نیرنگ بازی
طنابی پاره در چاهم قراری بیسرانجامم
گلیمی کهنه بر دوشم قبای ننگِ بینامم
…
از این نیرنگ بازیها من آن همواره محکومم
قراری بیوطن هستم که از دیدار محرومم
…
شراب ناب بیشیراز انارستان بیساوه
شکوه تخت بیجمشید درفشِ مانده بیکاوه
…
خزانی در افق رفته بهاری بیگل و لاله
نگاهی مانده بر دیوار سکوتی مانده در هاله
…
هوای ابر بیغرش غنای ساز بیرونق
نگینی دور از انگشتر غریب ملک بیزورق
…
شبیه برگ پاییزی کلاه بیکیان در باد
شبیه منبری خالی خدایی بیاذان در باد
…
نه از نی نالهای در گوش نه گوشی داغدار نی
قرار بیقرار ما کجای دوستیها، کی!؟
…
تو را گم کردهام اما به زودی باز خواهم یافت
من از اندام این رویا شکوهی تازه خواهم بافت.
(۲)
ایستگاهی شلوغ و بیمقصد از نمیدانم و نمیفهمم
مقصد قهرمان بیقصه انزوایِ حقیقی آدم
…
شهر در پرسههای بیمورد قصهها را عقب جلو میبرد
گیج از این سکوت بیفریاد جسممان هی تلو تلو میخورد
…
شهر نه، یک امید نامعلوم از عدم تا ابد پر از بنبست
هر خیابان تپیده در خوناب خون بها حرفهای بیپرده است
…
عابران در عبور یکدیگر سایههایی کنار هم شدهاند
مثلاً بغضهای بیتوجیه گریه بودند و زیر و بم شدهاند
…
رنگ از رنگ چهرهها گم شد که مسیری به انتها برسد
دور تا دور باورش پیچید تا نهایت به ابتدا برسد
…
شهرها از کلیشهها لبریز مثل دیوارهای سیمانی
خانههای بدون جلوه شدیم بندهایی بدون زندانی
…
جانِمان روی دستمان افتاد مثل ماهی که روی ساحل مرد
چشم در چشمهای اقیانوس مرگ خود را شبیه بغضی خورد
…
در کمرگاه جادهی هر شهر رد پاهای خسته از راه است
رد پاهای رگ به رگ شده که مقصد راههایِشان چاه است
…
ما اگر خوب، ما اگرچه بدیم رهگذار مسیر غم هستیم
درد و غمهایِمان شبیه هم است همه زندانیان هم هستیم
…
باشد از این مسیر تنگاتنگ راه به پشت ابرها ببریم
پشت رویای عشق و آزادی آسمانی بزرگ را بخریم.
سمیه سلگی (سایه)