نانوشته
پس از دیر باز ، شعرقشنگ و پراُبُهَتی از” حسیب نیما ” – شاعرعصیانگر ، آزاده خوی وعدالت گسترما به دستم رسیده است که حیفم آمد آن را با شما عزیزان شریک نسازم .
این شاه غزل ، همانند پُتکی است برفرق تاریخ زنگارزده و اندوهبار مردمی که هرگزنمی خواهند ازخواب چند قرنه ی غفلت و نادانی بیدارشوند . برفرق آنانی که قسم کرده اند تا مسیرسبزآزادی و رهایی را هرگز تجربه ننمایند .
( نانوشته … )
روی دست تو هزاران جسد تاریخ است ــ
لب خاموش تو یک مستند تاریخ است
دست و پای تو به زنجیر و سرت بر سجده ــ
آدمِ بره یی ازجنس بد تاریخ است
قرن ها صفحه ی تقویم تو یک صفر شروع ــ
همه ی زندگی ات یک عدد تاریخ است
شبیه مرغ سفر- مرده ، دل بی خبرت ــ
آسمان- گمشده ی نابلد تاریخ است
ای نیاموخته ازتجربه ی غارت باغ ! ــ
ننگ خوش باوری ات ، تا ابد تاریخ است
سینه خز راهی بیراهه ی تسلیم و دعا ــ
داغِ برسینه ی تو، دست رد تاریخ است …
پُتک فریاد اگر مشت نشد بر دیوار ــ
زخم خاموشی تو ، پس- لگد تاریخ است
« حسیب نیما »