عشق و محبت

رسول پویان در دل اگـر عـشق و محبت باشد نجـوای دل آهـنـگ…

جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

مثلث خبیثه ی استخباراتی ایکه افغانستان را به کام آتش…

نویسنده: مهرالدین مشید اقنوم سه گانه ی شرارت در نمادی از…

اعلام دشمنی با زنان؛ زیر پرسش بردن اسلام و یا…

نویسنده: مهرالدین مشید رهبر طالبان از غیبت تا حضور و اعلان…

«
»

فراسوی تصاویر رسانه ای، شجاعت و قاطعیت مردم سوریه

سوریه 17-3 اکتبر 2015

 (بخش 1)

نوشتۀ ماری-آنژ پاتریزیو

Marie-Ange Patrizio

ماری آنژ پاتریزیو روانشناس و مترجم است و با شبکۀ ولتر و مرکز مطالعات جهانی سازی نیز همکاری دارد.

Syrie, 3-17 octobre 2015

Derrière l’image médiatique, le courage et la détermination des Syriens

 Images intégrées 1

  1. « بامدادان گل ها »

دوستان گرامی، من از سفر دو هفته ای ام به سوریه باز می گردم، این سفر به ابتکار من پس از  تماسی که با مادر مقدس آنیس مریم دو لا کورآ Mère Agnes-Mariam de la Croix داشتم، در ماه اکتبر 2014 ممکن گردید : از من خواسته بود که مثل گذشته در ماه نوامبر 2011 گروه کوچکی تشکیل دهیم و برای دیدن وضعیت از نزدیک به سوریه برویم تا در بازگشتمان از آن چه دیده ایم برای دیگران نیز تعریف کنیم. کمتر افرادی بودند که به این طرح توجه نشان دادند، و مادر مقدس انیس نیز متعاقباً به اولویت های دیگری پرداخت.

ولی این طرح سیاحتی به یمن تعدادی از دوستان مطمئن و ثابت قدم  در سوریه به پیش رفت و به من اجازه داد تا این طرح را بی آن که دچار دستپاچگی شوم و در متانت کامل سازماندهی کنم. سرانجام، چنین خواستی برای اجرائی ساختن این طرح، با وجود تمام مسمومیت های فضای پیرامون در اینجا (در فرانسه) برای ناامید ساختن از طرح سفر که هدفش مشاهدۀ وضعیت از نزدیک بود تحقق یافت.

این طرح برای رسیدن به مرحلۀ اجرائی به یک سال وقت نیاز داشت. و باید یادآوری کنم که اقامت ما در سوریه مصادف شد با رویدادی که می توانیم آن را کاملاً استثنائی تلقی کنیم : یعنی چند روز پس از آغاز حملۀ نیروی هوائی فدراسیون روسیه به درخواست و پشتیبانی از رئیس جمهور اسد. در نتیجه نمی توانستیم فضای التیام و باز زائی امید مردم سوریه و ارتش این کشور را بهتر از این ببینیم. و امنیت فزاینده در بخش بزرگی از خاک کشور که ارتش سوریه و مبارزان حزب الله آن را روز به روز از چنگ مزدوران تکفیریستی و دیگر شورشیان که میانه روی هایشان چندان تعریفی ندارد و دولت های ما نیز از آنها پشتیبانی می کنند.

نمی خواستم تنها به این سفر سیاحتی بروم. در نتیجه با دو نفر از دوستانم به این سفر رفتیم : [د…] پیش از این چند بار به صربستان رفته بود، پیش از جنگ ناتو، در طی جنگ و بعد از آن، او برای رفتن به سوریه دلایل و بهانه های مختلف خودش را داشت. و [ر…] یکی از همکاران روانشناس و روانکاو سوری-فرانسوی است که دائماً برای دیدار خانواده و دوستانش به سوریه می رود، حتی در آغاز « بحران » (کلمه ای که برای تعریف وضعیت سوریه  طی این چند سال گذشته به کار می برند)، مزیت او البته این است که به زبان عربی حرف می زند و کشورش را نیز بخوبی می شناسد. ما به همراهی او یک مترجم بسیار دقیق و کارا با خودمان داشتیم که می توانست حتی حرکات باشندگان آن دیار را برای ما ترجمه کند. به یمن او، سفر ما با اقامت نزد ساکنان یک منطقۀ کوهستانی در منطقۀ حما آغاز شد : از ما به گرمی استقبال کردند و موجب شد که خیلی سریع وارد زندگی روزمرۀ این سرزمین شویم.

این داستان یگ گزارش روزنامه نگارانه از نوع « فرستادۀ ویژه » نیست بلکه داستان سفر یک مسافر، روانشناس بازنشسته است که از تجربیات حرفه ای خود برای نگاه کردن، شنیدن، گفتگو و پرسش در باب برخی مسائل استفاده کرده است. بی آن که مجبور باشد به مدیر روزنامه و یا یک مسئول حزبی حساب پس بدهد.

باز یافتن آنهائی که در چهار سال پیش از این دیده بودم. چهار سال برای سوری هائی که در کشورشان مانده و مقاومت کرده بودند طولانی بنظر می رسید.

برای فردی که در شهر مارسی در جنوب فرانسه زندگی می کند و بدون اتومبیل، سفر به سوریه از ایستگاه اتوبوس شمارۀ 12 که به سوی «اوئرس»« Éoures»  می رود شروع می شود، توقف در ایستگاه «کامیون له بن» « Camoins les bains »  بعد باید ویلای سدر را پیدا کند… در چند سد متری می توانید زنگ در کنسولگری جمهوری عرب سوریه را به صدا در آورید (صبح ها باز است) : پرسش نامه ای را به شما می دهند در دو نسخه باید پر کنید (فتوکپی را خودمان باید تهیه کنیم، برای سوریه می توانیم این کار را انجام دهیم) و فهرست مدارکی که باید تحویل دهیم : دو عکس، 60 یورو به شکل نقد (از نوامبر 2011 که 20 یورو بود قیمت کمی بالا رفته ولی قابل درک است)، گواهی درآمد. این مدارک را به انضمام پاسپورت تحویل می دهید و پس از 8 روز ویزای شما آماده خواهد بود.

در هر صورت، در این دورانی که در کنسولگری صف انتظاری جلوی در دیده نمی شود، برای گرفتن ویزا ده ثانیه بیشتر طول نکشید. در نتیجه نباید فریب این فضای مسموم و تهدید کننده ای را بخوریم که وزارت امور خارجۀ فرانسه و شایعات رایج در رسانه های ما باعث و بانی آن بوده است.

به دلیل محاصرۀ غربی از چهار سال پیش علیه جمهوری عرب سوریه نمی توانیم از فرانسه و یا از کشورهای اتحادیۀ اروپا مستقیماً به سوریه پرواز کنیم. ما تصمیم گرفتیم از راه بیروت به سوریه عبور کنیم. رفت و برگشت (از طریق پاریس فرودگاه شارل دوگل) 465 یورو اگر از چند هفته قبل اقدام کنیم. ویزا برای لبنان، درصورتی که نخواهیم بمانیم، رایگان خواهد بود.

[ر…] تاکسی را می شناخت و در فرودگاه منتظر ما بود، پس با اطمینان کامل حرکت کردیم. این موضوع در وضعیت حاضر برای جا به جا شدن در سوریه اهمیت حیاتی دارد یعنی تأمین امنیت برای جا بجائی ها در سر تا سر سوریه. البته می توانستیم تاکسی جمعی یا اتوبوس سوار شویم، ولی مشکل این نوع وسائل نقلیه در کندی و توقف در ایستگاه های بازرسی و مرزی است. هشداری که به ما داده بودند این بود که خودمان را زیاد نشان ندهیم و مخفی کار باشیم و کار را به عهدۀ رانندۀ تاکسی بسپاریم و در صورتی که احتمالاً گفتگوئی یا پرسش و پاسخی ضرورت پیدا کرد [ر…] بجای ما حرف خواهد زد.

در اطراف ساعت 20 پس از راه بندان شنبه شب، از فرودگاه  به قصد بیروت به پرواز درآمدیم، می بایستی از راه طرابلس و از طریق مرز شمالی لبنان وارد سوریه می شدیم. شبانه، مسیر زیبائی بود، غالباً از کنار دریا می گذشتیم و خیلی سریع به مرز رسیدیم، تقریباً تا چشم کار می کرد بیابان بود، ولی مدتی زیادی در آنجا ماندیم. سرانجام از ماشین پیاده شدیم، و با دو زنی که منتظر خانواده هایشان بودند که از سوی دیگر بایستی می آمدند سر صحبت را باز کردیم، یکی از آنها زن خیلی جوانی بود که یک نوزاد در آغوشش گرفته بود : گفتگو پیرامون نوزاد…اولین پسر من است… مختصر بگویم، وقتی که گمرک چی ها یا پلیس (یادم نمی آید) پاسپورت های ما را بازرسی می کردند ما نیز دائماً به پر حرفی هایمان ادامه می دادیم : گوئی این منطقۀ مرزی همانی نیست که عموماً تروریست ها از آن عبور می کنند. مأموران به زبان فرانسه نمی توانند بنویسند، و برای کپی کردن نوشته ها و بازرسی هویت ها و غیره به وقت بیشتری نیاز داشتند. خیلی. رانندۀ و [ر…] وضعیت را توضیح می دادند، وضعیتی که چندان نیازی به توضیح بیشتری نداشت، و سرانجام وارد سوریه شدیم.

از چندین ایستگاه کنترل باید عبور می کردیم که تعدادشان را بخاطر نمی آورم. در برخی از ایستگاه های کنترل در نزدیکی مرز، دیدیم که چند لوله اسکناس (100 لیرۀ سوری) منتقل شد. بزهکاری؟ چیزی معادل چند یورو برای همه (ما سه نفر که دو نفرشان فرانسوی هستند و در مقابل سه یا چهار «نگهبان»). برخی چنین مواردی را نمادیه تلقی می کنند، نمادینه ای که می تواند گران تمام شود، و نمادینه ای که در عین حال برای ما کمی مسخره آمیز نیز بنظر می رسد، زیرا مبلغ به اندازه ای ناچیز بود که اگر بخاطر آن برچسب مافیا روی آن بخورد معاملۀ چندان سودآوری نخواهد بود… مافیا یا فقر حقوق های کنونی ؟ خوشبختانه همه این نوع افزایش خود سرانۀ قیمت ها را به حساب جیب مسافران به کار نمی بستند. بخصوص برای ما خارجی ها که با بزهکاری در سطوح بسیار بالاتری آشنائی داریم مبلغ چندان زیادی بنظر نمی رسد. ولی این موضوع نباید موجب شود که چنین مواردی را ندیده بگیریم و آن را به سکوت برگزار کنیم.

شبانه به راهمان ادامه دادیم، به تدریج تپه ها مبدل به کوه های کوچک می شد، و آمد و رفت آدم ها نیز روی جاده ها و یا در دهکده هائی که در مسیرمان بود نایاب تر بنظر می رسید. برای ما که با انباری از گزارشات مسموم از سوی رسانه های غربی در ذهنمان تازه وارد این منطقه شده ایم، فضای کمابیش مطمئنی بنظر می رسید. گر چه می دانستیم نزدیکانمان در نگرانی به سر می برند.

رانندۀ ما در حالی که به موسیقی گوش می داد خیلی سریع می راند و پشت هر سرعت شکن جاده یا سد و معبری ترمز می کرد، بنظر می رسید که بخوبی به منطقه آشنائی دارد ولی مدت زمان مسیر را به درازا کشاند، ولی از توقف هائی که برای بازرسی و کنترل صورت می گرفت احساس امنیت می کردیم و ضامن امنیت ما در جاده ها بود. ولی کنترل ها همیشه به شکل جدی و اساسی صورت نمی گرفت.

نزدیکی های نیمه شب، سرانجام به دهکده ای رسیدیم که در آنجا منتظر ما بودند، دستمزد راننده را پرداختیم، اگر درست بخاطر بیاورم تقریباً مبلغی معادل 120 یورو، برای هر سه نفر برای مسافتی حدود 150 کیلومتر و بهای سفر در شب نیز در همین مبلغ حساب شده بود. میزبانان غذای بسیار عالی برای ما تدارک دیده بودند : نوعی راگوی مرغ با سیب زمینی پخته و معطر به انواع واقسام سبزیجات (و زنجبیل)

 image.png wordt weergegeven

طلوع آفتاب در دهکده، 4 اکتبر 2015، در منطقۀ حما

یکشنبه صبح، بیدار باش با صدای ناقوس در دهکده ای که اکثراً مسیحی بودند. ویلی جوان ترین پسر میزبانان ما فیلم تام و جری را در تلویزیون تماشا می کرد : [ب…] پدرش می گوید «هنا و باربرا» « Hannah & Barbera » (شرکت فیلم سازی انیمیشن) سوری تبار بودند.

و بعد رفتیم سراغ سگ های کوچک شکاری که بیرون زیر درخت انار، انجیر و به با میوه های عالی. میزبان ما [ب…] با یک سبد پر از شکار باز می گشت، با 18 بلدرچین. او تنها با سگ خودش کمی دورتر از دهکده روی کوه شکار می کند… در این منطقه در اطراف برخی دهکده ها همه می دانند که کجا خطرناک است و کجا خطرناک نیست. و کدام دهکده ها هستند که از آغاز بحران گروه های مسلح را پذیرا شده اند، یعنی چگونگی فرایندی که اگر وجود نمی داشت «شورشیان» نمی توانستند در این مناطق نفوذ کنند و دست به جنایت بزنند. از چند ماه پیش، تک تیراندازانشان این دسته از دهکده ها و سوراخ هایشان را ترک نکرده اند. به همین علت نیز هست که حالا [ب…] می تواند به راحتی برای میز یکشنبه به شکاربلدرچین های مهاجر برود (بیچاره بلدرچین ها). آنها را در یخچال می گذارند و بعداً برای غذا در اطراف ساعت 14 یا 15 پرهایشان را می کنند : کبابی بسیار لذیذ. مدتی گذشت تا با جمع آشنا شدیم، به شکل خیلی طبیعی، [ر…] هم زمان مکالمات را ترجمه می کرد. دومین نکتۀ مهم این است که اگر دوست سوری نزدیک نداشته باشید که این جملات کوتاه را برای شما ترجمه کند، جملات آشنائی و حتی خصوصی، جای تأسف خواهد داشت زیرا تمام این مبادلات روزمره انباشته از اطلاعات بی بدیل برای درک وضعیت سیاسی سوریه است، و می تواند به همان اندازه پر اهمیت باشد که مصاحبه با هر شخصیت برجستۀ دیگری. قیمت مواد غذائی (آنهائی که ثابت است، و آنهائی که از سوی دولت ثابت نگهداشته شده)، مشکلات تهیۀ مواد، بازار سیاه، سهم گاز، الکتریسیته و آب، مدرسه، وظایف و برنامه ها، کارهای اداری، تجاری، امنیتی و غیره. در آشپزخانه با زن های خانه و آنهائی که گاهی می آیند برای این که ببینند چه می گذرد. جهان شمول بودن مسائل و مشکلات زمان جنگ، همبستگی بین همسایه ها و یا بهره برداری مارمولک های پست. بزدلی و شهامتی که وضعیت بحرانی می تواند بر خود ما آشکار سازد.

در نتیجه اگر می خواهید به سوریه بروید، سعی کنید حتماً یک دوست سوری پیدا کنید. در غیر این صورت مثل روزنامه نگاران ما خواهید شد که با پرداخت پول به مترجم هائی که غالباً به رژیم ما وابستگی هائی دارند، تنها می توانید مدعی استقلال و بی طرفی رسانه ها باشید.

خلاصه : به دلیل تخریب هائی که صورت گرفته، تحریم، و قاچاق و گروه های قاچاقچی زندگی روزمره از آغاز بحران گران تر شده است (چهار برابر و براساس نوع جنس گاهی 10 برابر). مثل همیشه مردم در روستاها کمتر از ساکنان شهرها سختی کشیدند. به یمن باغ ها، حیوانات پرورشی، استحکام خانواده و اهالی دهکده به شکل اجباری یا داوطلبانه. دهکده ها به عنوان بخشی از سوریه از خشونت های تروریستی به دور بوده است. در این فضای خانوادگی و روستائی ما نیز از جنگی که در رسانه ها دربارۀ آن می نویسند به دور هستیم، و از این بابت نیز جای شکوه و شکایتی نداریم.

شب در حیات روی فرش نشستیم و ماته نوشیدیم، نوعی چای پاراگوئه ای که اینجا با علوفه های محلی تهیه می کنند. یک سبد حصیریآبی متعلق به آژانس سازمان ملل متحد برای پناهندگان را دیدم که روی آن تمام لوگوهای مؤسسات مددکاری و خدماتی (با پول های ما البته) نقش بسته بود، این سبدها را پناهندگان با چیزهائی که واقعاً به آن نیاز دارند معاوضه می کنند. هوا و فضای ملایم برای ما که از فرانسه آمده ایم شگفت آور بنظر می رسد. فضا ی خیلی آرام و سبک. در خانواده ای که میزبان ما بود هیچکس هیچ یک از بستگانش را از دست نداه بود.

طعم خوشبختی در اینجا بودن را احساس می کردیم، و چنین موضوعی برای ما خیلی شگفت انگیز و نامنتظره بود. برای میزبانان ما نیز وسعت نظریات مسمومی که ما به آن آلوده بودیم قابل تصور نبود. حتی اگر همه دائماً گزارشات تلویزیونی را پی گیری می کنند، گرچه هنوز به انترنت وصل نشده اند : انترنت برای سال 2011 پپیشبینی شده بود، مثل تمام سوری ها در مناطقی که از «شورشیان» پاکسازی شده، خلاف تمام تصورات ما خیلی از وقایع آگاه هستند، و هیچکس توهمی در مورد مداخلۀ رژیم امپریالیستی ما بخود راه نمی دهد، و خیلی بهتر از ما فرانسوی ها از مداخلۀ دولت های غربی و اعمال خشونتی که طی بیش از چهار سال و نیم تحمل کرده اند آگاه می باشند، ولی مثل تمام افرادی که ما با آنها آشنا شدیم و ملاقات کردیم به اندازۀ کافی هوشیار و دارای ادب شهروندی بودند که میان دولت های خود فروخته ای که آنها را مورد خشونت قرار داده و مردم عادی این کشورها تفاوت قائل می شوند. و ما با یکی از نزدیکان خود آنها که از خویشاوندان، همسایه ها و یا دوست دوران کودکی شان بود به نزدشان آمده بودیم و از پذیرائی و اعتمادی خاص  برخوردار بودیم.

در رابطه با قطع جریان برق، در تمام مدت زمانی که ما در سوریه بودیم، در این منطقه بود که بیش از همه دچار قطع جریان برق غیرقابل پیشبینی و دراز مدت شد. ساکنان بیش از چهار سال جنگ از موتور تولید کنندۀ برق و دیود نورافشان (لد LED) استفاده می کنند که تداوم جریان برق را برای آنها تضمین می کند و نور کم قدرتی را برای آنها فراهم می سازد. البته آب هیج وقت قطع نشد، در هر صورت در طول مدتی که ما در آنجا بودیم با چنین مشکلی روبرو نشدیم.

دوشنبه 5 اکتبر، کمی سیاحت : به مصیاف رفتیم، به ما گفتند که می توانیم بهترین فلافل های سوریه را در اینجا خریداری کنیم. واقعاً هم لذیذ بود، با چند سانتیم به پول ما…

image.png wordt weergegeven

خیابان تجارت در مصیاف 5 اکتبر 2015

 image.png wordt weergegeven

فروشگاه فلافل، مصیاف 5 اکتبر 2015

روی جاده، و باز هم سرعت شکن و باز هم سد و معبرهای دائمی. چه بهتر. [ا…] رانندگی را به عهده دارد و غالباً سربازهای این منطقه را که هر 15 روز یک بار عوض می شوند را می شناسد، فکر می کنم… گفتگوها هرگز حالت عادی نداشت، با آنهائی که نمی شناخت سلام ها و مبادلات خیلی با احترام و رنگ و چهرۀ میهن دوستانه و گاهی شاعرانه داشت. ولی با آنهائی که آشنائی بیشتری داشت مبادلات بیشتر صمیمانه و آمیخته به شوخ طبعی رایج بین دوستان بنظر می رسید : «بامداد گل ها» بجای روز بخیر… واقعاً خیلی متأسفم که تمام این حرفها و تکیه کلامها را یادداشت نکردم، در هر صورت بیان صادقانه ای که حاکی از بازشناسی از سربازانی بود که از آنها حفاظت می کردند و در وضعیت های بحرانی جانشان را بخطر می اندازند. اغلب کنترل ها واقعی به شکل جدی انجام گرفت.

در طول جاده همه جا تصاویر شهیدان را در معرض تماشای عمومی گذاشته بودند : سربازهائی که در نبردها، دام ها و یا توسط تیراندازان ماهر در پست های نگهبانی و معابر مورد اصابت قرار گرفته بودند. البته باید بگودیم که مرگ در اثر اصابت گلوگله بهترین حالتی است که برای آنها می تواند روی دهد. در غیر این صورت در اثر وحشی گری های سادیک توسط آنهائی که به گفتۀ برخی «کار مفید انجام می دهند» (1)…این تصاویر نشانه های منقلب کنندۀ حضور جوانانی هستند که رفته اند، خندان با لباس نظامی، آنهائی که سن بیشتری دارند با فرزندانشان عکس گرفته اند. این تصاویر شما را به یاد جوان هائی می اندازد که در همین سن سال ها در پیرامون خودتان می شناسید. بیم ناکی این جنگ و شهامت مبارزان ارتش سوریه در این تصاویر دمیده شده است. مردم سوریه آنها را فراموش نخواهند کرد.

روی ویترین پشتی ماشینی که جلوی ما حرکت می کرد جمله ای را با دست روی یک باند کاغذی نوشته بودند : «آنها فراموش کردند که پدر تو کی بوده، به همین علت علیه تو جنگیدند، آقای رئیس جمهور».

بعد از ظهر نوجوان های دهکده سعی کردند چند کلمه به فرانسه با من حرف بزنند : «اسم تو چیست ؟». جملات خیلی ساده. ولی وقتی من از یکی از آنها پرسیدم « و تو ؟ » نمی دانست چه باید جواب بدهد.

در اواخر بعد از ظهر، برای گردش به باغ زیتون رفتیم، البته نه چندان دور، و در تاریکی برگشتیم، آزادانه برای خودمان می گشتیم و خیلی سریع هوا تاریک شد و شب ما را غافلگیر کرد. ولی اینجا هم مثل دمشق همه با چراغ قوۀ جیبی یا تلفن همراه بیرون می روند و در صورت لزوم راهشان را با این وسائل روشن می کنند. آب راه های کوچک برای آبیاری باغ سبزیجات در عمق دره ها مثل اووت پروانس در فرانسه است، هر یک به نوبت خود.

سه شنبه 6 اکتبر : روز تعطیلی به مناسبت حملۀ 6 اکتبر 1973 علیه اسرائیل که در غرب به نام «جنگ کیپور» شهرت دارد. از این فرصت برای رفتن به حما استفاده خواهیم کرد، از راه دهکده ای که در دشت پیرامون واقع شده و یکی از دوستان [ا…] در آنجا در انتظار ما به سر می برد، بچه های او را نیز خواهیم دید زیرا امروز مدارس تعطیل است  آنها به مدرسه نمی روند.

ولی در روزهای عادی ساعات مدرسه بین ساعت 8 تا 13 کار می کند و لباس آبی برای همۀ بچه ها اجباری است : دیکتاتوری یا دموکراتیک به انتخاب شما خواهد بود. با این وجود، پس از تخریب مدارس توسط «انقلابی ها» و یا «شورشیان میانه رو»، آموزگاران در برخی مدارس در دو نوبت کار می کنند، صبح و بعد از ظهر تا همۀ بچه ها بتوانند در کلاس درس شرکت کنند.

گشت و گذار در حما : خبردار شدیم که در دهکده های نزدیک وضعیت آشفته ای پیش آمده، البته نه در بخشی که ما بودیم. با این حال برای دیدار از یک کارگاه نساجی سنتی حرکت کردیم، و قصدمان این بود که کمی از آنجا خرید کنیم. بین راه جلوی خانۀ [ب…] توقف کردیم، بعد او ما را با ماشینش به حما برد، جاده ها و خیابان های شهر را با تمام سرعت شکن ها و سد و معبرهایش می شناخت.

تمام خانواده از ما استقبال کردند و چای و قهوه و ماته نوشیدیم. پس از تهدیدات مردان خبیث و بمباران سالنی در زیر زمین تدارک دیده بودند، از ما نیز در آنجا پذیرائی کردند.

بزرگترین فرزندشان دختر جوان دبیرستانی بود که سال سوم را می گذراند، در اینجا از سال پنجم زبان فرانسه می آموزند ولی زبان انگلیسی را از کودکستان شروع می کنند. در اینجا از او به نام آدل Adèle یاد می کنم، پدر و مادرش در مورد او گفتند که شاگرد خیلی زرنگی است. تودار ولی کنجکاو و با کمال میل بی آن که با مداخلۀ بزرگترها مواجه شود به پرسش های ما پاسخ می گفت، تن ناز، روبان کشی و گره به گیسوانش (موهای بلند، در سوریه هیچ زنی را با موهای کوتاه ندیدم، شاید با همین نشان هست که خارجی ها را تشخیص می دهند). او می خواست پزشک بشود. سطح تحصیلات در سوریه معادل فرانسه است.

در این دهکدۀ مسیحی، «پسرها و دخترها با هم در یک کلاس هستند. در دمشق در مدارس مسلمانان سنی برای دخترها و پسر ها مدارس جداگانه وجود دارد، ولی علوی ها مدارسشان مخلوط است». [ا…] نتیجه می گیرد که « به همین علت هم هست که به اینجائی رسیده ایم که حالا می بینیم ».

مدارس دولتی رایگان است و تمام خانواده تأیید می کنند. ولی مدارس خصوصی و حتی دانشگاه خصوصی هم وجود دارد. «ثبت نام را می پردازی : با مبلغ خیلی کمی، بعد بر اساس کارنامه ات هر رشته ای را که بخواهی می توانی انتخاب کنی». در اینجا مثل دهکده ای که ما در آنجا بودیم از آغاز بحران هیچ توقفی در کار مدارس به وقوع نپیوسته است.

ماری که میزبان ما می گوید : «قیمت ها خیلی افزایش داشته، تا ده برابر. قیمت اجناسی مثل نان، مازوت و غیره نرخ بندی شده. ولی کمبودها بیشتر بخاطر وجود بازار سیاه است. نان با وجود این که دولت قیمت آن را تعیین کرده و ثابت است، از آغاز بحران جزء گران ترین کالاها بوده. برخی از کالاهائی را که دولت تدارک می بیند ذخیره می کنند، بعد که قحطی ایجاد کردند، کالاها را به قیمت چند برابر در معرض فروش می گذارند.

و بچه ها در رابطه با جنگ ؟

«بچه ها وقتی به حرف های بزرگترها گوش می کنند و وقتی از داعش می شنوند، می ترسند. سه روز پیش وقتی بمباران شد، صدایش را می شنیدند، ترسیده بودند و در زیر زمین پناه گرفتند. ترس یک واقعیت روزمره است. وقتی مسافرت می کنیم، وقتی بچه ها به مدرسه می روند، از آدم ربائی و انفجارهای اتفاقی می ترسیم. در گذشته آدم ربائی رایج بود. شنیدیم که تعدادی از بچه ها را ربوده اند، روی جاده در مزارع یا وقتی کنار جاده سرگرم نگهبانی از گوسفندان بودند، ولی به خانه بازنگشتند. در اینجا کودک ربائی به وقوع نپیوسته، فقط مردها را می ربودند، ولی نه زنان. عده ای هم خودشان از سوریه رفتند».

[م-ا…] : خیلی ها به خارج رفتند ؟

«هر هفته، و هربار بیست نفر، از آغاز بحران شاید 2500 نفر به خارج رفته اند». به ویژه خیلی از مسیحی ها از اینجا رفته اند، در این ماه های گذشته تعدادشان بیشتر شده. «در اینجا، موج مهاجرت ها از دومین سال جنگ (2012) شروع شد، حالا تنها زنان و دختران جوان هستند که می روند. غالباً به آلمان و هلند می روند. در آلمان آنهائی که یکی از بستگانشان در آنجا هست مدارک را برایشان تهیه می کند».

[م.ا…] : چگونه می روند ؟

«از راه جاده های موازی، غیر رسمی. رسماً ابتدا به لبنان یا به ترکیه می روند، ولی بعد به آلمان می روند. راه خیلی خطرناکیه. ولی از دهکدۀ ما هیچکس طی مسافرت از بین نرفته. قاچاقچی ها آنها را روی قایق وسط دریا رها کرده بودند، نگهبانان ساحلی هم آنها را برگرداندند. داستان های مختلفی می شنویم، ولی واقعاً نمی دانیم چه اتفاقاتی افتاده. رویدادهای وخیم تری هست که رسانه ها هیچ وقت چیزی دربارۀ آن نگفتند، بریدن سر کودکان…»

این دهکده 20000 نفر جمعیت دارد با 4 کلیسا.

[م.ا…] و آب ؟

«با سه روز بی آبی روبر شدیم. یکی از ساکنان ذخیرۀ آب بزرگی داشت و ذخیره اش را به بهای یک ماه آب دولتی برای هر خانواده فروخت».

دولت در خدمت مردم است.

[م.ا…] : مالیات ؟

«تقریباً مالیات وجود ندارد. بازرگان ها و فروشنده ها مالیات نمادینه ای می پردازند ولی نه از روی سودهایشان، به شکل سهم یک چیزی می پردازند. شوهر من در کار ساختمانی است، می سازد و می فروشد. مالیات صنفی می پردازد، هر سال کنترل می کنند تا ببینند فعالیتش تا چه اندازه افزایش داشته.  مثلاً اگر 30 میلیون لیرۀ سوری درآمد سالانه داشته باشد، تقریباً 800000 لیرۀ سوری مالیات می پردازد».

استقبال تمام خانواده خیلی گرم و صمیمانه و مملو از توجه و سخاوتمندی بود. بین دو مجسمۀ قلب مقدس مسیح، در سالن : پدرم می گفت خانه ای که در آنجا تصویر قلب مقدس نصب کرده باشند محافظت شده است. به همین علت، با یک تصویر هر چند کوچک روی دیوار ورودی، هیچوقت دزد به خانۀ ما نیامد گرچه در خانه غالباً باز بود…

در راه حما ابتدا می توانستیم زیتون زارها را ببینیم، بعد مزارع سبزیجات و درخت های میوه : کلم، سیب زمینی، سبزیجات دیگر و توتون. دو سیمان سازی (آسیب ندیده) یک سیمان سازی بزرگ ایرانی که مدتها پیش در آنجا بنا شده، دیگری به دلیل تولید آلودگی و شیوع سرطان در منطقه تعطیل شده است. در مسیرمان غالباً سربازانی را می دیدیم که دو ترکه سوار موتور حرکت می کنند، بدون کاسکت، در اینجا هیچکس کاسکت نمی گذارد، در حالت انبساط، شاید بخاطر مرخصی 6 اکتبر بوده. در ایستگاه کنترل، امنیت تضمین شده است، سربازها می گویند : «به روی سرم و به روی چشم».

حما، تا سال 1982 پایگاه اخوان المسلمین بود و «کشتار مردم غیر نظامی» پر آوازه توسط رژیم(1) نیز در همینجا روی داده است.

1) [1] http://www.wikiwand.com/fr/Massacre_de_Hama

از چندین نفر شنیدیم که رفعت اسد برادر رئیس جمهور حافظ اسد از آنچه فرماندۀ ارتش توصیه کرده بود فراتر رفته بوده

بسیاری از زنانی که ما دیدیم با پوشش اسلامی به شیوۀ سنی ها بودند، کمی سبک و با ظرافت. روز تعطیلی خیابان ها پر جنب و جوش است و کارگاه نساجی که ما می خواهیم به آنجا می رویم در بخش قدیمی شهر و نه چندان دور از چرخ های آبی (به عربی ناعوره) واقع شده، در آنجا با چهار برادر نساج آشنا می شویم و به ما شیوۀ کار این صنعت دستی سنتی را نشان می دهند : کار خیلی پرمایه و جدی بنظر می رسید…

حرفۀ پارچه بافی دستی، حمص 6 اکتبر 2015

 image.png wordt weergegeven

در سوریه تنها پنبه و ابریشم تولید می کنند : ظرافت سنتی رنگ ها و مواد طبیعی، طراحی های ساده و بی پیرایه. ضرب منظم ماشین های بافندگی غبار سبکی از پنبه را در نور ملایم کارگاه پراکنده می کرد.

 image.png wordt weergegeven

دوک های نساجی دستی، 6 اکتبر 2015

در فروشگاه بخشی که به پارچه ها روی هم چیده شده بودند (پارچه های مربوط به امور خانگی) برای ما غار علی بابا را تداعی می کرد ! انتخاب بین تمام این قطعات دست بافت با قیمت های نازل تر از محصولات صنعتی با مارک های بزرگ اروپائی کار مشکلی بود.

image.png wordt weergegeven

نمائی از کارگاه صنایع دستی، حما 6 اکتبر 2015

کمی با صنعت کاران دربارۀ فنون، مواد و ابزارها گفتیم و شنیدیم، قدمت این حرفۀ صنعتی در خانوادۀ آنها به سال 1853 بازمی گردد، معماری کارگاه به 450 سال پیش و طی قرنها بارها در حریق آتش سوخته و دوباره بازسازی شده است. مشکل ذخیره و حالا مشکل فروش کالاها، صادرات بسیار ناچیز، گرچه در گذشته مارک آنها شهرت جهانی داشته است. کارگاه را در آغاز بحران به آتش کشیدند. مهمترین حرفه بافندگی به آتش کشیده شد، و تنها دو کارگاه باقی مانده است. از هشت برادری که در اینجا با هم کار می کردند، چهار نفر مهاجرت کردند و چهار نفر دیگر در کارگاه باقی ماندند. هر فکری که به ذهنمان خطور کند، نکته ای که روی آن هیچ تردیدی نمی تواند وجود داشته باشد، این است که آنها اینجا هستند و فن آوری صنعت دستی سوریه را حفظ کرده اند.

در حیاط کوچکی که  در آن از ما با قهوه پذیرائی کردند، پنج قفس قناری دیده می شد که وقتی کارگاه تعطیل می شود به زندگی در فضای اینجا تداوم می بخشد. پسر جوان یکی از صنعتکاران جعبۀ پلاستیکی را به من نشان داد که در آن دو ماهی شناور بود. آرزویش این بود که پزشک بشود.

به اتومبیلمان بازگشتیم و به ملاقات چرخ های آبی روی رودخانۀ عاصی رفتیم که به دلیل ته کشیدن آب رودخانه در وضعیت توقف به سر می برد. پسر بچه ها در آب راکد عمق رودخانه سر و صدا راه انداخته بودند و روی سر و کول هم می پریدند، از بالا تعدادی عابر (عموماً مرد) به آنها اعتراض کردند ولی به هیچ عنوان مانعی برای آنها به حساب نمی آمدند. چند تا عکس گرفتیم، و شتری را که حتماً بازماندۀ دوران بازارگرم توریستی در این منطقه بود دیدیم که با رخوت و آرامش تمام عبور می کرد.

چرخ آبی بزرگ روی رودخانۀ عاصی، 6 اکتبر 2015

 image.png wordt weergegeven

سرانجام رفتیم به بستنی فروشی مشهور که جزء برنامۀ سیاحتی ما بود : بستنی با شیر، شیرینی با پنیر سفید، و شیرینی های سنتی : خیلی خوشمزه و ارزان، البته برای ما. کارگران شیرینی پزی از دیدن تعدادی خارجی تعجب کرده بودند، با خوش روئی پذیرفتند که ما از آنها در حال کار و روزمرگی شان عکس بگیریم.

image.png wordt weergegeven

شیرینی پزی در حما، 6 اکتبر 2015

هنوز ظهر نشده بود، افراد کمی در سالن چای رفت و آمد می کردند. دو زن جوان سر میز نشسته بودند، با حجاب اسلامی سنی ولی مردی هم راه آنها نبود. در خیابان ما را بجای روس ها گرفته بودند : آیا در حال حاضر هیچ خارجی دیگری به اینجا نمی آید ؟ در مورد حما، نخستین جائی بود که ما در اطراف آن خانه های ویران شده ای را می دیدیم، که البته  بنظر می رسید مربوط به رویدادهای اخیر نیست.

در راه بازگشت به دیدار هکتور رفتیم، خدمت سربازی او از آغاز بحران در دمشق شروع شد و بجای 18 ماه هنوز پس از پنج سال و نیم ادامه دارد. از مارس 2011 این بار نخستین مرخصی پنج روزه ا ش را می گذراند و این مورد نیز به یمن مداخلۀ روسیه بوده که از فشار تروریست ها روی ارتش عرب روسیه کاسته است. مترجم ما می گوید : «اگر از دیدگاه شخصی حرف می زند علت این است که  بنظر او مدت زیادی را در خدمت گذرانده، و همین وضعیت مانع ادامۀ تحصیل او شده. او چهار سال بیش از حد معمول در خدمت بوده و نمی داند تا چه مدت دیگری را باید در خدمت باقی بماند (تا سن 42 سالکی می تواند در خدمت ارتش باشد). ولی جنگ است و همه باید از کشور دفاع کنند. او خوشوقت است که زندگی اش را صرف کشورش می کند ولی می خواهد که حقوقش رعایت شود، اگر حقوق او را عایت کنند حاضر است در خدمت بماند».

کدام حقوق ؟ «شرایط زندگی سخت است، مرخصی ها با پست هایشان و مکان زندگی شان تطبیق نمی کند، بین رژیمان ها تفاوت هائی هست، برخی از سازماندهی بهتری برخوردار هستند. درجۀ او گروهبان است (رتبه ها با رتبه بندی ارتش فرانسه تطبیق می کند).

حالا بسیاری از افسران با ملاحظات بیشتری با سربازان و زیر دستانشان رفتار می کنند. برخی افسران روی رعایت اصول و قوانین مو به مو پافشاری می کنند، ولی چگونه می شود مطابق آئین نامۀ نظامی عمل کرد در حالی که آنچه را که باید در اختیارشان نمی گذارند ؟ به عنوان مثال، یونیفرم نظامی، خودش مجبور شده از جیب خودش لباس نظامی تهیه کند، چون که لباسی که به او تحویل داده بودند کهنه و وارفته بوده. به همین علت بوده که سربازهای جوان ژنده پوش ندیدیم ولی با هیئتی (ریشو و مو بلند) چریک تر از یگا نهای ویژۀ نیروی دریائی آمریکا.

برخی از افسران، در صورتی که یک سرباز وظیفه 4 ساعت در بازگشت از مرخصی تأخیر داشته باشد، او را 4 یا 5 روز به زندان می اندازند. ولی خوشبختانه این نوع افسرها تعدادشان زیاد نیست. او در توپخانۀ ارتش خدمت می کند. مهمات خوبی در اختیار نداشتند، در آغاز بحران سازماندهی واقعی وجود نداشت، و مأموریت ها و مسئولیت هائی را به آنها واگذار می کردند که آموزش لازم را برای آن ندیده بودند و به همین علت نیز بود که تعدادی از سربازها کشته شدند. در آن دوران، از توپهای روسی ثابت یا مستقر روی خود روی زرهی استفاده نکردند ولی بجای آن سربازهای ناکارآزموده را به میدان فرستادند و همین امر خسارات جبران ناپذیری به بار آورد. وقتی درخواست نیروی کمکی می کردند، به آنها پاسخ می دادند که خودتان وضعیت را جمع و جور کنید. تمام مرتبه داران در فرصت مناسب برای چنین وضعیتی آماده نشدند، و این جنگی است که ما برای آن آمادگی  آموزش لازم را ندیده بودیم : مثل جنگ علیه اسرائیل نبود که باید موضع گیری می کردیم و آموزش های ضروری را نیز  برای  انجام چنین کاری دیده بودیم. مشکل همیشگی : در برخی مناطق بخوبی عمل کرد و در برخی نقاط ناموفق بود».

او بارها به بازار رفته و در آنجا همان لباس های نظامی را دیده بود که دولت قولش را به آنها داده ولی حالا در معرض فروش گذاشته شده است…«می توانیم بگوئیم که سربازان با تن و جان و سلاحشان جنگیده اند، همیشه و همه جا نیز از پشتیبانی حفاظتی برخوردار نبوده اند، این واقعیت بیشتر برای نبردهای خیابانی مطرح بوده است. در غوطه (حومۀ دمشق) نظامی و غیر نظامی از سدها و ایستگاه ها حفاظت می کردند، گروه های مسلح شبها به آنها حمله می کردند. وقتی هکتور در آنجا بود، گروه های مسلح هنوز به شکلی که می گویند ارتش آزاد سوریه بود. در آغاز».

«از راه ماهواره و ارتباطات اطلاعات کافی منتشر نشده است. سربازانی که از پشتیبانی افسران خود برخوردار نبودند، پایداری کردند زیرا رئیس جمهورشان را دوست داشتند. در زمستان 2012 او در سدها خدمت می کرد. با برخی از سربازان اهل سنت مشکلاتی وجود داشت به این علت  که اگر حمله ای صورت می گرفت، ممکن بود آنها به صف مهاجمان بپیوندند. در آن دوران او برای حفاظت از پیرامون تظاهرات بی آن که سلاحی با خود داشته باشد به تظاهرات خیابانی می پیوست. دراین گونه موارد پیش از رفتن به تظاهرات، باید سلاح هایشان را به پادگان تحویل می دادند. در تظاهرات نیز شاید فراخواست موجه و معتبری  مطرح می شد و به نتیجۀ مثبت می رسید. ولی تظاهر کنندگان تنها به اسد و علوی ها و شیعیان فحاشی می کردند. در 17 محلۀ و حومه که او در دمشق حضور داشته در هیچ یک از تظاهرات فراخواست موجه ومعتبری مطرح نشد، نه علیه بزهکاری و نه برای فراخواست های اساسی شعاری در فریادهایشان شنیده نشد. در اینجا ما از شما [در فرانسه] آزادی های بیشتری داریم، واقعیت این است که انقلابی در کار نبود، تنها بغض و کینه بود که در فریادهایشان شنیده می شد. در سال 2012، وقتی سربازان شروع کردند به حمل اسلحه، طی آتش بس دستور دریافت کرده بودند که تیراندازی نکنند، در غیر این صورت محاکمه و مجازات خواهند شد. ولی گروه های مسلح با وجود اعلام آتش بس، این توافق را زیر پا گذاشتند، و وقتی گروه های مسلح بات یر واقعی به سوی آنها تیراندای کردند، افسران سلاحی برای پاسخگوئی در اختیار نداشتند.

فرمان اکید رئیس جمهور.

ولی افسرانی میز بودند که از این فرمان سرپیچی کردند، و اجازه ندادند که سربازانشان بی سلاح و بی آن که بتوانند از آن برای دفاع از خودشان استفاده کنند ازبین بروند. افسران سنی در حومه های دمشق، به عنوان مثال در زملکا به سربازان مسلح خودشان اجازه دادند که تنها برای دفاع از خود از سلاح هایشان استفاده کنند. در زملکا، دستور صادر شده بود که به مردم اجازۀ تظاهرات بدهند، ولی ناگهان تظاهرکنندگان کنار رفتند و یک نفر با چهرۀ پوشیده به روی سربازها تیراندازی کرد، در این لحظه یک افسر اطلاعاتی برای متوقف کردن او به پایش تیراندازی می کند. وقتی فرد تیرانداز به  زمین می افتد، سلاحش را به تظاهر کنندگانی که برای بردن او به سوی او آمده بودند می دهد. افسران ارشد وقتی از ماجرای تیراندازی مطلع شدند، افسر اطلاعاتی را بازداشت و زندانی کردند. البته نه برای مدت طولانی، 16 روز، ولی با این وجود در همین حد مجازات شد».

[م.ا…] : مداخلۀ روسیه ؟ «حتی آنها می گویند که کمی دیر اقدام کرده اند». «با مداخلۀ روسیه ما امکانات بیشتری داریم».

«آرامش خاطر» کلمه ای است که همه جا و همه در مورد روس ها به زبان می آورند.

ما چهار روز در کوهستان ماندیم، ولی پیش از رفتن، روز چهارشنبه به ملاقات یک زنبوردار رفتیم. حالا، او کندوهایش را آماده خریداری می کند ولی کارخانه هائی که وسائل ضروری برای کشت زنبور را تهیه می کردند (لباس، ماشین، دستگاه استخراج عسل) تعطیل شده است. دستگاه دودزا برای کشت زنبور از چین وارد می شود، «قبلاً فرانسوی ها کاه شاهدانه استفاده می کردند که بوی کمتری دارد. فرانسوی ها عادت استفاده ازتیغ کاج را رایج ساختند». او گروه زنبورها را پیش از 2011 به قیمت 3000 لیره سوریه می فروخت، حالا 12000 لیرۀ سوریه، هر کیلو عسل پیش از سال 2011 به بهای 500 لیرۀ سوریه بود و حالا 2000 لیرۀ سوریه. پیش از این 7 نوع عسل تولید می کردند، امروز تنها 4 نوع عسل تولید می کنند : مرکبات (در اطراف لاذقیه)، از گونه های آلالگان، انیسون،… پیش از 2011، %60 تولید ملی حاصل منطقۀ حما بود.

«دوایر آنهائی که در پرورش زنبور فعالیت دارند بیش از پیش در منطقه توسعه یافته زیرا امروز امکان آن وجود دارد و در نتیجه بسیاری را بخود جلب کرده است. خیلی از اهالی روستاها کار نمی کنند، یا برای کار به لبنان رفته و بازگشته اند ولی کار دیگری پیدا نکرده اند. امروز حتی مهندسین نیز به کار پرورش زنبور پرداخته اند. در گذشته پرورش زنبور در درعا تمرکز داشت، و کاری بود که تنها به متخصصان اختصاص داشت. در خان شیخون و حلب نیز زنبورکاران فعال بوده اند و این حرفه از پدر به پسر انتقال می یافت. محصولاتشان را نیز به اروپا صادر می کردند. در گذشته دو صادرکنندۀ بزرگ وجود داشت که یکی از آنها دولتی بود. تولید عسل پیش از بحران بالغ بر 36000 تن بود ولی حالا در حد 6000 تن متوقف شده است ».

کندوها مورد تخریب قرار گرفتند. «از سال 2015، این فعالیت در درعا از سر گرفته شد ولی هنوز امکان کندو گردانی (چیزی شبیه رمه گردانی) وجود ندارد». خریدارانی هستند که این کالا را به شکل بازار سیاه به لبنان صادر می کنند، زیرا هر گونه صادرات مواد غذائی از آغاز بحران ممنوع اعلام شده است.

ولی او به کندو گردانی ادامه می دهد، «من گل ها را از یک محل به محل دیگر دنبال می کنم». «دهقانان علوی سخاوتمند هستند، اجازه می دهند که کندوها را هر کجا می خواهیم مستقر کنیم و چیزی هم در ازای آن درخواست نمی کنند».

و هر زنبورداری با کیلو عسل هایش می رود…

در این دهکده ها چوب درخت های جنگل ها اندک اندک طی چهار سال گذشته به دلیل کمبود مازوت، صرف گرم کردن خانه ها شده است. قحطی مازوت هم به دلیل قاچاق کمابیش سازمان یافتۀ افرادی بود که از میهن دوستی بی بهره بودند.

ظهر، دومین مرحلۀ برنامۀ اقامتمان را آغاز کردیم : باید به صومعۀ ژک قدیس معلولائی (از شهر معلولا) در کنار شهر قرا در سد کیلومتری اینجا می رفتیم. باید چند نقطۀ داغ را دور می زدیم یعنی نقاطی که ارتش سوریه تروریست ها را در محاصرۀ خود داشت. صومعه بین رشته کوه های شرق لبنان و رشته کوه قلمون واقع شده بود یعنی منطقه ای که از آغاز بهار حملۀ گسترده ای علیه تروریست در شرف تکوین است. همین موضوع موجب شد که سفر ما به آینده موکول شود. صومعه طی ماه ها روی خط مرزی بود و خود را به چنگ مبارزان انداختن نیز بی هوده بنظر می رسید.

حالا وضعیت روشنتر شده و تروریست ها کشته و یا متواری شده اند، اگر ما در فرانسه چیزی دربارۀ این موضوع نشنیده ایم به این علت است که نبرد بزرگی توسط ارتش سوریه و حزب الله جریان داشته است (مرز در 15 کیلومتری صومعه واقع شده). در سوریه معروف است که «آن کسی که قلمون را در تصرف خود دارد لبنان و سوریه را در تصرف خود دارد» : در نتیجه برای محور مقاومت نبرد تعیین کننده ای به حساب می آمد.

و بی علت نبوده که رسانه های باشهامت ما این موضوع را به سکوت برگزار کردند و طی این مدت به قول مارک بلوخ Marc Blochما را با گزارشات جنگی جعلی سرگرم کردند. از آغاز بهار، فصل سنتی تهاجمات پس از عقب نشینی در فصل زمستان، سنگرها و استحکامات تروریست ها در قلمون و رشته کوه های شرق لبنان، تونل به تونل، غار به غار از تروریستها پاکسازی شد. تنها چند کیلومتر مربع از منطقۀ زبدانی، در طول جنوبی رشته کوه باقی مانده. در این مورد بعداً خواهیم گفت.

روز پیش با صومعه تماس تلفنی گرفتم تا از وضعیت مسیرمان کسب اطلاع کنم، در سوریه تلفن خیلی خوب کار می کند. کلر ماری به ما گفت که « بازیل، یعقوب و علی برای بردن شما در اطراف ظهر خواهند آمد : امنیت در سطح %1000 است». خواهر مقدس کلر ماری از آن افرادی است که خود را خیلی آسوده به لطف الهی می سپارد، و ایمان او نیز واگیر دارد. سرانجام [ج…] در اطراف ساعت 14 آمد، از روی محاسبه خواهر مقدس %1000 چیزی نزدیک %300 امنیت باقی مانده بود. همان دیروز با تی یری میسان در دمشق تماس تلفنی گرفته بودم و او به من گفت که از رفتن صرف نظر کنید، جاده ملتهب است و نبردهای خشونت باری در برخی نقاط جریان دارد. ولی چون که [ج…] توانسته بود به اینجا بیاید و به ما می گفت که می توانیم به آنجا برویم، خودمان را به گزارشات نجات بخش قدسی سپردیم. در غیر این صورت می توانستیم مردان خبیث را با کمی عسل به آرامش دعوت کنیم… ؟

تعطیلات در کوه به پایان رسید. آخرین گفتگوها : مواظب باشید (آنهائی که باقی مانده اند). برگردید (به آنهائی که در حال رفتن هستند). حتماً : ما بازخواهیم آمد ولی تا آن روز می نویسیم.

Ogni promessa è debito

 

و هر قولی قرضی است که باید پرداخت شود.

دومین بخش این نوشته به ماجرای مسیر و دومین مرحله از اقامت ما اختصاص خواهد داشت. مطالبی که در اینجا مطرح شده همان هائی است که شنیده ایم و کلمه به کلمه آن را مستقیماً یادداشت کرده ایم…

یادداشت :

1) اشاره به جملۀ معروف وزیر امور خارجۀ فرانسه لوران فبیوس است (2012).

ماری آنژ پاتریزیو

روانشناس و مترجم

عضو comaguer کمیته برای درک جنگ و جلوگیری از جنگ، مارسی.

تمام عکس ها متعلق به ماری آنژ پاتریزیو می باشد و باز تولید آن با ذکر نام او آزاد است

marie-ange.patrizio@wanadoo.fr

00 33 (0)491450282

ترجمه توسط حمید محوی