نارسیزم و سوء قصد به ادبیات ملی!
بقلم : نجیب پایدار
یک نظم پرداز تنبل، یک آدم یاغی و باغی، آدمی که نه مرد میدان تحقیق است نه اهل کیاست و کتاب، این روز ها، فقط به نیت « مشهور شدن»،خزعبلاتی را روی صفحه میریزد که گویا فرهنگ تنومند فارسی، و شاعران سرآمدآن ، چون سعدی و فردوسی و حافظ، یا« بچه باز» اند، یازن ستیز،یا مدیحه پرداز، پس اینان، یکسره، به کار مان نمی آید،و بایستی دورشان افکند! این آدم لم داده درمرغزار جرمنی، هرگاه و بیگاه، بر زبان مادری و فرهنگ تباری خویش،اهانت میورزد و زیرتاثیر کتاب« طلادرمس»براهنی، منتقد ایرانی، که چهل سال پیش در مطبعهء کابل چاپ شد و چنین روحیه ای داشت، دوباره، توهمات گردآمده درین اثر را، طوطی وار، تکرار میکند.
رفعت حسینی، مانند حشره، در برابر کوه استوار ادبیات گیتی گستر فارسی، رجزمیخواند. حسینی، از تنبل خانهء آلمان، در روزگاران تقاعدش،« پول مفت »می گیرد وبرای تفریح و تفنن، حافظ ، شاعر زمانه ها، رند آزادیخواه، سخنور ضد سالوس و ریارا ،به زعم خویش،پایمال میکند . حافظ ، همان ، کسی است که برای مبارزه با مسند نشینان دین ود ولت، زبانی پر رمز و استعاره، اختیار کرد، این ابرمرد، نه تنها مرجع شاعران قدیم است، بلکه چتر اعتماد نوگرایان و راهیان شعر نو است. رفعت حسینی ،درحالیکه، همان چند واژهء زیبا را که در چارپاره هایش بکار بسته، از حافظ،وام گرفته، سبکسرانه بر مقتدایش ، میتازد،نمک میخورد و نمکدان ، میشکند. حافظ ، در همان غزل معروف،( به عزم توبه سحر گفتم، استخاره کنم،) که احمد ظاهرفقید و دیگران،آنرا خوانده اند میگوید:
سخن درست بگویم ، نمیتوانم دی
که می خورند حریفان و من نظاره کنم!
او با زبان هنری، بر بیعدالتی در یک جامعهءفیودلی( و طبقاتی)، تاخته است. اندیشه ورزان بزرگ، چون ،احسان طبری، فرانکلین لوئیس ،ادوارد براون، احمد شاملو و عبدالعلی دستغیب و..، بر قلم سحر آفرین حافظ،نازیده اند. سراپای دیوان غزلیات او آگنده از همین شگفتی ها و اعتراض هاست.آیا تمام نظمیات آقای حسینی، در حد فقط همین یک بیت حافظ، اعتبار و جذبه دارد؟
رفعت ، سوسکی است،که زیر کوه بلند، هذیان میگوید. وی ، بر فردوسی، شاعر ملی فارسیوان ها ، خرده میگیرد، که« زن ستیز» است؛ این آدم ازتنبلی، شاهنامه رانخوانده، بلکه از انترنت، یک بیت مجعول، پیدا کرده و به فردوسی ،نسبت داده است. شاهنامه،کتاب خرد است. زنان شاهنامه، از کمال« زنانه گی»و آزادی برخوردارند، موجودات وهمی و خیالی، نیستند، عشق میورزند، کین میورزند واکنش های طبیعی، نشان میدهند. زنان شاهنامه، در انتخاب همسر، اختیار تام دارند.زنان شاهنامه حتی میتوانند، از فرهنگ ها و نژاد های دیگر،همسر برگزینند. گردآفرید،سمبل رزم و پهلوانی است.رودابه( دختر مهراب کابلی)، مظهر عشق به فرزند و همسر است. تهمینه( دختر شاه سمنگان)،نیز چنین است. اما رفعت حسینی این موهبت ها و جذبه هارا نمی بیند،چون از فرهنگ خویش، بریده است و عاشق زرق و برق فرنگ شده است.
رفعت، سرنا را از دهان گشادش، پف میکند. اگر مولوی یا سنائی، زنان را تحقیر کرده اند؛ اینان وابسته اند به فرهنگ اسلامی، پس چرا مستقیما، از اسلام و زن ستیزی اسلام ، چیزی نمی گوید؟ چرا مستقیما از ابتذال عرفان اسلامی، سخنی نمیگوید؟ رفعت، به بهانهء دفاع از حقوق زن افغان، مزورانه وناشیانه، سعدی و فردوسی را میکوبد، و حتا برای خوشامد مدیر وبسایتی که یک وجب جا را در اختیار او گذاشته،بر تمامیت تاجکان ، خط بطلان میکشد.