یک” تل” “خان”، هزاران تلخان حماسه

نویسنده: مهرالدین مشید
اسطوره های تاریخی و حماسه های تلخانی
هر کس با توجه به تجربه ها، فراز و فرود ها و پیش آمد های روزانه، از گوشه و کنار زنده گی و زوایای پیدا و پنهان آن تعریفی و سخنی دارد؛ اما از نظر من زنده گی بار گرانسنگ سراپرده ی امواج خروشان و شگوفایی و پاییزی خاطره ها است که دم به دم شور زیستن و نور حلاوت را در رگبار های زنده گی می دمد و شادابی و طراوت را در کوچه باغ های آشفته و خشکیده ی آن پیهم به ارمغان می آورد. ممکن شماری ها با این نظر من موافق نباشند؛ زیرا هر کس با توجه به شرایط زنده گی خود معنای متفاوت و تعریف خاصی از زنده گی دارد که متاثر از سبک تربیتی، محیط زیستی و حتی دوستان و اطرافیان او است. چنانکه فیلسوفان، دانشمندان، روان شناسان و جامعه شناسان، عارفان، ادیبان و شاعران از زنده گی تعریف های گوناگونی ارائه کرده اند و هر یک رنج دل تنگی های شان را در نماد مفاهیم گوناگون به تصویر کشیده اند؛ اما هیچ یک نتوانسته اند تا از هفتاد خوان آن بگذرد و هر کس ” اندر خم یک کوچه ی آن” میخکوب مانده است.
بنابراین نمی توان از زندگی یک معنی مشخص و تعیین شده ارائه داد و دیگران را وادار به پذیرش دیدگاه ی خود نمود. در مقابل میتوانیم با کسب مهارتهای مختلف و پررنگ کردن یک سلسله مفاهیم در خود چون مطالعه و بلند بردن مهارت ها و تجربه های کوناگون به معنای واقعی زنده گی دست یافت؛ زیرا سطح بلند آگاهی برای انسان مجال می دهد تا درک بهتری از محیط و پیرامون خود داشت و معنای واقعی تر از زنده گی ارایه نمود. در این میان سخن شکسپیر در مورد زنده گی زیبا است که او زنده گی را تیاتر می خواند که انسان ها هر کدام در نقش های شان روی پرده می آیند و می روند؛ یعنی تجربه ایکه در دنیای واقعی نمی توان به آن دست یافت. تنها در تیاتر است که می توان در نماد شخصیت های گوناگون و سیما های متفاوت در نماد عشق، دوستی و محبت ظاهر شد و با بسنده کردن به چند رنگ از دغدغه ی هزار رنگی جهان اندکی کاست؛ اما باز هم با توجه به پیچیده گی ها و پیچ و خم های زندهگی نمی توان تعریف مشخصی از آن ارائه کرد که همه گوشه های پیدا و پنهان آن را به تصویر کشید و ناگفته های آن را بیان و از گوشه های رمز آلود آن پرده بیرون نمود تا از نظر منطقیون جامع افراد و مانع اغیار باشد. هرچند این سخن بس شاعرانه در مورد زنده گی زیبا است که میگوید” پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست – گفتا مبارزه با رنج بی شمار” از همین رو است که عارفان رنج بی پایان زنده گی را در پای تهی شدن از خود و رها شدن در خدا تلقی کرده و با گفتن اناالحق و سبحان ماعظمی الشانی به رمز فنا شدن در خدا دست یافته و شکوه ی ایثار را در سکوی عشق و جام جهان نمای مرید و مراد به تجربه گرفته اند.
اما در این میان چه بجا است که زنده گی بیشتر به تئاتر تشبیه شده است که گویی پرده در پرده زشت و زیبای زنده گی را به تصویر می کشد و هیچ گاه از دل مشغولی انسان بر آن چیزی کم نمیکند. تیاتر یعنی هنر نمایش، قصه ی ماندن و رفتن انسان است که در یک سناریوی شگفت انگیز نه تنها حال را با گذشته ها و آینده ها پیوند می دهد؛ بلکه نقش آفرینی انسان را در نماد شخصیت های گوناگون، در زمان های متفاوت نیز به نمایش می گذارد. از همین رو بوده که خاستگاه تیاتر از قلب اسطوره ها و آیین ها به درآمده و متحول شده است. تئاتر در جهان قدمت زیادی دارد و پیشینه ی آن به زمانی میرسد که هنوز انسان با خط آشنایی پیدا نکرده بود. تیاتر در آن زمان به مثابه ی نمایش آیینی، وسیلهای برای ضبط وقایع، مقدسات، آداب و تاریخ اقوام بود که تماشاگران را که خود اجراکننده نیز بودند، در فعالیتی خلاق و جمعی به وحدت میرساند؛ نه تنها این؛ بلکه حقیقت فردی شرکت کنندگان را با حقیقت جهانی و کیهانی آنان معادل میکرد و نیروی معنوی و روحانی قبیله یا جماعت را آزاد میساخت. این در واقع سرآغازی بود که راه را برای نوشتن سناریو باز کرد که برای اجرای آیینها باید متنی نوشته شود و آنچه امروز تیاتر اش می خوانیم، زاده شود.
هر انسانی می تواند، برای اینکه نقش آفرین خاطره های خود باشد، در نقش سناریوایست آشکار شود؛ اما با تفاوت اینکه آن خاطره های گذشته را به مثابه ی نمایش نامه های به تاریخ پیوسته، دوباره خوانی و دوباره نویسی کند تا جایگاه خاطره ها را در ظرف گداخته ی حق و باطل تاریخ دوباره بازخوانی کند. اینجا است که خاطره ها و خاطره نویسی ها بحیث بازتاب دهنده ی واقعی ترین رخداد های سیاسی، اجتماعی و تاریخی به مثابه ی نیاز تاریخی برای بازآموزی های جدید ارجحیت پیدا می کنند. خاطره ها در واقع اسطوره های منحصر به فرد هر انسان است که نه تنها زنده کی و مرگ او را بلکه واقعیت های تلخ زنده گی آن روزگاران را نیز بر می تابد و از زشتی ها و زیبایی های زنده گی آن روز با وضاحت پرده بر میدارد. خاطره ها در واقع قصه ی روزگارانی است که هرچند مردم با فقر و تنگدستی ها و محرومیت های دست و پاگیری روبرو بودند؛ اما دشواری های روزافزون بعد از آن و سیاه روزی های بعدتر از آن بررغم دردناک و فاجعه بار بودن آن خاطره های دردبار و جانکاه ی آن روز را برای ما شیرین می نمایاند. داستان تلخان و دزد دو پا نه تنها رنگین کمان خاطره ها را در ذهنم به تصویر می کشد؛ بلکه رخداد های بزرگ تاریخی را نیز بر می تابد و اسطوره ها و تاریخ را به نمایش می گذارد.
گفتنی است که هرچند تاریخ اولیه ملتها با افسانه و داستانهایی زیبا و هیجانانگیز و در عین حال غیرقابل باور در هم آمیخته اند؛ اما این همه اکنون به خاطره های فراموش ناپذیر بدل شده اند که از نسلی به نسلی سینه به سینه منتقل می شوند. در همه این داستانها شکست و پیروزی ملتها در داستانهایی به تصویر کشیده شده اند که بعضا شباهتهایی کوچک میان آنها دیده میشود. در گذشته ها این داستانها را غیرواقعی و می پنداشتند؛ اما امروزه این داستانها که تحت عنوان افسانهها و یا اساطیر یاد میشود؛ جزو جدایی ناپذیر از تاریخ بشر گشته است. اسطوره همواره مملو از رمز و رازها و استعارهها، معماها و کنایهها بوده است و این پیچیده سازی قدمتی به قدمت خود اسطورهها دارد و عامل اصلی دوام و پایداری اسطوره ها است. در طول تاریخ، اسطورهها چنان در هم میآمیزند که گویی از یک چشمه سیراب شدهاند. برای مثال اسطورههای یونان و هندی و فارسی وایرانی کاملا در هم تنیده و شباهت دارند. اسطورههایی که با پهلوانی آمیختهاند، گاهی در ظرف زمان به حماسه تبدیل میشوند و در این راه، دگرگونی و پرداختهای نو پیدا میکنند. اسطورهها سمبل یا نماد تحربیات انسانی و مجسمکنندهی ارزشهای روحانی یک فرهنگ هستند. اسطوره ها در واقع خاطره های درهم کوبیدۀ انسان را در طول تاریخ بر می تابند و با برقراری رابطه میان اشیا و آدم ها و آمیزش افسانه ها با تاریخ رنگین کمانی از انفجار خاطره ها را بر می تابند و به غذا هایی روح حماسی می بخشند که به نحوی در حوادث تاریخی اثر گذار بوده اند. تلخان از جمله غذا هایی است که با توجه به قدمت غذایی آن در فرهنگ آریایی چه پیش از تاریخ و چه بعد از تاریخ نماد اسطوره ای پیدا کرده است. بر بنیاد اسطوره های آریایی تلخان در دوره کیومرث و سکونت جمشید قدمت تاریخی دارد و از جمله غذا های مهم آن زمان بوده است. نظر به پیام رستم برای پسرش در شاهنامه، پنجشیر با داشتن درختان توت و غذای همیشه در دست رس اش تلخان که آن زمان کچکن نامیده می شد؛ از گذشته ها بدین سو دژ تسخیر ناپذیر و دره ی مرگ برای مهاجمان بوده است و حماسه آفرینی های تلخان آن کمتر از حماسه آفرینی های فلاخن، سنگ تیز و تیر اندازان آن نبوده است. چنانچه فردوسی بزرگ در شهنامه از زبان رستم به فرزندش چنین مینویسد :
به کجکن مرو ای پسر زنهار………. که سم ستورت شود پار پار
که دریا ی پر قهر دارد ستیز………گیاهی ندارد به جز سنگ تیز
اهميت غذایی تلخان سبب شده تا توجه مهاجمان را از سکندر تا چنگیز و انگلیس و حتا شوروی در هر برهه ای از تاریخ به خود جلب کند. بیجا نیست، اگر گفته شود که تلخان در طول تاریخ نماد مقاومت و شجاعت های باشنده گان منطقه بوده است. مبارزان این خطه در طول تاریخ با استفاده از تلخان بحیث غذای روزانه بزرگ ترین مهاجمان را در پنجشیر، کاپیسا و پروان زمینگیر کرده اند. چنانکه بسیاری مهاجمان در این منطقه با مقاومت جدی روبرو شده و ناگزیر به ساختن پایگاه های نظامی در آن مناطق شده اند. چنانکه مقاومت و رزم آوری باشنده گان این منطقه سکندر را واداشت تا از ناگزیری پایگاه های نظامی در این منطقه ایجاد کنند. چنانکه ســــکندر بعد از فتــح هـــرات وسیستان وارد حوزه کابل شد ودر کناررود بزرگ پنچشیر وشتل وغوربند اقامت گزید و بعد بـــه آن طرف رودخانه یعنی پروان، زمستان راغ توقف مینماید ودر جبل سراج بالای تپه یا ارگ امیر حبیب الله یک دژ مستحکم ساخته که بنام( سکندریه قفقاز)مشهوربود( این دژ تخریب شده وهیچ نشانی از ان باقی نمانده).در حوزه کوهدامـن وکوهـسـتان شهربـاسـتانی است که بنــام کاپیــسی که در قرن ۵و۶ق ازم در اثرفتوحات سیروش وداریوش هخامنشی ویران وآبـاد شـده. در مجـموعه خرابـه هـای بـگرام دوسـاحه مشخص یکی برج عبدالله ودیگـری بگـرام اند که در قرن ۲ق از م و بیشتر ازآن بـدسـت یونـانـی ها پایـه گـذاری شـده بود. به گفته ی مـرحوم احـمد علی کهـزاد درکتاب خود(افغانستان در پرتو تاریخ) پـروان درادب باسـتانی کشور ما شکل “پروانتا” بصورت اسم کوهی دراوستا ذکر شده است.اسکندر مقدونی بعدتر به ساحات شمالی افغانستان حرکت کرد و در ولایت تخار امروزی شهر آیخانم را بنیاد گذاشت. بعد از تصفیهی شمال افغانستان، به سوی شرق حرکت کرد و از راه نورستان و کنر، به چترال رسید. در جنگ با یوسفزاییهای کنر، اسکندر از ناحیهی پا زخم برداشت و مدت پنجسال تمام در نقاط مختلف افغانستان جنگید. این موضوع را حبیبی در کتاب خود مطرح کرده است؛ اما مورخان با توجه به نبود اسناد تاریخی که دلالت بر اثبات قبیله ی یوسف زی کند. زخمی شدن سکندر بوسیله ی جنگجویان این قلیله را رد می کنند. اسکندر در زمان برگشت از راه دریای سند به سوی مقدونیه حرکت نمود و در مسیر راه در اثر مریضیِ ملاریا در سال 323 قبل از میلاد مرد. بعد از اسکندر امپراتوریِ وسیع او بین قوماندانهایش تقسیم گردید.»
به روایت تاریخ تیمور لنگ هم در منطقه ی کوهدامن با مقاومت جدی روبرو شد و او ناگزیر شد تا در برابر قیام آوران پایگاه ایجاد کند. مردم پنحشیر و پروان در طول تاریخ با حماسه آفرینی های شان در برابر مهاجمان حیثیت تاج بخش را داشتند. چنانکه جنگ های باشنده گان منطقه در برابر انگلیس در موجی از سازش های امیران مزدور چون دوست محمد خان مشهور است. در تمامی دوره ها توت، تلخان و انگور نماد مقاومت و قهرمانی مردمان منطقه در برابر مهاجمان بزرگ تاریخ بوده است. در تاریخ آمده است، زمانیکه مبارزان ملی در کوهدامن و پروان برضد انگلیس ها می جنگیدند. مهاجمان متوجه شدند که رزمنده گان این سرزمین بدون هر گونه سکتگی به نبرد با انان ادامه می دهند و زمانی متوجه شدند که رزمنده گان تنها با خوردن غذای آماده ای بسنده می کنند که نیاز به دیگ و کاسه ندارد. بالاخره انگلیس ها دریافتند که این غذای آماده تلخان است که از توت ساخته می شود. انگلیس ها دستور قطع درختان توت را صادر کردند. در زمان جهاد با شوروی، تلخان یگانه غذایی بود که بیشتر در دسترس رزمنده گان قرار داشت و کندو های پر از توت و تلخان مجاهدین را برای رویارویی های تازه به تازه در برابر مهاجمان تشویق می کرد. از همین رو درخت های توت در طول تاریخ چون خاری در چشمان مهاجمان بوده است. چنانکه طالبان هم در دور نخست تجاوز و حکمروایی شان در افغانستان فرهنگ زمین سوخته را به مثابه ی لکه ننگین در کوهدامن زمین از خود به یادگار ماندند.
تلخان تنها در اسطوره ها نه؛ بلکه در فرهنگ در نماد میله توت، در ادبیات و شعر در شعر های شاعران بزرگ چون مولانای بلخ: “مهر تلخان را به شیرین میکشد – زانک اصل مهرها باشد رشد” بازتاب گسترده داشته است. صوفی صاحب عشقری سخن زیبایی در مورد تلخان دارد. او می گفت، پنجشیری ها آنقدر خان را دوست دارند که نام « تل» خود را خان گذاشته اند. خان از نظر او کاکه، عیار، جوانمرد، فتاح.و…هر چند واژه ی خان در پنجشیر چندان قدامت ندارد و در میانه ی سده هژدهم وارد پنجشیر شده و در آنجا جامه عوض کرده است. با این تعبیر تل پنجشیر دیگر خان دو سره نیست؛ بلکه به دلیل نزدیکی وپیوند های فرهنگی پنجشیر با کشور های آسیای میانه بیگ جوانمرد و عیار و سپاس مند است که با یک تل هزاران تلخان حماسه می افریند. بیگ در زبان ترکی به معنای ارباب، رییس و پرچمدار آمده است. بیگ هایی که از آنسوی دریای آمو به پنجشیر مهاجر شده اند، هنوز هم در بسیاری از قریه های پنجشیر زنده گی دارند. چنانکه یکی از این اقوام به نان « باران بیگ» در روستای «کوات» زنده گی دارند.
تلخان احتمالاً از تغذیهی سنتی ایرانی-آسیای مرکزی تأثیر گرفته و در مناطق مختلف افغانستان، از جمله پنجشیر، به شکل یک خوراک محلی درآمده است. این شباهتها نشان میدهد که تلخان ممکن است ریشهای مشترک با غذاهای سنتی ایران، آسیای مرکزی، و شبهقاره هند داشته باشد و از طریق مهاجرت، دادوستد، و تبادلات فرهنگی به پنجشیر و سایر مناطق افغانستان رسیده باشد. اگر بگوییم که تلخان در طول تاریخ نماد رزم آوری ها و مقاومت های افتخار افرین برای مردم افغانستان بویژه پروان، پنجشیر و کوهدامن بوده است، سخن گزافی نیست. بنابراین تلخان در گذشته ها حیثیت غذایی کامل را داشت و باشند گان پنجشیر طوری با خوردن تلخان عادت داشتند که تلخان غذای چاشت آنان را تشکیل می داد، ولو هر قدر که نان هم نوش جان می کردند، احساس سیری نمیکردند ومگر اینکه مقداری تلخان می خوردند. هرچند این موضوع حال به خاطره ها تبدیل گردید است؛ اما خاطره ها هرگز نمی نمی میرند. آری تنها خاطره ها اند که جاودانه می مانند. هرچند چرخ های کوبنده ی زمان می خواهند تا خاطره ها را به فراموشی بسپارند؛ اما برعکس نوستالوژی و علاقمندی به گذشته ها چنان در انسان جاذبه آفرین اند که هر از گاهی آن خاطره ها چون قندیل های زیبا و جذاب پیش چشمان انسان می درخشند.
هیچگاه فراموش نمیکنم آن روز هایی را که مادر بیچاره هر روز من را از خواب بیدار می کرد و با عجله آماده گی می گرفت تا من هرچه زودتر به مکتب بروم. برای آنکه من برای رفتن به مکتب تشویق شوم، نخست از همه سر جرغات( ماست) دوست داشتنی خود را برای من میداد و یک پارچه نان و مقداری هم تلخان را در بکس من می گذاشت تا در مکتب از آنها استفاده نمایم. با شتاب به دنبال پیرمحمد یگانه رفیق راه ی خود می رفتم و با او یک جا به سوی مکتب روان می شدیم. هر روز ناگزیر بودیم تا بعد از پیمودن بیشتر از یک ساعت به مکتب برسیم. لیسه ی رخه در آن زمان در روستای قابضان بود و بعد از دو سال لیسه به ساختمان کنونی آن در روستای شیخان منتقل گردید. ما نان خشک را با خود به مکتب و اما تلخان را در مسیر راه در بالای شاخ درختان و گاهی هم در سوراخ دیوار ها می گذاشتیم. تلخان را بخاطری به مکتب نمی بردیم که هم صنفی های ما، ما را تلخان خوار نگویند. هر روز که از مکتب برمی گشتیم، تلخان را از راه گرفته و آن را در سرچشمه ی زیر باغ میرعالم بابه و یا سردابه ای او نوش جان کنیم. چند روزی این چنین گذشت و یکی از روز ها با شور و شوق به سوی سوراخ دیوار نزدیک شدیم تا تلخان را بگیریم؛ اما آن روز برمصداق سخن معروف ” جای بود و جولا نه” از تلخان خبری نبود. فکر کردیم که شاید موشی یا حیوان دیگری تلخان را برده است. روز دوم هم چنین شد و در روز سوم سوراخ را تغییر دادیم و بازهم که آمدیم تلخان را نیافتیم و روز دیگر تلخان را بالای شاخی بسته کردیم و چاشت آن روز هم که از مکتب برگشتیم و باز هم دیدیم که از تلخان خبری نیست که نیست. مسیر راهی را که می پیمودیم، در بر گیرنده ی راه های باریک و قول های کوتاه زمین های هموار زراعتی و پوشیده از درختان سرسبز و شاداب بود و در تابستان نیازی به تلخان نبود؛ زیرا هرطرف میوه ها فراوان پیدا می شد و اشتهای توت، بر اشتهای تلخان غلبه پذیر بود. بنابراین فصل های زمستان و بهار فصل خوردن تلخان بود. بویژه خوردن تلخان در چشمه های گرمه و آب برف “کردکا” لذت دیگری داشت که تعریف آن را در هیچ قاموس نمی توان یافت. روز دیگر جای را به کلی عوض کردیم و تلخان را در منطقه ی دیگری در داخل دیوار پنهان کردیم؛ اما بازهم که برگشتیم، دیدیم که تلخان در جایش نبود و حیرت زده در جا ایستادیم و ناگهان در ذهنم خطور کرد که شاید محمد شاه خان “کنده ای” که او را چاقک می گفتند، هر روز ما را تعقیب و تلخان ها را پیش از آمدن ما می گیرد و با رفیق راه ی خود فرزند فضل احمد نوش می کند. این موضوع را با رفیق راه ی خود پیرمحمد نیز در میان گذاشتم. او هم تا حدودی پذیرفت که چنین است. پس از آن مطمئن تر شدیم که تلخان را موش های چهار پا نه؛ بلکه موش های دوپا دزدی می کنند. یکی از دلایلی که این گمانه زنی های ما را تقویت کرد؛ این بود که چاقک یک یا دو روز پیشتر از آن از ما پرسید که دیروز تلخان خوردید و ما برایش گفتیم، نه. گفت چطور؛ برایش گفتیم که از چند روز بدین سو تلخان های ما را کسی میگیرد. او قهقه خندید و گفت، عجیب است و چه کسی این کار را می کند. روز دیگر تلخان را در بکس های خود نگاه کردیم و در یک جایی منتظر ماندیم تا بدانیم که چاقک ما را تعقیب میکند یا نه.هنوز چند دقیقه سپری نشده بود که چاقک همرای رفیق خود از راه رسید و گفت: منتظر چه هستید و ما برای شان گفتیم که چند دقیقه دم خود را راست کردیم. این پیشامد گمانه زنی های پیشین ما را تقویت کرد و مطمئن شدیم که آنان خود را در زیر کمر ها پنهان می کردند تا بدانند که ما تلخان ها را در چه جایی می گذاریم.
حال که بحث بر سر اسطوره های تاریخی و حماسه های تلخانی است و سخن بر سر دو مفهوم همزاد است که در یکی در نماد اسطوره و در دیگری در نماد حماسه بازتاب یافته است. زمانیکه بحث بر سر اسطوره های تاریخی در ذهن انسان خطور می کند، بصورت فوری حماسه آفرین بزرگی چون، سپارتاکوس، کوروش و ده ها حماسه آفرینان دیگر در طول تاریخ پیش چشمان ما ظاهر می شوند. در این میان حماسه ی تلخان هم از پشت کوه ی قاف تاریخ به مثابه ی تیاتر در پیش چشمان ما آشکار می گردد که چگونه رزمنده گان با خوردن تلخان حماسه می افرینند و در پرده ی دیگر تلخان حماسه آفرین می شود و دشمنانش از فرط شرم و خجلت سر در زیر انگشت نهاده و در دریای خیانت های ملی، جنایت های نابخشودنی، برتری جویی های قومی و زبانی، زن ستیزی، انسان دشمنی، آموزش ستیزی و صدها و هزاران جنایت دیگر غرق می شوند؛ بی آنکه لحظه ای به آرامش برسد، دم به دم در آتش نفرتی می سوزند که برای به دام افکندن دیگران آن را شعله ور ساخته اند. پایان