واهمه
از شكستن غرور واژههای تو عطر باغچه هم شكست و قنارهای سركش آواز حجم تنگ قفس را دو برابر دیدند آینهها كه در برابر تاریكی ایستادند خورشید ترك روشن هجرتش را بر اسب بسته بود با كولهباری از اندیشههای بریده و خمیازههای عزلت این همه فاصله میان باران و كبوتر و مهتاب یعنی این كه…
بیشتر بخوانید