
نتيجه: هر گاه در مقابل ظلم و استبداد، خر و نادان بمانيم و از خر گرى دست نكشيم
روزگار ما ازين هم بد تر خواهد بود.