هفت دلیل مهلک برای تداوم جنگهای آمریکا
ویلیام آستور/ تام دیسپچ ـــ
منبع: www.alternet.org، اول فوریه ۲۰۱۵
جنگ، هنجاری جدید است. جنگ بهخاطر ترور همچنان ادامه دارد، با مأموریتی که تا ابد تحققنیافته باقی میماند
بلافاصله پس از حمله ۱۱ سپتامبر آغاز شد (زمانی که هنوز در ارتش بودم) و تقریباً بلافاصله به جنگ جهانی علیه تروریسم GWOT معروف شد. خودیهای پنتاگون آن را «جنگ بلندمدت» نامحدود یا شاید بیانتهایی علیه آن ملتها وشبکههای تروریستی نامیدند که بهطور عمده گرایشات اسلامی رادیکال داشتند. دوران مورد اشاره، دوران احیای دکترین اقدامات ضدشورشی بود که در پسلرزه شکست در ویتنام مدفون شده بود، و نیز تعبیری تازه از آن فاجعه بود. با گذشت سالها ویژگی اصلی آن از همیشه آشکارتر شده است: تکراری ازنوع «روز موش خرمای کوهی آمریکایی». درست زمانی که بهنظر میرسید پایان یافته است (عراق ، افغانستان)، درست پس ازاین که پیروزی (بهنوعی) اعلام میشد، دوباره آغاز میشد.
حال که خود را گرفتار جنگ عراق مییابیم ، چه راهی بهتراز گرامیداشت شیوۀ آمریکایی جنگ پس از ۱۱ سپتامبر از طریق تکرار آن. در ماه جولای ۲۰۱۰ برای تام دیسپچ مقالهای نوشتم در مورد هفت دلیل عدم توقف جنگافروزیهای آمریکا. پس از گذشت بیش از چهار سال، با جنگی که همچنان علیه تروریسم ادامه دارد، با مأموریتی که تا ابد ناتمام میماند، در این مقاله، با برداشت تازهای و با ذکر ۷ دلیل به این پرسش، پاسخ داده میشود که چرا جنگی که هرگز پایان نمیپذیرد در آمریکا هنجاری جدید است. در این تکمله من فقط یک قول میدهم: هیچ اعلام پیروزیی وجود ندارد (و این را در تقویمتان علامت بزنید، در حال برنامهریزی هستم که در سال ۲۰۱۹ با ۷ دلیل تازه برگردم).
۱ـ خصوصیسازی جنگ: منابع نظامی آمریکا برای پیمانکاران خصوصی، انگیزه کسب سود حاصل از جنگافروزی و طولانی کردن جنگها را تقویت کرده است. برخلاف شهروند ـ سربازان دورانهای گذشته، شرکتهای سهامی جنگطلب بزرگ و مجهزی که در هر لحظه مزدوران جدیدی را اجیر میکنند ـ Halliburton/KBRs هالی برتون تقریباً ۴۰ میلیون دلار فقط در قراردادهای جنگ عراق، DynCorps دین کورپز، ۴/۱ میلیون دلار برای آموزش ۱۵۰هزار پلیس عراقی، و Blackwater/Xe/Academis بلاک واتر، ۳/۱ میلیون دلار در عراق، با حرف و حدیثهای زیاد در مورد گردانندگان آن ـ انگیزهای برای صلح ندارند. مانند بیشتر شرکتهای سهامی، مدل کسب و کار آنها بر اساس کسب سود از طریق رشد است، و رشد زمانی سرعت پیدا میکند که جنگها و تدارکات آنها گزینههای مطلوبی در واشنگتن باشند.
مانند شعار پرطمطراق محافظهکارانه برچسبزنها که «آزادی، آزاد نیست«، با جنگ هم همین برخورد میشود. پدرم از این ضربالمثل خوشش میآمد که «کسی که به فلوتزن پول میدهد حق دارد آهنگ را انتخاب کند«، مؤسسههای مزدور امروزی، طبق گفته فایننشال تایمز، در ازای قراردادهایشان ،مارشهای نظامی خیلی زیادی را به قیمت ۱۳۸ میلیون دلار فقط در جنگ عراق اجرا کردند. و اگر فکر میکنید خصوصیسازی جنگ باید حداقل بتواند اسرافکاریهای دولت را کاهش دهد، یکبار دیگر در این موضوع تأمل کنید: کمیسیون قرارداد دوران جنگ در عراق و افغانستان درسال ۲۰۱۱ تخمین زد که کلاهبرداری، اسرافکاری و سوءاستفاده موجب ایجاد هزینه ۶۰ میلیون دلاری فقط در عراق بوده است.
برای محدود کردن جنگ به سبک آمریکایی، مزدوران یا باید بیاثر شوند یا اعتماد به نفسشان را از دست بدهند. حاکمان اروپا در جنگهای سی سالۀ قرن هفدهم به قیمت گزافی چنین درسی را آموختند. در آن زمان، فرماندهان مزدور قدرتمندی همچون آلبرت فون والناشتاین، با رفتاری دیوانهوار همه چیز را نابود میکردند. تنها قتل والناشتاینها و اعلان قدرتهای تقریباً مطلقۀ استبدادی توسط هلال پادشاهان میتوانست پیش از اینکه با شکست مواجه شوند، سرانجام جنگ را مهار و مزدوران را وادار به اطاعت کند. یک پیروزی بهسختی و صرفاً زمانی حاصل میشد که برای بقای اروپا و گسترش احتمالی آن ضروری بود (آن وقت اروپاییها جنگهایشان را به سواحل خارجی صادر میکردند، اما این داستان دیگری است).
۲ـ قبضه امنیت ملی توسط هر دو حزب اصلی: جیمی کارتر آخرین رئیسجمهوری بود که تلاش کرد هر نوع کنترلی را بر امنیت ملی کشور اعمال کند. یک مهندس هستهای که در گذشته در نیروی دریایی تحت فرماندهی هایمن ریکاور، دریاسالار سختگیر خدمت کرده بود، بمب افکن بی ـ ۱ را لغو کرد و در راه پیشبرد سیاست خارجی مبتنی بر حقوق بشر مبارزه کرد. هرچند کارتر بهخاطر صحبت با دخترش امی Amy در مورد جنگ هستهای از هر طرف مورد انتقاد قرار گرفت، ولی وی بیشتر بهخاطر «ضعف» در امور دفاعی بود که مورد حمله قرار گرفت. شکست وی توسط رونالد ریگان در سال ۱۹۸۰ سرآغاز ۱۲ سال سلطۀ روسای جمهور حزب جمهوریخواه بود که موجب شد سیل پول به وزارت دفاع روانه شود. این مسأله درسی شد برای بیل کلینتون و شورای رهبری حزب دموکرات که بسته امنیت ملی را چنان ببندند که مورد استقبال واقع شود، و آنها چنین کردند، هرچند با ناراحتی. این چرخش به راست از سوی دموکراتها در دوران کلینتون به هنگام ایراد اتهاماتی مانند «نرمش» در مسایل دفاعی بهطور موقت در رد اتهامات مؤثر بود. تا زمانی که جمهوریخواهان پس از ۱۱ سپتامبر کارت برنده خود در مورد بهراه انداختن جنگهای صلیبی نظامی را رو کردند.
باراک اوباما از زمان انتخاباش در سال ۲۰۰۸ تاکنون تلاشی برای تغییر جریان پیشینیاناش انجام نداده است. او نیز راه مبارزه با توضیحالمسائل جنگ حاکم بر واشنگتن را انتخاب نکرد. در حالیکه جمهوریخواهان پاسخ دادهاند، نه با کاهش انتقاداتشان، بلکه با بالا بردن سهم خودشان. دیگر چگونه میتوان دعوت سخنگوی کاخ سفید جان بونر از نخستوزیر اسرائیل بنجامین نتانیاهو را برای برگزاری جلسه مشترک کنگره در ماه مارس توضیح داد؟ آن سخنرانی برای جمهوریخواهان نوید یک گفتگوی پرحرارت را میدهد، ومانند یک سیلی برای دولت اوباما و سیاستهای «صلحجویانه» او در قبال ایران و رادیکالیسم اسلامی است.
نظارت جدی، چه رسد به مخالفت با دولت امنیت ملی توسط کنگره یا حزب سیاسی مسلط، چندین سال است که فراموش شده است، و اکنون بهدنبال گزارش مفتضحانه سنا در مورد شکنجه (که از آن سیا قویتر بیرون آمد، نه ضعیفتر) مشخص شده است که بههیچوجه این نظارت وجود نداشته است. پیروزی اخیر انتخابات میان دورهای بازهای جنگطلب جمهوریخواه و صفآرایی قریبالوقوع کاندیداها برای ریاست جمهوری در ۲۰۱۶ نشانه خوبی برای مهار دولت امنیت ملی در آینده نزدیک نیست.
۳ـ «از سربازانمان حمایت کنیم» بهعنوان جایگزینی برای فکر. همه جا این برچسبها را مشاهده میکنید: «از سربازانمان حمایت کنیم». در حقیقت، «حمایت» در این شعار بهطور کلی بهمعنای پذیرش با اکراه و بدون رضایت جنگ به سبک آمریکایی است. حقیقت این است که ما ارتش کاملاً داوطلب را تبدیل به چیزی مانند یک لژیون خارجی کردهایم که بهطور مرتب آن را به مناطق جنگی دور دست اعزام میکنیم و به سرزمینهایی که جنگ در آنها حماقت استراتژیک است سوق میدهیم. رهبران آمریکا به جای آن که اشتباهاتشان را بپذیرند تلاش کردهاند با تحسین بیپایان «جنگجویان»مان بهمثابه قهرمانان جهان، این اشتباهات را پنهان کنند. ممکن است این کار وجدان ملی جمعی ما را تسکین دهد، اما شکلی از یک افتخار بیارزش است که نه جان انسانی را نجات میدهد، و نه در جنگی، بهمعنای پیروزی است.
برعکس، لازم است این کشور با دقت بیشتری به نظرات سربازاناش گوش کند، بهویژه به نظرات منتقدان جنگ که در زمان جنگ در خارج از کشور زندگیشان را به مخاطره افکندند. سازمانهایی همچون کهنه سربازان عراقی علیه جنگ و کهنه سربازان برای صلح نقاط خوبی برای شروعاند.
۴ـ جنگ از پیش تنظیم شده. جنگ، مانند گزارش آخر سنا در موردشکنجه در آمریکا تنظیم میشود. مانع از انتشار وحشتها و اشتباهات ناشی از آن میشوند، هر میهنپرستی که مردم را آگاه کند مجازات میشود، حتی زمانی که مردم آمریکا در حالت غیر جنگی نگهداشته میشوند. چنان که اظهارات رسمی کنگره نشان میدهند مردم دیگر تمایلی به ورود به جنگی دیگر را ندارند. برعکس، در این سالها به آمریکاییها گفته شده است که به دیزنی لند بروند (همانطور که جورج بوش پس از ۱۱ سپتامبر پیشنهاد کرد) و همچنان خرید کنند. آنها تشویق میشوند که توجه چندانی به جنگ و هزینههای آن نداشته باشند، بهویژه زمانی که این هزینهها به خارجیهایی با نامهای مسخره مربوط شود (هر چه باشد آنها «وحشی»اند، همانطور که کریس کایل، تک تیرانداز آمریکایی آنها را در کتاباش، آشکارا چنین نامید).
جنگ از پیش تنظیم شده، هزینه واقعی کشتار دائمی آمریکاییهارا پنهان میکند، هر چند از ناظران خارجی پنهان نباشد. اعمال قدرت جهالت و بیاحساسی، حتی تحت عنوان دولت امنیت ملی که درواقع دولت سایه است رشد خود را با امنیت شما معادل اعلام میکند.
۵ـ باد کردن خطر تهدید: در مورد باد کردن خطر تهدید هیچ چیز تازهای وجود ندارد. ما نمونه فراوان آن را در جنگ سرد دیدهایم (بهعنوان مثال موشکها و بمب افکنهایی که وجود خارجی نداشتند). ترس به فروش میرسد وما در قرن بیست و یکم شاهد یک دوجین آن بودهایم، از داعش گرفته تا ابولا. اما حقیقت مهمتر این است که ترس قاتل ذهن و خفهکنندۀ مباحثات است.
برای نمونه به ماه سپتامبر برگردیم، سناتور لیندسی گراهام هشدارداد که داعش و ارتش بنیادگرای اسلامی آن دارند بهسوی آمریکا میآیند تا همه ما را از بین ببرند. البته داعش یک قدرت محلی است که توانایی انجام عملیات مهمی در خاک آمریکا را ندارد. اما ترس بسیار فراگیراست، بنابراین خیلی خوب در این کشور جا افتاد که آمریکاییها بهطور معمول و بهشدت تهدید ناشی از القاعده و داعش یا لولو خورخوره دوران را بزرگنمایی میکنند.
چندین دهۀ پیش، زمانی که گروهبان جوان نیروی هوایی بودم، در دوران جنگ سرد در کوه چیین Cheyenne Mountain (کلورادو آمریکا) فرود آمدم که دورترین قلعه نظامی دارای پناهگاه بمباران بود. تعجب ندارد که آنجا، متوجه شدم که داشتم با خودم به احتمال خیلی واقعی به تبادل جنگ نرم با اتحاد شوروی فکرمیکردم، جنگی که زندگی را به آن شکلی که میشناختیم نابود میکرد، در حقیقت قسمت اعظم زندگی در سیاره ما را بهخاطر پدیده زمستان هستهای از بین میبرد. شما مرا خواهید بخشید بهخاطر نلرزیدن ازترس داعشی که میآید تا مرا بگیرد. یا از قانون شریعت که دارد به انجمن شهر محلهام وارد میشود. در مورد چنین ترسهایی، همانطور که هیلاری کلینتون درزمینۀ متفاوتی گفت، آمریکا باید «تخماش را داشته باشد».
۶ـ تعریف دنیا بهصورت میدان نبردی جهانی: در قلعۀ نظامی آمریکا، تمام سرزمینها تاکنون به عرصههای نبرد مبدل شدهاند. نه فقط قسمت اعظم این سیاره، دریاها، هوا، و فضا، از جمله مرزهای کشور و نیروی پلیس آن که بهطور فزایندهای مسلحتر میشود، بلکه جهان اندیشه نیز، درون ذهنهایمان نیز به آن ۱۷ مورد سازوکار پیچیدۀ اطلاعاتی ارائه شده در «اجتماع اطلاعاتی آمریکا» و «هجوم» پیشروندۀ آنها برای سلطه اطلاعاتی در تمام اشکال ارتباطات انسانی و همچنین نظارت بر همه چیز بیندیشید. و نقش رهبری دولت امنیت ملی در تحقق بخشیدن به جنگ سایبری را فراموش نکنید (در واقع، واشنگتن با استقرار کرم کامپیوتری استاکس نت علیه ایران اولین جنگ سایبری را در تاریخ آغاز کرده است).
به کل این ماتریس (زهدان) جهانی بیندیشید که بر جنگ بنا شده است، و سرمایهداری قدرتمند فاجعهبار و مجتمعهای عظیم شرکتی که پیرامون پنتاگون، وزارت امنیت داخلی تشکیل شدهاند، و به آن اجتماع اطلاعاتی. ماتریکس نظامی شده، نه به ۱/۴۵ تریلیون دلاری که به هواپیماهای جنگندۀ F-35 اختصاص داده شده (جت جنگندهای که عملکرد مطلوبی ندارد) توجهی میکند، و نه به پروژههای ۳۵۵ میلیارد دلاری دهۀ آینده برای «مدرنسازی» زرادخانه هستهای، سلاحهایی که باراک اوباما درسال ۲۰۰۹ قول داد آنها را منهدم کند.
۷ـ «هنجار» جدید در آمریکا جنگ است: حادثه ۱۱ سپتامبر بیش از ۱۳ سال قبل روی داد، این به آن معنی است که هیچ نوجوان آمریکایی زمان صلح را واقعاً به یاد ندارد. «عصر جنگ» برای آنها عادی است؛ و صلح، یک افسانه.
آنچه در آمریکای قرن بیست و یکم «استثناء» است این است که در مورد این که یک کشور در حالت صلح با ملت خود و سایر ملتها چگونه رفتار کند، دیدگاه روشنی وجود ندارد. برعکس، جنگ، پشتیبانی شده با فوران ترس، پشت صحنهای است که در آن این نوجوان به بزرگسالی میرسد. این صدای پس زمینۀ دنیای آنها است، آنقدر با زندگی آنها درهم آمیخته است که به زحمت تشخیص میدهند که چیست. و این موذیترین خطری است که آنها را تهدید میکند.
چگونه فرزندانمان را علیه حالت دائمی جنگی و خود جنگ واکسینه کنیم؟ پیشنهاد سادهای دارم: فقط کافی است متوقفاش کنید. کل آن را. این جنگ پایانناپذیر را از زندگی ما متوقف کنید و گرامی داشتن آن را نیز. جنگ باید عرصۀ بینهایت دوری باشد، عرصه پدیدههای غیرعادی. جنگ باید مرگ وضعیت عادی محسوب شود، نه هنجاری مایۀ افسردگی.
هیچگاه خیلی زود نیست، آمریکا! برای مبارزه در آن نبرد شایسته داوطلب شو!