اسرار عشق و مستی
رسول پویان
«با مدعی مگویید اسرارعشق ومستی»
«تا بی خبر بمیرد در قید خود پرستی»
از عشـق و مهر پاکان بیگانه نیست آگه
ازسنگ کی تراوداحسـاس گرم دوسـتی
بـا اهـل فـتنه تـاکی از مهـر یـار گـویید
بگـذار تـا بپـوسـند در کـینه گاه هـستی
آزادگان و مـســتـان آذیــن آســمان انـد
خورشـید کی نشیند درشوره زارپسـتی
مرغـان مسـت آزاد بند قـفـس شکسـتند
آزاده بـاش دایـم از دام تـنــگ رســتـی
زندان خودپرستان چرخنده مثل گرداب
راه نجات تاریک گر عشق را نجستی
هرکس به مقصدخودازعدل و داد گوید
بعضی به بد زبانی برخی بـه تردستی
صد بـار قـلـب تنها از جمع بسـته بهتر
رنگ شکست بینی گرپیش کم نشستی
از عـقده گاه زشـتی بـوی صفـا نخیزد
جز نیش عقرب و مار غیر هواپرستی
خوش زی با دل پاک درگوشۀ خرابات
بـا جـام بـاده نـاب داروی کم و کاستی