ناسنجیده
سیلِ اشکِ دیده ام را بیوفا نادیده رفت ازفغان وناله ام پا درگریزترسیده رفت میدوید تا غیب زد از چشم من آن دلربا یک نگاهِ خیره برما دیده ولرزیده رفت بعدِ چند روز دیدمَش آن ظالمِ دیر آشنا با حریفانِ دیگر از پیشرو خندیده رفت آبِ سردِ برسرِ این مجمرِعشقم بریخت دامنِ مِهرو وفایِ خویشرا…
بیشتر بخوانید