چه چیزی در ورای «تراژدی کمونیسم حزبی» قرار دارد؟
نویسندگان: راجر کیران و جوزف جمیسون ـــ
منبع: مارکسیزم ـ لنینیزم امروز ـــ
گزارشهای سالیانهای که در سایت بنیاد رزا لوکزامبورگ موجودند نشان میدهند که بخش عمده منابع مالی این بنیاد از سوی دولت آلمان تأمین میشود. تقریباً تمام میلیونها دلاری که بنیاد رزا لوکزامبورگ خرج میکند از سوی وزارت کشور آلمان، وزارت آموزش و پژوهش آلمان فدرال، و وزارت همکاری و توسعه اقتصادی آلمان فدرال تأمین میشود.
آیا هیچ عقل سلیمی باور میکند که دولت برآمده از قدرت مهم سرمایهداری در اروپا میلیونها دلار در سال برای انتقادهای جدی به سرمایهداری و استراتژیهای براندازی آن خرج کند؟ ممکن است لنین گفته باشد که جنایتکاران سرمایهداری، طناب دار خودشان را میفروشند، اما در اینجا مصداق ندارد.
در ماه مارس ۲۰۱۵، بنیاد رزا لوگزامبورگ (RLF) مقالهای از مایکل بری، مدیر مؤسسه تجزیه و تحلیل سوسیالیستی را تحت عنوان «تراژدی کمونیسم حزبی» در وبسایت خود (۱) قرار داد.
وجه مشخصه این مقاله، ابتذال کامل آن است. چیزی به کیفرخواست تکراری، کمونیسم، لنینیسم، استالینیسم و اتحاد جماهیر شوروی اضافه نمیکند. نه واقعیت تازه ای، نه ایده تازه ای.
یکی دو جمله آن مقاله، کل مطلب را بیان میکند: «وحشت از لنینیسم یعنی این که لنینیسم مهمترین اصول روشنفکری را درهم شکست و به فرد بهمثابه ابزار صرف نگریست و نه هدف. کمونیسم حزبی، حائل میان فرد و شیء را از میان برداشت. فرد را به «ابزار» جنبش کمونیستی تبدیل کرد.» مضمون این مقاله از زمان درددلهای ملالآور دوران جنگ سرد تاکنون، بارها گفته شده، از خدایی که شکست خورد (۱۹۴۹)، تا «بورس تحصیلی» کتاب سیاه کمونیسم پس از فروپاشی شوروی (۱۹۹۷).
از اینرو، سئوال بدیهی این است که چرا در این لحظه مایکل بری این مقاله را مینویسد و چرا بنیاد رزا لوگزامبورگ آن را ترویج میکند.
این سئوال بهویژه به این دلیل قابل توجه است که بنیاد رزا لوکزامبورگ ادعا میکند که خود را وقف آموزش و انتشار «دانش روابط اجتماعی در دنیایی جهانی شده، ناعادلانه و خصمانه» میکند. از این فراتر رفته ادعا میکند مکانیست برای «تجزیه و تحلیل انتقادی از سرمایهداری کنونی» و برای «بحث در مورد سوسیالیسم دمکراتیک مدرن». افزون بر این، خود را بهعنوان «عرصه گفتگو میان قدرتهای سوسیالیستی چپ، جنبشها و سازمانهای سوسیالیستی، روشنفکران چپ و سازمانهای غیردولتی» مینمایاند.
همانگونه که این مقاله ـ که توسط یکی از مدیران آن نوشته شده ـ نشان میدهد، بنیاد بهجای افشای سرمایهداری، حتی بیشتر علاقمند است تا تلاش کند که افکار مردم را در مورد تاریخ سوسیالیسم دستکاری کند، به محکوم کردن تنها جریان چپی علاقمند باشد که تا به حال موفق شده است سرمایهداری را براندازد و مایل است این جریان را از دایره گفت و شنودها حذف کند.
البته هر قدر فرد بیشتر با بنیاد رزا لوکزامبورگ آشنا باشد، هدف واقعی آنها کمتر موجب شگفتی میشود. بنیاد رزا لوکزامبورگ، بازوی ایدئولوژیک سوسیال دموکراتهای «جدید» آلمان امروز است. یا همانطور که صفحه وبسایتاش اعلام میکند، «ائتلاف وابسته به حزب سوسیالیسم دموکراتیک (PDS) است که در حال حاضر به حزب چپ معروف است. به این معنا، بنیاد رزا لوکزامبورگ، صرفاً نقش تاریخی سوسیال دموکراتها در زمان جنگ جهانی اول را ایفا میکند، حمله به سوسیالیستهای انقلابی و سعی در منحرف کردن نارضایتی عمومی کارگران و سایر اقشار تحت ستم سرمایهداری بهسمت کانالهای اصلاحطلبانه مسالمتآمیز و غیر تهدیدآمیز. و در این فرایند، آنها امیدوارند هژمونی روشنفکرانه خود را بر نیروهای چپ برقرار سازند و پایگاه انتخاباتی خود را بر شالوده این نارضایتی عمومی بنا کنند.
سوسیال دموکراسی چیست؟ از سوسیالیسم اصلاحطلبانه طرفداری میکند. عمل سیاسی منحصراً مسالمتآمیز و روشهای تدریجی را قبول دارد. خواهان جایگزینی مبارزه طبقاتی با همکاری طبقاتی است. از این مفهوم طرفداری میکند که دولت بالاتر از طبقات قرار دارد. خواهان جامعهای است که در محدوده مرزهای قانونی بورژوازی و دموکراسی بورژوازی، رونق عمومی داشته باشد. سوسیال دموکرا تها وقتی به قدرت میرسند، تلاش میکنند به برخی اصلاحات دست بزنند، اما اهرمهای اصلی قدرت در دستهای سرمایهداری بزرگ باقی بماند.
سوسیال دموکراسی بازتاب ریشههای طبقاتی است. ایدئولوژی واسط ایدئولوژی طبقه کارگر انقلابی و ایدئولوژی سرمایهداری انحصاری طبقه حاکم است. بیانگر منافع طبقاتی رنگارنگ و چشمانداز طبقاتی قشرهای متوسط جامعه است که شامل خرده بورژوازی «کلاسیک» قدیمی (دهقانان، مغازهداران) و اقشار متوسط جدید بزرگ جامعه سرمایهداری انحصاری مدرن است (افراد حرفهای مستقل شهری، کارگران یقه سفید سازماندهی نشده، سطوح پایینتر مدیریتی، روشنفکران، و غیره). همانند طبقاتی که شالوده مادی آن را تشکیل میدهند، متزلزل است. بین طبقه کارگر و چشمانداز طبقه حاکم در نوسان است.
یک جریان اپورتونیستی در جنبش طبقه کارگر است که حتی در دوران مارکس و انگلس هم وجود داشت. در درجه نخست لنین بود که بهطور جامعی اپورتونیسم را تجزیه و تحلیل کرد و آن را با ظهور سرمایهداری انحصاری (امپریالیسم) مرتبط دانست.
با وجود این، در قرن اخیر که طی آن، [چون] اپورتونیسم در جنبش طبقه کارگر در احزاب سوسیال دموکرات، بهطور سازمانیافتهای شکل گرفته است، گرایشهای مکرری برای پیدایش «سوسیال دموکراسی چپ» وجود داشته است که تمایل دارد با نیروهای چپ همکاری کند. اما برعکس [ این تمایل]، «سوسیال دموکراسی راست» ضدکمونیسم را در اولویت قرار میدهد و همواره با کمونیستها بهمثابه دشمن عمده خود برخورد میکند.
همانطور که کمونیستهای یونان اشاره کردهاند، [شاید] این تمایز را بتوان مبالغهآمیز تلقی کرد. دو نوع سوسیال دموکراسی وجود ندارد. فقط یک نوع وجود دارد، اما نگرش آن نسبت به نیروهای چپ خود میتواند تا حد زیادی بسته به شرایط معین متفاوت باشد.
مثال: در آمریکا در طول سالهای طولانی جنگ ویتنام، در حزب سوسیالیست یک تمایل چپ پدیدار شد. یک جناح حول مایکل هرینگتن، نماینده بربریت تجاوز آمریکا در ویتنام، که مدافعان آن تلاش میکردند آن را با آنتی کمونیسم توجیه کنند، که ثابت شد پذیرفتنی نبود. حزب سوسیالیست دچار انشعاب شد. کمیته سازماندهنده سوسیالیست دموکرات DSOC بهوجود آمد (خیلی زود به سوسیالیستهای دمکراتیک آمریکا DSA تغییر نام داد)، که بازهای جنگطلب سوسیال دموکرات راست را از خود به جاگذاشت (به سوسیال دموکرات ایالات متحده آمریکا SDUSA تغییر نام داد) به رهبری آلبرت شنکر و شرکا که به اتحادیههای کارگری ضد کمونیست فرارویید.
با وجود این، در اینجا یک چیز جدید، یا نسبتاً جدید وجود دارد. دور از چشم بسیاری از فعالان سیاسی کشور، در چند سال گذشته، بنیاد روزا لوکزامبورگ، نیروی سیاسی و روشنفکری توانمندی شده است، نه تنها در آلمان، بلکه در سطح جهان از جمله در ایالات متحده آمریکا. از زمان بنیانگذاریاش در ۱۹۹۶ تاکنون این بنیاد بنا بهگفته خودش «یکی از بزرگترین مؤسسات آموزشی سیاسی در آلمان بوده است» و دسترسی به آن در سراسر جهان افزایش یافته است. بودجه آن از ۱۳ میلیون یورو (بیش از ۱۵ میلیون دلار) در سال ۲۰۰۶ به بیش از ۴۳ میلیون یورو (بیش از ۵۱ میلیون دلار در ۲۰۱۴) افزایش یافته است. در سال ۲۰۱۳، بنیاد ۱۹۷ عضو دفتری داشت، شامل ۱۷۲ کارمند تمام وقت، و در ۱۹ کشور علاوه بر آلمان دفتر داشت، از جمله تونس، ترکیه، مکزیک، اکوادور، برزیل، بلژیک، لهستان، سنگال، تانزانیا، روسیه، صربستان، هند، ویتنام، چین، یونان، اسرائیل، فلسطین و آفریقای جنوبی.
درسال ۲۰۱۲، بنیاد در آمریکا فروشگاهی باز کرد. اکنون در خیابان مدیسون در نیویورک دفتری دارد با حداقل ۸ عضو دفتری. حضور رو به رشدی در انجمن چپ دارد، در هر بهار تجمع زیادی از سوسیال دموکراسی دانشگاهی در شهر نیویورک برگزار میشود. بنیاد سازماندهی چندین کنفرانس در ایالات متحده را بهعهده داشته است، از جمله یک کنفرانس درمورد «ترسیم استراتژیهای سوسیالیستی» درتاریخ ۴ـ۱ اوت ۲۰۱۴ در برایر کلیف مانور، نیویورک. این کنفرانس ۱۰۰ «چپ تأثیرگذار» را از اروپا، کانادا و آمریکا گردهم آورد. از جمله کسانی که از آمریکا در آن سخنرانی کردند، فرانسیس فاکس پایون، باسکار سانکارا (از Jacobin magazine)، الاندریا ویلیامز (از Grit.tv)، و ماریا سوارت (از سوسیالیستهای دموکرات آمریکا) بودند.
چه کسی هزینههای این دفاتر دور افتاده، کارکنان تمام وقت، انتشارات شیک، دفاتر مجلل در خیابان مدیسون، و کنفرانسها در مکانهای باشکوه و شرکتکنندگان ملی و بینالمللی را میپردازد؟ گزارشهای سالیانهای که در سایت بنیاد رزا لوکزامبورگ (۲) موجودند نشان میدهند که بخش عمده منابع مالی این بنیاد از سوی دولت آلمان تأمین میشود. تقریباً تمام میلیونها دلاری که بنیاد رزا لوکزامبورگ خرج میکند از سوی وزارت کشور آلمان، وزارت آموزش و پژوهش آلمان فدرال، و وزارت همکاری و توسعه اقتصادی آلمان فدرال تأمین میشود.
آیا هیچ عقل سلیمی باور میکند که دولت برآمده از قدرت مهم سرمایهداری در اروپا میلیونها دلار در سال برای انتقادهای جدی به سرمایهداری و استراتژیهای براندازی آن خرج کند؟ ممکن است لنین گفته باشد که جنایتکاران سرمایهداری، طناب دار خودشان را میفروشند، اما در اینجا مصداق ندارد.
پذیرفتنیترین توجیه برای آنچه در پشت پرده این بنیاد میگذرد، و آنچه که در ورای ضربههای مایکل بری به مارکسیسم ـ لنینیسم و کمونیسم وجود دارد، عبارت است از بحرانهای ادامهدار و طولانی سرمایهداری. این بحران از زمان بحران مالی سال ۲۰۰۸ ادامه دارد و خود را در شکلهای فراوان از جمله بحران مالی یونان نشان میدهد (و بحرانهای مالی قریبالوقوع در ایتالیا، پرتغال و اسپانیا) و آگاهی فزاینده نسبت به نابرابری درآمدها، خشونت فزاینده پلیس، و درگیریهای رو به گسترش نظامیامپریالیستی در خاورمیانه، آفریقا و مرزهای روسیه.
این بحران، تهدید بزرگی برای احزاب سوسیال دموکرات و سیاستهای آنها است. جاذبه این احزاب مبتنی است بر وعدههای آنها برای مدیریت این بحران، برای جلوگیری از ریاضت، برای جلوگیری از افزایش درد و رنج اقتصادی کارگران و افراد دیگر، برای کاهش درگیریهای نظامی و غیره. اگر آنها نتوانند این وعدهها را انجام دهند ـ اگر سیریزا نتواند راهی برای خروج از ورشکستگی مالی و اقتصادی مردم یونان پیدا کند، اگر اوباما نتواند برای مسئله عراق، سوریه، افغانستان و مسئله غامض ایران راهحلی پیدا کند، اگر خشونت پلیس و یک درصد نتوانند مهار شوند و شانسها رفته رفته کم شوند، آنگاه سوسیال دموکراسی ممکن است با یک چالش جدید از سوی چپ مواجه شود. و همانطور که در یونان اتفاق افتاد، تنها جایگزین مناسب در میان چپها، چپ انقلابی است، مانند حزب کمونیست یونان.
از اینرو، سوسیال دموکراتها از طریق فعالیت بنیاد رزا لوکزامبورگ، تلاش میکنند با حمله به تاریخ کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی و با ایجاد و یا تقویت هژمونی رفورمیستی، پاسیفیستی، ایدههای سوسیال دمکراتیک در میان کسانی که از سرمایهداری و امپریالیسم انتقاد میکنند و کسانی که از لیبرالها، دموکراتها و دیگر اصلاحطلبان سرخورده شدهاند، این جایگزین را محدود کنند.
تاریخ چپ در دهه ۱۹۶۰ در این کشور [آمریکا] نشان میدهد که در این رابطه سوسیال دموکراتها احمق نیستند. در شرایط بحران و مبارزه سیاسی، آگاهی سیاسی میتواند بسیار به سرعت در مسیرهایی توسعه پیدا کند که لیبرالها و سوسیال دموکراتها از آن نفرت دارند. در سال ۱۹۶۰ در ایالات متحده تقریباً کلمه سوسیالیسم به زبان آورده نمیشد. ده سال بعد، پس از مبارزه علیه نژادپرستی و جنگ ویتنام، و پس از ترور، شورش، و سرکوب پلیس، تقریباً تمام فعالان سیاسى خود را انقلابی و انقلابی مارکسیست و یا مارکسیست ـ لنینیستی مینامیدند.
بسیاری از کارگران و فعالان کارگری، آگاهانه یا ناآگاهانه، دیدگاههای رفورمیستی دارند. این وظیفه مارکسیستها است که آنها را درگیر کنند و به درستی ایدههای ما متقاعدشان سازند. آن سوسیالیستهای چپ که تاکنون، القائات بنیاد رزا لوکزامبورگ را با آن دست باز، با آن کمکهای دولتی و شرکتی که در ایالات متحده فعالیت میکند را بهعنوان یک تحول مثبت و مفید تلقی کردهاند، باید در نگرش خود نسبت به سازمانی که بسیار مایل است تا پرچم زشت آنتی کمونیسم را بالا ببرد تجدیدنظر کنند.
ممکن است در آلمان حزب چپ تا حدی منصفانه بهعنوان سوسیال دموکراسی چپ توصیف شود. اما درمورد مقاله کینتوزانه مایکل بری که سایت این بنیاد، منتشر کرده است اینطور نیست. بری احساسات سوسیال دموکرات راست خود را فاش میکند: او که از لنینیسم «وحشت» دارد، اما از امپریالیسم هیچ وحشتی ندارد. سابقه تعلق او به جمهوری دموکراتیک آلمان مواضع این چنینی او را زنندهتر میکند. کمونیستها و سوسیال دموکراتهای آلمانی خوش شانسی که از اعدام رهایی یافتند، آنهایی که در دوران هیتلر هم سلولی بودند، به لزوم وحدت عمل پس از ۱۹۴۵ پی بردند. بری این درس تاریخی را یا فراموش کرده است و یا هرگز آن را فرا نگرفته است. مقاله او زخمهای تقسیم دو کشور را که برای جنبش طبقه کارگر در قرن بیستم گران تمام شد دوباره تازه میکند.
در جنبش طبقه کارگر آمریکا تفاوتهای سیاسی وجود دارد. این تفاوتها به احتمال زیاد برای مدتی باقی میمانند. طبقه ما نیاز به وحدت عمل دارد، نه جدایی ناشی از قلع و قمع کمونیستها، احیای سوسیال دموکراسی راست، و نارواگویی به دستاوردهای عظیم سوسیالیسم قرن بیستم. بدون آنکه مبارزه ایدئولوژیک علیه رفرمیسم را رها کنیم، باید حول محور چپ در مورد بسیاری از مسائل عملی وحدت عمل داشته باشیم.
پلمیک مایکل بری دستیابی به این وحدت را دشوارتر میکند.
(۱) http://www.rosalux-nyc.org/the-tragedy-of-party-communism
(۲) www.rosalux.de/english/foundation.html و http://www.rosalux-nyc.org
Source: mltoday.com/mobilizations-of-solidarity-or-tactics-to-confuse-the-workers