سرودهیی از محمد عثمان نجیب
دیدمکه خفته بودی در بستر نازدیدمکه خرامی داشتی سراپا رازرنگتجلای خونِ دل در رویای بازدیدمکه تو خوابی و من بی قرار تودیدمکه بی اقرار چه بی قرار منی تودلگفتا که چه زارُ مخمصه سرایی توبخوابکه نه خوابیدی و از بستر فرآیی توانسانییا که هیولایی ز دنیای وحشی توگفتمکه من با همین ها راحتم نه دانی…
بیشتر بخوانید