جان بلب آمد خدا اين رنج و خوارى را ببين
طاقت و تمكين و صبر و برده بارى را ببين
راحت و آسودگى يكسر ز كشور رخت بست
اختناق و دهشت و اين انتحارى را ببين
بى گناهان گشته محو آتش و دود و جنون
سوز و اشك و آه و درد و سوگوارى را ببين
آبرو با خاك يكسان گشت اما چاره چيست؟
نزد دونان بهر دو نان عذر و زارى را ببين
جنگ و وحشت اوج گيرد هر لحظه ، دم بدم
رشوه و فحشا و فسق و جعل كارى را ببين
خاين و سارق همى در ناز و نعمت اندر ست
مى مكد خون يتيم اين هم جوارى را ببين
آنكه روز و شب به دالان خر سوارى مى نمود
اين زمان اش پورشيا و بنز و لارى را ببين
بى سرى ، بى بند و بارى ، بى ثباتى در محن
اعتياد و چرس و بنگ و اين خمارى را ببين
رهبران دولت هر دم ژاژ خايى مى كنند
بى حيايى را تو بنگر بى وقارى را ببين
سالها شد مى كشيم با خون دل رنج و عذاب
هموطن در خاك و خون غلتيده يارى را ببين
كرده اند حراج خاك و عزت و ناموس مان
همت و ايثار و وقف و جان سپارى را ببين
“واعظى” آيا رسد روزيكه گويى در وطن؟
جنت و صلح و صفا و كامگارى را ببين!!!
زبير واعظى