آب

داستان کوتاه آب نوشته ی رها فلاحی صدای تلویزیون بلند بود. زهرا روی مبل نشسته بود. هانا، عروسک نخیاش را در دست داشت و موهای مشکیاش را مرتب میکرد. او بدون اینکه به تلویزیون نگاه بکند به صدای خانمی که در تلویزیون حرف میزد؛ گوش میداد. پدرش جلوی تلویزیون، دو متکا گذاشته بود روی هم…
بیشتر بخوانید