بادۀ عشق
رسول پویان
سودازده یی شـوق وصالم کردی
درغمکده پر ز شوروحالم کردی
در جـام خـرد بـادۀ عـشـقـم دادی
افسون شـده و محو جمالم کردی
*******
ازعشق ووصال هیچ گریزی نبود
جز مهر و وفای دل، ستیزی نبود
دریاب دلی که با دلی پیونـد گشت
در وحــدت کامـل، مـمـیـزی نبود
*******
جانان دل نرم و مهـربـانی دارد
در خانۀ جان و دل مکانی دارد
پیش دل مـن کتاب دل بگـشـایـد
در خـلـوت دل راز نهـانی دارد
*******
یک دم خـوشی به ز عمری جاوید
یک لحظه کنار یار عمریست مفید
گر زمزمه و نـوای دل گـوش کنید
فرمان برید زعشق بی گفت وشنید
*******
حـسنی که در آیـینۀ دل می تابد
بی قید حجـاب، مستقـل می تابد
ازپرده برون فکنده اسراروجود
با جلوۀ مست آب و گِل می تابد
*******
در هستی دل عـدم ندارد جـایـی
در ذات ازل قِـدم نــدارد جـایـی
ازقید زمانی ومکان بیرون است
انـدیشۀ بیش و کـم ندارد جـایـی
*******
بی ریشه حقـیقـتی نیامـد به وجود
در بـاغ دلی باور حق جلـوه نمود
در پیچ و خم مغـز پر اسرار بشر
عشق آمد وپرده ها ودرها بگشود
*******
اندیشۀ هستی شده در قید مکان
افکار بـشـر فتاده در بـند زمان
با بال و پر عشق به پرواز آیید
زیرا که در آن دگر نیابید کران
*******
در غـمکـدۀ یـأس امـیــدی یابـید
از جنبش دل تـازه نـویـدی یابید
در ژرف سکوتیکه به میهن آمد
شور غـزل و شوق نشیدی یابید
*******
در ذهن خرد جهل ندارد جایی
تاری نـدهـد بـه زندگی معنایی
در جـان وطن که تندرستی آید
جـرثـومـۀ افـراط نگـیـرد پایی
16/11/2021