فروید در دادگاه غیابی کمونیسم

sigmund freud 1856-1939 آرام بختیاری روانکاوی فروید در لباس ایدئولوژی و جهانبینی. فروید…

خالد شیدا

آقای "خالد شیدا" (به کُردی: خالید شەیدا) شاعر کُرد، زاده‌ی…

تخیل در نماد هنر و مذهب و درهم تنیده گی…

نویسنده: مهرالدین مشید از رویا های باطل تا ایده آل های…

واژه چهار و ترکیب سازی های آن در زبان فارسی 

نوشته : دکتر حمیدالله مفید  زبان فارسی از خانواده زبان زبان…

نظر و نظریه

دکتر بیژن باران فرق نظر با نظریه چیست؟ عقیده/ نظر…

چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی 

انتظارم، بوی سیگارهای زر گرفته... و روزهای تلخِ نیمه سوخته میان بغض خاموشت…

پس لرزه های اختلاف و تکانه های آن بر مخفی…

نویسنده: مهرالدین مشید سرمایه گذاری های تازه بر سر حقانی و…

چند شعر کوتاه از رها فلاحی

 (۱) من گرسنه‌ام، سیر نمی‌شوم! هرچه کتاب می‌خوانم... (۲) خوابم نمی‌گیرد، عروسک‌هایم، هیچ لالایی بلد نیستند... (۳) گرچه گفتنش…

نشست دوحه: در مبانی حقوق داخلی یا سلطه آمریکایی؟

در این تحلیل سلطه آمریکایی یا افغانستان هراسی بر قدرت…

سُرورگم شده

میرعنایت الله سادات              …

طالبان، حقوق زنان و نشست دوحه

سیامک بهاری اواخر ماه ژوئن امسال، سومین نشست دوحه برای آنچه…

فلسفۀ امرور، سفسطۀ فردا و فلسفۀ پس فردا، سفسطۀ پس…

نویسنده: مهرالدین مشید مطلق انگاری و بسته شدن دریچه های انعطاف…

دو جهت شناخت- مکمل بودن و وابستگی آن‌ها به یکدیگر

یوری آنتونوف (Yuri Antonov)  ا. م. شیری فرآیند شناخت در دو جهت…

در بارۀ تغییر تقسیمات طبقاتی

یوری آنتونوف (Yuri Antonov) ا. م. شیری بسیاری از نویسندگان به تغییر…

تعامل سیاسی روپوشی برای توطیه های ژرف و مرموز بر…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان دارالقرای گروه های تروریستی تحت حاکمیت طالبان با…

    عید قربان

           در ماتم قربانی باز  کویند که  عید قربا نست لیک چشم سحر…

             بزرنفاق انگریزی

                                            درو آن با داس روسی  استعمارگران جهان بمنظور غصب سرزمینها ی…

دولت و خدمت!

دولت به انگلیسی State و به فرانسوی Etate  و یا…

عید در غربت

 عید طرب با لب خندان کجاست  میله به آن قرغه و…

چه قیامت برپا کرده طالب!

امین الله مفکر امینی      2024-04-06! چــه قیامت برپــا کرده اند طالــــب درمیــــهــنِ…

«
»

مهاجرت های بزرگ توده ها از خاور به میانه های آسیا:

داکتر اسکندر قادر بایف[1].

گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفر

 ه شی ها، سیونو ها (هونوها)، اوسون ها و دولت های آن ها در سده سوم پیش از میلاد

([تاریخ نیاکان کوشانیان و سایر توده های آسیایی] بر پایه مدارک تاریخی دودمان های شاهی چین)

جهان آسیای مرکزی، که بخش خاوری آن از منچوری تا پانونیا ( Pannonia) – استپ کبیر اورآسیا (Great Eurasian steppe) پهن بود، در سده سوم پیش از میلاد، سیمای آمیخته رنگارنگ تباری داشت.

وضعیت تاریخی و فرهنگی در خاور اورآسیا به گونه تنگاتنگی با قبایل باشنده این سرزمین- یوئه شی ها، اوسون ها، کنتسزیویی (کنگویی) ها  kantszyuy (Kangüy)، دونخوها (dunhu)، دینلین ها (dinlin)، تسزیانکون هاtszyankuns  (کرکیرها، قرغیزها؟)، سئه ها (ساک ها) و به ویژه سیونوها (هونوها یا خونوها)[2] که چهره آفرینان و گردانندگان رویدادهای بزرگ در تاریخ جهانی (مهاجرت کبیر توده ها از خاور)گردیدند،  پیوند داشت.

 

نخستین اطلاعات موثق منابع چینی در باره قبایل پروتو-هونویی ها متعلق به سده های هفتم- چهارم پیش از میلاد می باشد. در آن هنگام، قلمرو مرکزی این قبایل بخش شمالی استان کنونی شاآنشی چین هم مرز با اوردوس Ordos بود. در حوضه رودخانه وی هی Weihe در شمال شهرستان لونسیانLunsyan   لیوهون ها  lyuhun زندگی می کردند.

 

در شمال آن ها در «بای دی» Beidi (شهرستان کنونی تسینیان Tsinyan) قبیله سیوی یان syuyyan بودوباش داشت. میان لیوهون  lyuhunو سیویان  syuyyan در اندین Andin و پین لیان Pinlyan (پینگ لیانگ Pingliang و گون یون Guyuanکنونی) «نسل اوشی» بسر می بردند.

جدا شدن دامداری از کشاورزی، که در مواد پژوهش های باستان شناسی در شمال چین و گستره مغولستان در سده های هفتم- پنجم پیش از میلاد، ترصد شده است، منجر به ظهور قبایل کوچرو دامدار و شبان دشت نشین در این جا گردید.

 

پیامد این فرایند در کوتاهمدت، گرد آمدن برخی از این قبایل در اتحادیه های قبیله یی بود. منابع نوشتاری این دوره، سرشار از گزارش ها در باره یورش های پیوسته و پیهم کوچروان دشت نشین، بر آبادی های پراکنده و روستاها و دیهه های کشاورزان چین است.

 

تاخت و تازها و شبخون ها، تنها مقارن با سده چهارم پیش از میلاد با استقرار هژمونی سردارنشین تسین که توانست بخش بیشتر آبادی ها و دوک های دودمان رو به افت چژو (ژو) را زیر چتر خود متحد بگرداند، کاهش می یابد.

در اواخر سده چهارم پیش از میلاد، گردانندگان کشور تسین (شین) گستره زیستگاه اقوام پروتو- سیونوprotosyunnus   (نیاکان هونوها) را اشغال کردند و کوچیانی که در آن جا می زیستند،  زیر فشار جنگ افزارهای چینی، ناگزیر کوچیدن به شمال باختری گردیدند.

 

برای جلوگیری از تاخت و تازهای کوچروان مرزی بر چین باستان، نخستین بخش دیوار بزرگ چین  «چان- چئن» (چانگ چنگ» ساخته شد. پس از چندی، قبایل یاد شده در تسلیان- شان Qilian و ادزین-گولا  ظاهر می شوند.

سئما تسیان (سیما کیان Sima Qian)- «پدر تاریخ چین»، نویسنده کتاب «شی- تزی» (چی چی-  Chi Chi) («یادداشت های تاریخی «Historical Notes») با سخن گفتن در باره نیاکان بلافصل قبایل سونیو (هونو) واقعیت های تلخ رویارویی دو فرهنگ بزرگ زمان خود- فرهنگ کشور امپراتوری چین کشاورز و زمیندار  settled agricultural Chinaو فرهنگ امپراتوری سیونو  (هونو)ی کوچ نشین و دامدار nomadic Xiongnu Empire را که روند تاریخ تباری- سیاسی ethno-political history بخش شمالی آسیا را برای چندین سده تعیین می کرد، مد نظر داشت.

در واقع، وضعیت تا حدودی متفاوت بود. باشندگان جلگه های آسیای مرکزی و کوهپایه های میانه آسیا، متشکل بر چندین قبیله پراکنده و تکه تکه و چندپارچه و چند زبانه بودند. تا پایان سده سوم پیش از میلاد، نیروی سیاسی اصلی در منطقه- امپراتوری یوئه شیYuezhi  (در زبان یونان باستان یاتی- «yatii» در لاتین- «آسی ها» و نیز اتاکوری ها (attakory) بود که گستره سرزمینی آن ها از شمال خاوری چین (بخش باختری منچوری متاخر) تا واحه های ترکستان خاوری پهن بود.

سیما کیان، گستره بودوباش یوئه شی ها را به گونه تقریبی چونانِ دایره بودوباش قبایل سکایی- اسکیتی که به زبان های ایرانی قدیم یا دیگر زبان های هندواروپایی سخن می گفتند؛ چنین پرداز می نماید: «یوئه شی ها در آغاز میان دانهوانگ و تسیلیان- شان زندگی می کردند». در این حال، در باره یوئه شی چنین توضیح می دهد: «درآغاز، یوئه شی ها در گستره یی از دانهوانگ در شرق، و از تسیلیان-شان در غرب …بود و باش داشتند». دانهوانگ-همین شاچژوی کنونی Shachzhou  است و تسیلان- شان Qilian در جنوب باختری گانچژو Ganzhou  واقع است.

 

این اطلاعات در نوشتارهای برجامانده از «تسیان- هان شو» یا کیان- هان شو (Qian Han Shu) یا (تاریخ اولیه امپراتوری هان)  The early history of the Hanگردآوری شده است که بر طبق آن، یوئه شی ها سرزمین های واقع در امتداد خط الراس اصلی رشته کوه های ریشت هوفن (Richthofen) در جنوب سوژو و جنوب غربی گانچژو Ganzhou را زیر فرمان داشتند.

 

اسناد عهد اواخر امپراتوری هان، گستره بودوباش یوئه شی های باستان را میان  ژانگ و تسزیوبسیوان   Jiuquan، یعنی در مناطق کنونی گانچژو Ganzhou و سوژو  Suzhouجا می دهد به علاوه بولانگیر Bulangir   و  ائدزین گل . Edzin

 

مطابق اطلاعات چینی ها، یوئه شی ها نیرومندترین اتحادیه در مرزهای چین در عهد امپراتوری تسین (شین) بودند که چینی ها از کشور شان اسب های تنومند و خوش پیکر به دست می آوردند. آن ها  یکصد هزار جنگجوی آماده رزم داشتند و بیشتر قبایل کوچ نشین همسایه، از جمله سیونوها (هونوها)، که همسایه خاوری شان بودند، در در وابستگی از آنان بسر می بردند. گاهنامه های چینی می نویسند که: «زمانی یوئه شی ها بسیار نیرومند بودند و به سیونوها (هونوها) به دیده تحقیر می نگریستند».1

مقارن با اواخر سده سوم پیش از میلاد، قبایل کوچی غیر چینی، که در میان آن ها هونوها هم بودند، زیر فشار پادشاهی شمال چین- ژائو، از استپ های اوردوس Ordos به شمال عقب نشینی کردند. در این زمان، رهبری هونوها به دست تومان،[3] بود که همسر ارشد وی- «ملکه»، یک بانو از یوئه شی ها بود. در این باره می توان با این واقعیت جدی داوری کرد که شهبانوی «ئه شی» در میان ائتلاف دودمانی هونو- خویان (هویانHuyan)  و یا خیان (هایان Hayyan) خوانده می شد.

 

این واژه- (خویان (هویانHuyan) و یا خیان (هایان Hayyan) ) موازی مستقیمی در تعیین مفهوم اصلی مقدس یوئه شی- «تسزیوییان» (tszyuyyan) («سفید» «راه سفید»، «راه شیری») می یابد، و اصطلاح «ائه جی» («ائه شی») («شهبانو») که در قالب «اتی» (ati) بازسازی می شود، کپی دقیقی از یکی از واریاسیون ها (تغییرات) گرافیکی graphic variationsهمان کلمه (خویان (خویان یا هویانHuyan) و یا خیان/خایان (هایان Hayyan) است، که بعدها به شکل «یوئه جی»[4] [یو ئه شی»-گ.] ثبت شده بود. به سخن دیگر، در جامعه هونوهای قدیم، کلمه «یوئه جی» [(«یوئه شی»)-گ.] عیننا «شهبانو» یا «ملکه» معنا می داد.[5]

پسر تومانTouman  – ماودون Maodun به نوشته همان نویسنده چینی، در نزد یوئه شی ها  «گروگان» بود.[6]

ماودون دیگر بزرگ شده، با فریب دادن یوئه شی ها و گریز از نزد آنان، نوعی «کودتای کاخی» (کودتای دورن خانگی) را به راه انداخت: او زن پدر خود (نامادری خود)- همسر ارشد یا شهبانو، و پسر او- ولیعهد و وارث تاج و تخت شاهی (یعنی برادر ناتنی خود از رشته پدری)، و سرانجام هم  پدر خود- تومان شانیو را که به دلایلی مخالف بازگشت ماودون بود، کشت.[7]

در باره این سنت شکنی بی سابقه روابط سنتی در جامعه سیونوها، سیما کیان چنین حکایت می کند که «در حالی که مردم خاموش بودند و چاره یی جز اطاعت و فرمانبرداری نداشتند، دشمنان جسور در کشورهای همسایه، بر آن شدند تا ماودون را که در چپ و راست سرگرم زدن سرهای بستگانش بود، تهدید به جنگ نمایند و خواهان پرداخت باج و خراج گردند. این بود که سفیران دونخوها (دون هوها) از راه رسیدند و اظهار داشتند که ماودون به نشانه صلح با آن ها باید بهترین اسب از گله هونوها و زیباترین همسرش را به آن ها بدهد.

نزدیکان ماودون شوریدند و برآشفتند و می خواستند تا به خاطر چنین گستاخی، سفیران را بکشند. اما ماودن جلو آنان را گرفت و با لبخند گفت: «آیا ارزش دارد که از دوستان همسایه یک اسب یا یک زن را دریغ کنیم ؟»

…و دستور داد هر چه می خواهند، برای شان بدهید.

قبایل کوچی دونهو (Donghu یا dunhu)[8]– همسایگان شرقی هونوها بودند. مرزهای جنوب خاوری متصرفات دون هوها به جزیره نمای کوریا می رسید. آن ها همچنین در  لیادونگ و مناطق مرزی شمال چین زندگی می کردند.

دونهوها، بارها و بارها با دودمان های حاکم چین باستان پیمان هایی می بستند، مگر، باز هم، همه بند و بست ها را زیر پا می گذاشتند و با چینی ها از سر جنگ و ستیز پیش می آمدند و گهگاهی هم بر آنان به پیروزی هایی دست می یافتند. در سده سوم پیش از میلاد، دونهوها، نیروی شایان توجهی در استپ های آسیای مرکزی به شمار می رفتند.

دونهوها با هونوها مناسبات برابرانه و متساوی الحقوقی داشتند. گستره بودوباش آنان را نوار سرحدی یی از هم جدا می ساخت که به هیچ کسی تعلق نداشت. در دو سوی سرحد، پاسداران دو دولت به گزمه (گشتزنی) و پَهره (پاسبانی) می پرداختند. مرزبانان دونهوها در خاور و مرزبانان هونوها در باختر. به سال 209 پیش از میلاد، دونهوها زیر فشار چین، ناگزیر به عقب نشینی از نوار مرزی شدند و از همین رو، از هونوها خواستند تا زمینی به عرض 1000 لی (500 کیلومتر) را به آنان بدهند.

سیما کیان در این باره چنین گزارش می دهد : «…دونهوها- دشمنان هونوها با جسارت و گستاخی بار دیگر از هونوها خواستند تا زمین های مرزی را به آنان واگذار شوند.

ریش سپیدان و بزرگان، کارآزموده و درس آموخته از تجربه تلخ پیشین، هیچ اعتراضی نکردند و گفتند: «این زمین ها بیابانی اند و یکسره مردابی و نمکسار و سنگلاخی، که در آن ها هیچکسی گاو و گوسفندی را به چرا نمی برد». از این رو، به ماودون سپارش نمودند تا زمین ها را به دونهوها بدهد. اما ماودون خشمگین شد و آغاز به داد زدن بر سر بزرگان کرد که از ترس نزدیک بود بمیرند : «زمین، پایه و اساس دولت است. آیا می توان آن را به کسی داد؟»

 او هر کسی را که به وی توصیه نموده بود تا زمین ها را واگذار شود، سر برید. سپس بر پشت زین نشست و سوار بر اسب فرمان داد تا بی درنگ بر دشمن لشکرکشی نمایند و هر کسی را هم که تعلل بورزد و دیر بیاید، سر بزنند. این گونه، او، بی درنگ، رزمندگان را گرد آورد و بر سر دونهوها که انتظار هیچ چیزی را نداشتند، ریخت.3

سیما کیان این گونه، آغاز فتوحات هونوها را شرح می دهد. ماودون، با حیله گری و خشونت و ستم، همقبیله یی هایش را وادار به فرمانبرداری  بی قید و شرط نموده، فرمانروای عالی شد.

 

ماودون مدیریت پایتخت متصرفات خویش را، خود به دوش گرفت و سرزمین های خاوری و باختری گستره زیر فرمانش را به فرماندارانی از میان بستگان نزدیک خود سپرد. دوره امپراتوری هونوها از همین اعلام پادشاهی ماودون آغاز می شود.

 

سپاهیان همیشه پیروزمند و شکست ناپذیر ماودن شانیو روی ناکامی را ندیده بودند. در میدان نبرد جنگجویان در سه صف آرایش می یافتند- مرکز و جناح های چپ و راست (قلب، میمنه و میسره) که هر یک وظیفه خود را نیک می دانستند. در سپاه- نظم و انضباط آهنینی برپا بود: به خاطر کوتاهی و سهل انگاری یک رزمنده، همه دسته را (به شمول فرمانده وی) سر می بریدند. سربازان ماودون، در یک زمان کوتاه در شمال تا دریاچه بایکال، در باختر تا ترکستان خاوری، در خاور تا رودخانه لیائو رسیدند و در جنوب به سر زمین چین باستان نزدیک شدند.

در گزارش های منابع چینی آمده است که در سال 201 پیش از میلاد، هونوها به رهبری او، قبایل شمالی هون یوی hunyuy، تسیویی شی tsyuyshe، دینیلین Dinlin، گیکون gekun   و تسایلی Zeil را زیر فرمان خود درآوردند، و در سال بعد به برداشتن گام های پویاتر در مرزهای شمالی امپراتوری هان پرداختند.

برتری نظامی سواران چابک هونوها بر سربازان کم تحرک چینی چنان بزرگ بود که به سال 192 سال پیش از میلاد، ماودون در نامه دراز خود، بی پروا و بلندپروازانه، از ملکه بیوه هان- گائو خواستگاری کرد که با این کار، به گونه بسیار اهانت بار، سنت دیرین چینی وفاداری به همسر حتا پس از مرگ وی را زیر پا می گذاشت. در این حال، ماودون چنین می پنداشت که مطابق آیین های کوچی ها، عروسی با نماینده دودمان حاکم کشور فتح شده به خودی خود، باید مستلزم گنجاندن زمین و مردم آن به گستره کشور فاتح باشد.

شیوه و سبک نوشتن نامه به آن پیمانه چندش آور و تحریک آمیز بود که سیما کیان یارای ترجمه متن آن را نداشت.  اما نامه تا روز ما حفظ شده است[9] و آشکارا نشان دهنده تراز روابط میان هونوها و چین باستان است. ماودون نوشته بود: «من تنها هستم. من در سرزمین استپ های پر از گاوها و اسب ها بزرگ شده ام. تنهایی برای هر دو ما خسته کننده است، ما از آن چه می تواند به ما آرامش ببخشد، محروم هستیم…».

ملکه، پس از دریافت این نامه، خشمگین و پرآژنگ شد و پیشنهاد اهانت آمیز ماودون را رد کرد. در این حال، درگیری هونوها با مرزبانان چینی در سراسر مرز شمال و شمال باختری امپراتوری هان ادامه داشت. اما، کار به جنگ بزرگ نکشید. چین آماده جنگ نبود. از این رو، ملکه ناگزیر گردید نامه پاسخی خفت باری به دور از شان امپراتوری چین بنویسد، که چنین نامه یی را در تاریخ چین هرگز هیچ فرمانروایی برای «وحشیان» ننوشته بودند.  4

توازن قدرت میان هونوها و چین، دست یازیدن به چنین کاری را یک امر ناگزیر ساخته بود. هر چند، برای چینی های باستان، که متکبرانه می پنداشتند که هونوها دارای «چهره انسان و قلب جانوران وحشی  اند»، چنین چیزی چونانِ بزرگ ترین آبروریزی بود.

مقارن این زمان، هونوها توانسته بودند همه زمین های یوئه شی ها را بگیرند و آنان را به غرب به گستره میان تسیلیان  Qilian و دانهوانگ برانند.

 

به سال 177 پیش از میلاد، ماودون شانیو برای تنبیه چینی ها به خاطر زیرپا گذاشتن خودسرانه و عمدی پیمان صلح بسته شده در آن برهه با امپراتوری هان، از سوی آن ها؛ به جانشین غربی خود فرمان داد تا به سرزمین یوئه شی های هنوز هم قدرتمند، لشکرکشی نماید. سواره نظام هونو، یوئه شی ها را به سختی شکست داد و همچنین توانست مهم ترین مناطق باختری را که در گذشته زیر فرمان یوئه شی ها بود، بگیرد.

ماودون در این باره به امپراتور [(امپراتریس؟)-گ.] هان نوشت: «به لطف [خداوند-گ.] آسمان، همه سپاهیان ما تندرست اند و اسب های شان سالم و تناور. آن ها یوئه شی ها را نابود و رام کردند. به شماری از آنان شمشیر آهیخته زده شد و شماری دیگر را زیر فرمان آوردند و (آرامش و حاکمیت را) برقرار ساختند.

لولان (کرورایانه)  Loulan (Krorayna)، اوسون، اوتسزی Utsze (اوگال Avgal) و بیست و شش سردارنشین همسایه با آن ها (در واقع، باید 36 باشد- یعنی همه سردار نشین های وقت ترکستان خاوری) شامل ارتش (هونو) شدند و یک خانواده  (یعنی یک دولت) گردیدند.5

پیروزی نهایی هونوها بر یوئه شی ها میان سال های 174-165 پیش از میلاد به دست آمد. سر از این زمان، دیگر در منابع هیچ اشاره یی به درگیری های رو در رو میان هونوها و یوئه شی ها دیده نمی شود. و اما آغاز به کوچیدن یوئه شی ها به هفترود و سپس به آسیای میانه در سال های 160 و 158 سال پیش از میلاد، به دلیل یورش اوسون ها بر آنان بوده است. یوئه شی های رانده شده به غرب آسیای میانه، سرزمین های گستره علیای آمو و وادی های میانی رود سیردریا را گرفتند.

 

یوئه شی ها در آینده، بنیادگذاران دولت غربی کنتسزوی Kantszyuy – پادشاهی کنگ یا کنگویی ها  (Kangha)، (که از 150 پیش از میلاد شناخته شده است و در ترکیب آن از سال 21 پیش از میلاد تا 221 میلادی زمین های بین دریای آرال و کسپین قرار داشت) و نیز امپراتوری آسیای مرکزی-هندی کوشانی (قدرت جهانی سده های یکم- چهارم میلادی در کنار امپراتوری های هان و روم [و نیز امپراتوری اشکانی-گ.]) گردیدند.

در «هو هان شو» در باره ریشه های امپراتوری کوشانی چنین گفته شده است: «هنگامی که دودمان یوئه شی به دست هونوها برافتاد و واژگون شد، به (گستره یونان و باختر، به جنوب آسیای میانه) کوچید و به پنج سردارنشین فروپاشید… پس از گذشت صد سال سردار گویشانی guyshuan (کوشانی) شاهزاده کیوتسزیوکیو(Kiotszyukyu) (کودجولا کدفیز) (Kudzula Kadfiz) چهار شاهزاده نشین دیگر را تابع خود ساخت و خود را پادشاه اعلام کرد. پادشاهی او گویشانی (کوشانی) نامیده می شد.» 6

 

همراه با آن، در علم تصور واحدی در باره چگونگی براندازی دولت یونان و باختری به دست یوئه شی ها وجود ندارد. گروهی می پندارند که در 164 سال پیش از میلاد یوئه شی ها زیر فشار بزرگ هونوها ناگزیر به ترک اراضی خود در ترکستان خاوری گردیدند.آن ها با آمدن به غرب، از راه فرغانه، بر یونان و باختری ها یورش آوردند و این پادشاهی را برانداختند و پایتخت خود را در شمال آمو بنیاد گذاشتند.

همزمان، در غرب، آن ها سئه ها (ساک ها) را که در آن سوی رود یکرست (سیر یا سیحون) زندگی می کردند (یعنی در شرق سیردریا) سرکوب کردند که بخشی از آن ها ناگزیر به مهاجرت به کاپیسا (دره کابل [(پروان)-گ.]) گردیدند و بخش دیگر آن ها در سرزمین درنگیانای باستان (حوضه رود هلمند- زرنج) اسکان گزیدند که از همین رو، سَکستان یا سیستان Sakastan  نام گرفت. [معرب آن سجستان-گ.]

تاریخ دقیق باژگونی پادشاهی یونانی و باختری تا کنون تثبیت نشده است. برخی باور دارند که این واژگونی در سال های 140-138 پیش از میلاد اتفاق افتاده بود.

مطابق گمانه زنی دیگر، باختر را که مدت درازی زیر فرمان یونانیان باستان بود، نه بیگانگان آمده از ترکستان خاوری (که به زبان های هندواروپایی (احتمالا به زبان های ایرانی باستان) سخن می گفتند)، بل که قبایل بومی کوچی ایرانی باستان ساکن در کرانه های سیردریا و آمو (که بخشی از اتحادیه قبایلی که یوئه شی های بزرگ یا ماساگت ها نامیده می شدند و ساکنان خوارزم شمرده می شدند و پسان ها هسته اصلی دولت کنگ ها Kangha  را تشکیل دادند)، آزاد ساختند.

 

در کل، در ترکیب دولت یوئه شی در آسیای میانه- پیشگامان یا پیشینیان امپراتوری کوشانی ها، مناطقی در قلمرو ازبیکستان و تاجیکستان کنونی- پادشاهی کنگویی ها Kangh (سغد، چاچ (تاشکنت کنونی)، خوارزم) و پرکنهparkana  (فرغانه کنونی که در واقع معرب پرکنه یا پرگنه است به معنای منطقه دروافتاده-گ.) شامل بودند.

یوئه شی ها در هفترود (سمی ریچیا- گستره قرغیزستان و جنوب قزاقستان کنونی در دامنه های تیان شان) نیز در کنار اوسون ها و ساک ها حضور داشتند. باشگاه اصلی یوئه شی ها  در سده یکم پیش از میلاد، ترکستان خاوری بود که در آغاز، پیش از کوچیدن شان از آن، زیر فشار هونوها، به نام تخارستان یاد می شد و مقارن این زمان، دیگر، با کوچیدن آن ها به گستره جنوبی تاجیکستان کنونی این نام یعنی تخارستان بر آن اطلاق می گردید.

نویسندگان باستان گزارش می دهند که مردم این دولت، زمیندار و کشاورز بودند، خانه ها می ساختند، باشندگان آن از نگاه تباری و زبانی مانند ساکنان فرغانه بودند و در کار بازرگانی ماهر.

جمعیت در این کشور به یک میلیون نفر می رسید و شهر اصلی آن «بازاری با کالاهای گوناگون و رنگارنگ» داشت. پیامدهای ناشی از پیروزی هونوها بر یوئه شی ها چنان بودند که به گونه  ریشه یی نه تنها نقشه تباری، سیاسی آسیای مرکزی و سرزمین های همسایه با آن، بل نیز هند را هم تغییر دادند.

پس از رفتن یوئه شی ها از خاور آسیای مرکزی، مرزهای باختری متصرفات هونوها در ترکستان خاوری و مرزهای جنوب شرقی آن با چین، برای مدت درازی با ثبات گردیدند.

 

این گونه، ماودون، فرمانروای سرزمین های گسترده و مردمان بسیاری گردید. دستاوردهای او می توانستند حتا از این هم بیشتر گسترش بیابند. اما او آدم نیکوکار و مهربانی نبود. کسانی که از دست او زنده مانده بودند، برای کودکان و بازماندگان و نوه های خود از خودکامگی ها و ستم های فرمانروای هونوها داستان ها می گفتند. هونوها به یک کابوس فاجعه بار واقعی برای امپراتوری هان چین تبدیل شده بودند. جلو تاخت و تازهای کوچروها را هیچ مانعی نمی توانست بگیرد- نه سدهای بافته شده از درختان بید، نه خندق های عمیق و نه خاکریزها و دیوارهای خشتی (آجُری) و سنگی دژها.

تا جنگجویان هونویی از راه می رسیدند، مردم با برجا گذاشتن خانمان و دام و دد خود، می گریختند تا در پشت دیوارهای ستبر دژها و سنگرها پنهان شوند و سربازان دستور اکید دریافت داشته بودند: به پدافند دژها از دورن از سر کنگره ها و دیواره ها بپردازند و به هیچ رو در بیرون از دیوارهای دژها با هونوها درگیر نشوند و به پیگرد آن ها نپردازند.

سپهداران چینی از گذشته ها تجربه های تلخی در پیکار با کوچی ها داشتند: هونوها در آغاز، با نیروهای کوچکی یورش می آوردند (معمولا با سواران چابک تیرانداز و اسب های تیزرفتار و بادپا) و با انجام مانورهای فریبنده، سپاهیان چینی را با نیرنگ از پشت دیوارهای دژها یا سنگر ها به تعقیب خود یا طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه شان شود، به نزدیکی محل استقرار نیروهای اصلی خود که پنهانی در کمین نشسته بودند، می کشانیدند. وانگهی آنان را از چهار سو با نیروی بزرگی در چنبر محاصره می گرفتند و از دور تیرباران می کردند. کمتر کسی از چنین کارزاری می توانست جان به سلامت به در برد. سپس همه در میان بیابان ها ناپدید می گردیدند.

حتا دیوار بزرگ چین- «چانگ چنگ» این ساخت و ساز به یاد ماندنی و گران که با هزینه گزاف و هنگفت، نیروی بزرگ و رنج توانفرسا، خاص برای پاسداری از چین در برابر کوچروان برپا شده بود، برای دفاع از سازندگان خود، بیهوده و ناتوان از کار برآمد.

«امپراتوری آسمانی» چین، با اذعان به نیروی شگرف هونوها، تلاش می ورزید دل حاکمان آنان را به دست بیاورد. هنگامی که مادون شانیو برای امپراتور هان، یک نفر اشتر، دو راس اسب سواری تناور و دو پالان چهاربند اسب فرستاد؛ در پاسخ، یک دست جامه بلند و گشاد (تن پوش) زردوزی، یک دیهیم زرین، یک حلقه کمربند طلاکاری شده با سگک ساخته شده از استخوان کرگدن و ده بار ابریشم هدیه گرفت.

به سال 162 پیش از میلاد، امپراتور شیائو ون دی برای پسر ماودون- لاوشان Laoshan، پیامی فرستاد که متن آن چنین بود: «هان (یعنی چین، به رهبری دودمان هان) و هونو-چونانِ دو کشور برابر همسایه» اند. اما برای هونوها چنین به رسمیت شناختن، کم بود. هر چند، برای چین، با آن ایده های دیگر در آن هنگام پا گرفته در اذهان نخبگان و لایه های گسترده جامعه آن  کشور، مبنی بر این که – «چین- مرکز جهان است و در پیرامون آن توده های وحشی زندگی می کنند»، چنین چیزی نهایت کرنش و بی آبرویی و افت بود.

هونوها می خواستند از چین، نان، پارچه، به خصوص ابریشم، ابزارهای فلزی و کالاهای لوکس را در ازای چارپایان (گوسفند، بز، گاو و اسب)، پشم، پوست، چرم و… به دست بیاورند. آن ها با برشمردن خواست های خود به چینی ها، و تحمیل شرایط خود، به ادامه بحران در مناسبات میان دو طرف دامن می زدند. آتش جنگ پیوسته فرزوان بود و روابط با هونوها برای چین باستان مساله مرگ و زندگی.

در این وضعیت، در 139 سال پیش از میلاد، ژانگ کیان- جهانگرد و دیپلمات سرشناس چینی، به غرب آسیای مرکزی رفت. او پس از ده سال اسارت در نزد هونوها توانست بگریزد و به آسیای میانه برود- جایی که در آن امپراتوری هان با اوسون ها که در هفترود زندگی می کردند، در برابر هونوها و کنتسزیویی ها kantszyuy پیمان ببندد. کنگوی Kangüy، همسایه غربی اوسونی ها، به نوبه خود با یک پیوند زناشویی دودمانی با هونوها پیمان بست. پادشاه کنگهی ها Kangh یا کنگوی Kangüy ها دختر خود را برای شانیو داد و خود دختر او را گرفت.

ژانگ کیان با برگشت به چین، همچنین گزارش داد که در حوضه رود سیر یا  یکسرت (Yaksart)[10]یوئه شی ها که به تازگی به این جا کوچیده اند، زندگی می کنند، که سیطره خود را بر گستره های پیرامون شان از جمله  کشور داسیا  Dasia (یونان و باختر) پهن ساخته اند. یوئه شی ها پس از گرفتن گستره یونان و باختری، پادشاهان کشور داسیا Dasia گردیدند.

وراندازی (مقایسه) این خبر، با اطلاعات نویسندگان باستان- استرابو و تروگوس پولیتی Trogus Politeya  باعث شد تا پژوهشگران به این اندیشه بیفتند که کشور داسیا Dasia نه گستره دولت یونان و باختری، بل که گستره بودوباش مردم هندواروپایی باستانی، یعنی  تُخاری ها- «تُخارستان» است که متصرفات شان در آغاز مانند یوئه شی ها در تسلیانشانTsilyanshan  خاوری و در ترکستان خاوری بود و از آن جا، برخی از ایشان شاید همراه با یوئه شی ها به سمت غرب به آسیای میانه به راه  افتاده بودند.

دستاورد جهانگردی و کشورپیمایی نخستین چینی پیشگام و پیشاهنگ «گشاینده راه به سوی باختر»  لشکرکشی چین باستان به دره فرغانه گردید که در آن جا، بر پایه منابع چینی، در سده های یکم و دوم پیش از میلاد دولت دَوان (فرغانه باستان) قرار داشت. ژانگ کیان دَوان را چونانِ یک کشور کشاورزی با دژها  وآبادی های مستحکم توصیف می کند.

باشندگان دوان به پرورش نژاد خاصی از اسب ها می پرداختند که عرق شان رنگ سرخگون خونی داشت. به گفته گاهنامه نویسان چین باستان (به گمان بسیار نیاکان نسل اسب های بادپای آخال   akhaltekins کنونی)، به خاطر به دست آوردن همین اسب ها بود که امپراتوری هان با دوانی ها به جنگ پرداخت. پس از کشته شدن سفیر چین در 104 پیش از میلاد در فرغانه، به سال های 102 و 101 پیش از میلاد، سپاهیان چینی به دوان لشکرکشی نمودند و با بیش از 60 هزار جنگجو (به اضافه سپاهیان رس رسانی یا لجستیکی) برآن تاختند.[11]

هرگاه به سال 102 سپاهیان هان با یورش توانسته بودند تنها شهر «یو» در حومه اُزگِن کنونی را بگیرند، لشکرکشی دومی را با هدف تصرف پایتخت دوان انجام دادند. چینی ها در این تهاجم، خط بیرونی سنگرهای پدافندی دوان را درهم کوبیدند و نابود کردند، مگر، با این هم قادر به گرفتن دژ استوار ارگ نشدند. پرگانه یی ها یا فرغانه یی ها (دوانی ها) از ترس حمله همسایه های کنگویی شان  Kanga، با چینی ها در زمینه صلح به توافق رسیدند. این بود که چینی ها چند ده راس «اسب خوش پیکر و برین نژاد» و سه هزار راس اسب عادی به دست آوردند. فرمانروای پیشین را برکنار نموند و به جای وی پادشاه نوی گماشتند.

با این هم، نیروهای هان در راه بازگشت به خانه، آماج شبخون های پیوسته مردمان بومی قرار گرفتند. از سوی دیگر، پس از رفتن چینی ها، دوانی ها شاه دست نشانده چین بر تخت خود را کشتند. مقارن با این زمان، در دره فرغانه آبادی های بسیاری ساخته شد- هم آبادی های دژگونه و مستحکم و هم آبادی های غیر مستحکم unfortified .7

…و اما دستاورد اصلی ماموریت ژانگ کیان به دست آوردن همپیمان نیرومندی برای امپراتوری هان در سیمای دولت اوسون ها بود با جمعیت 630،000 نفری و ارتشی 188.000 نفری، که در آن گارد دولتی اوسون مرکب از سی هزار سپاهی حرفه یی خدنگ افکن کماندار سواره و پیاده شامل بود. زور این رزمندگان را هونوها هنگامی که در سده یکم میلادی رهبر اوسون ها- وی گویمی Guymi   بر آنان تاخت  و چهل هزار اسیر گرفت، دیدند.

هونوها در دوره ماودون شانیو نزدیک به 300-400 هزار سپاهی و در دوره پسرش- لاوشان شانیو 140 هزار سپاهی داشتند. نیروهای اصلی هونوها در گروه های ده نفری سواره آرایش می یافت که آن را «تئمه» (تومه) می خواندند و فرمانده آن را «تئمان» (تومان)- یعنی سرکرده گروه های ده نفری.

همین گونه، سازمان نیروهای رزمی هونوها در سیستم «دهی» یا ده تایی (تومه ها) آرایش می یافت: گروه ده نفری، ده گروه ده نفری (صد نفری)، ده گروه صد نفری (هزار نفری) و ده گروه هزار نفری (یک لشکر ده هزار نفری) که همه مردان بالغ قادر به برداشتن جنگ افزار را در آن به خدمت می گرفتند.

همچنین می دانیم که ارتش هونوها چهار سپاه سواره  داشت که هر سپاه متشکل از اسب های دارای یک رنگ مشخص بود (مانند سفید، سیاه، نسواری، خاکستری یا…). از اردوگاه شانیو، سواران گارد شاهی پاسبانی می کردند. اطلاعاتی در باره گارد شخصی پیشوای هونوها در دست است که سپاهیان آن را به نام لنچژون ها  lanchzhun؟ می خوانده اند.

 

ماودون، در سال 200 پیش از میلاد، ارتش چین به رهبری شخص امپراتور-گاودیGaodi  را در بیابان به محاصره کشانید و آن را به مدت هفت روز در چنبره گرفت. اما نتوانست به رغم برتری افراد، در این نبرد به پیروزی دست یابد. دلیل این کار شاید در آن بوده باشدکه هونوها نبردهای تن به تن و جنگ نزدیک را دوست نداشتند. آنان تنها از راه دور با تیرباران دشمنان به آنان یورش می آوردند و تنها هنگامی بر سر آنان می ریختند که نیروهای شکست خورده، آرایش جنگی خود را از دست داده و هراسان و پراکنده و پریشان آغاز به عقب نشینی می کردند.[12]سپس هونوها شانس می یافتند به پیروزی سریع دست یابند. حمله ناگهانی به دشمن، تَهی ساختن زمین دشمن از هر چیزی، رخنه عمیق به پشت جبهه آن، به دست آوردن تا جای امکان بیشتر غنایم و بازگشت سریع در صورت امکان بدون دادن تلفات و ضایعات، استراتیژی اصلی نظامی هونونوها بود. انگیزه اصلی در این گونه تاخت و تازها، به دست آوردن غنیمت های جنگی بود. به گفته منابع چینی، «جایی که طعمه یی را ببینند، هیچ رفتار و کردار شایسته و عدالت را نمی شناسند». 8

 

 هونوها در روند لشکرکشی های خود، به اهداف راهبردی یی که شانیوهای شان پیشاروی خود گذاشته بودند، دست یافتند- کوچروان آسیای مرکزی و جنوب سیبیری را زیر فرمان خود درآوردند، بر جاده بزرگ ابریشم از طریق ترکستان خاوری کنترل قایم کردند و بر امپراتوری هان معاهدات «صلح و خویشاوندی» را تحمیل کردند که بر پایه آن، چینیان باستان به هونوها باج می پرداختند.

 

هونوها، بیشتر کوچی بودند، گرچه در منابع بارها و بارها اطلاعاتی در باره زمیندار بودن برخی از تیره های آنان و موجودیت آبادی های مسکون در گستره بودوباش شان دیده می شود و کاوش های باستان شناسی در استپ های مغولستان کنونی،  دانشمندان را به این باور رسانده است که امپراتوری هونو، «کشور شهرها» بود.9

ساختار دولتی هونوها، بر اصل نظامی- «دمکراتیک» تقسیم کشور به دو جناح و مرکز استوار بود. اتحادیه جناح چپ (خاوری) در برگیرنده یوئه شی ها بود که اصل و نسب شان- خویان (Huyan) یا خویئان  Huiyan، خایئان Hayyan بود. این سرزمین شهبانو بود که همانا فرزند او بودن، شرط اصلی داشتن ادعا بر تاج و تخت شانیو بود.[13] احتمالا اردوگاه (پایگاه) شهبانو در خاور بیابان بزرگ خینگان در وادی رود چور، قرار داشت که به نام «یان شی» (Yanchji) (ای شی، آتی؟) ((Echzhy, Ati) یاد می شد. با این حال، صلاحیت جناح چپ کشور، به سمت شرق تا سردارنشین های کوریای شمالی پهن می شد.

جناح راست اتحادیه، گسترش قدرت هونوها را (حتا تنها بالقوه) تا دور دست ها در غرب، الی سرزمین اوسون ها در بر می گرفت. این بخش، زمین های مرکزی پیشین یوئه شی ها در تسلیان– شان شان (نان- شان) در ژانگ – در گانژو Ganzhou و در امتداد ائدزین-گوالو  Edzin-goal، را نیز در بر می گرفت. یوئه شی، به تیول یا وسال های هونوها مبدل شده بودند و آن ها را در زبان چین باستان به عنوان «خون» ها می خواندند (در زبان چینی معاصر- «وئن»).

با این حال، تیول در این مفهوم، چیزی شبح مانند وگنگی بود، زیرا گاهی شانیو حتا نمی توانست تصور کند که این سرزمین ها، چگونه جاهایی هستند، در آن چه می روید، چه کسانی در آن می زییند، چه آداب و رسومی دارند، و چه کسانی بر آنان فرمان می رانند؟.10

 

بیشترین دلچسپی را برای موضوع پژوهش ما، پرداختن به مساله تباری در جناح چپ (خاوری)  اتحادیه هونوها و پیوندهای تباری- سیاسی آن با غرب آسیای مرکزی بر می انگیزد. در سال57 پیش از میلاد، برادر بزرگ شانیو- به نام اودو- اوسی (شایدHada-asi  و یا شاید هم Huda-yasi  ) که از مادر دیگری (از لایه های غیر اشرافی پایینی جامعه) به جهان آمده بود، رهبر جناح چپ، گردید.

برادر شانیو که «برخاسته از میان مردم عادی» بود، تقریبا در ناحیه علیای ارگون و نوار نزدیک به بیابان خنگان آغاز به رهبری قبایل خاوری نمود. در این هنگام امپراتوری هونوها رو به واژگونی و انقراض داشت و در آستانه فروپاشی قرار گرفته بود.

 

پس از آن که شانیو  در سال 55 پیش از میلاد تابعیت امپراتوری چینی هان را پذیرفت، یعنی پس از پیشگیری گرایش سیاسی نامنهاد «جنوبی» (بر پایه اسناد چینی)، بخشی از هونوها نام هونوهای جنوبی را به خود گرفتند. اما در مقابل آن ها، قبایل باشنده جناح چپ که بیشتر از نگاه تباری از جمع یوئه شی ها بودند، حاضر نگردیدند، زیر بار تابعیت چین بروند و از همین رو، به نام هونوهای شمالی خوانده می شدند. در این حال، هودو- اوسو، خودسرانه خود را شانیو اعلام کرد. [این گونه، دولت هونوها به دو بخش جنوبی زیر نفوذ چین و شمالی «مستقل» تقسیم شد.-گ.]

به هر رو، او خود را چژی چژی  Chzhichzhi  خواند [اگر آن را به شکل «شی شی» بپذیریم، چیزی همانند شاهنشاه- شاه شاهان می شود-گ.] داد و در طی چند سال آینده در غرب موفق به شکست دادن چندین گروه از اوسون ها ( Wūsūn (烏孫 گردید و همچنین متصرفات مربوط به قبایل اوتسزی Utsze (اوگال) (Avgal) را گرفت و با نیروهای اوگالی توانست سپاهیان تسزیانکون ها (tszyankun) (کرکیرها) Kerkyr را در هم بکوبد، و در شمال دینلین ها  Dinlin را شکست بدهد.

فرمانروای تسزیوشی هاJushi  که مشتمل بر شش قبیله مستقل کوچی بودند و متصرفات شان در سده های نخستین میلادی از غرب تا شرق «از دانهوانگ تا اوسون» پهن بود و مرکز دولت شان در واحه تورفان قرار داشت، از نگاه سیاسی وابسته به هونوهای شمالی بودند.

 

چژی چژی (اودو- اوسی)- فرمانروای هونوهای شمالی، با توجه به فشار پیوسته یی که از سوی هونوهای جنوبی متوجه وی بود و نیز تهدید نظامی سپاهیان چینی هان، در وضع بسیار دشوار – «در تنگنا قرار گرفت» و با بهره گیری از دعوت پادشاه کانتسزویKantszyu  (کنگا یا کنگها  Kangha)، که دختر خود را به وی داده بود، با همراهان خود (با تنها سه هزار نفر) به کرانه های میانه سیردریا، و سپس رود تالاس (Dulay)، در منطقه مرزی میان کنگها و کشور اوسون ها کوچید.

شاید، این سرزمین ها که در آن ها به قول منابع چینی، قبایل هئسو  hesu، یانتسای yantsay و دایوان dayuan زندگی می کردند و در گذشته وابسته به پادشاه کنگها Kangha بودند، نه «به خاطر تغذیه» که در منبع به نام «باج یا جزیه» خوانده شده است، در دسترس شانیوی هونوهای شمالی که مقارن با این زمان دارای پایگاه اقتصادی خودش بوده باشد،  گذاشته شده بود.

در واقع، از کاروان سه هزار نفری همراهان وی، هنگام ورود به تالاس  1518 نفر زنده مانده بودند-همسران، پسران و دخترانش و کارمندان برجسته و نامدار دولتی.

 

پادشاه کنگهایی ها، بر آن سنجش داشت تا با نیروی چژی چژی، در برابر برابر فشار اوسون ها از شرق ایستادگی کند و از آن «برای پاسبانی از مرزهای خود» کار بگیرد. اما امیدهای او برباد رفتند و بیهوده از کار برآمدند. چژی چژی طی دو سال، در کرانه رود تالاس کاخی ساخت دژ مانند که چشم را خیره می ساخت و هوش از سر می ربود. دژ، دیوارهای دولا داشت که در میان دیوار کاخ و دیوار بیرونی، خندقی ژرف کنده شده بود. این ارگ، در سال 36 پیش از میلاد به دست نیروهای اوسون ها و هان ها و حتا بخشی از خود کانتسزیویی ها نابود شد و همه 1518 نفر سر به نیست شدند.

چژی چژی، خود و وابستگان خویش را با پذیرفتن شرایط ناگوار و ناسازگار شاه کنگهایی ها به دست خود به مرگ محکوم ساخت. او با آن ها درگیر شد و همسر خود- شاهدخت را به آب تالاس انداخت که به همین خاطر، به نوشته منابع چینی- «شانیوی «خود گماشته»، پس از اشغال دژ از سوی نیروهای متحده، از سوی یکی از رهبران کنگهایی گردن زده شد. 11

چنین بود پایان غم انگیز نخستین حضور هونوها در غرب (یعنی در گستره آسیای میانه) و چنین شد سرنوشت سرایت زبان هونوها در کشورهای اوسون و کانتسزیوی 12. این گونه، هان- امپراتوری باستانی چین که خود توانایی درهم شکستن هونوها را نداشت، موفق شد این کار را به دست دیگر قبایل چادر نشین و نیمه کوچ نشین آسیای مرکزی- اوسون ها، دینیلین های ینی سی ، دونهوها، کنگویی ها و حتا خود هونوها انجام بدهد.

موج دوم «تهاجم هونوها» به آسیای میانه، در آخرین دهه سده یکم میلادی سرازیر می گردد که همچنین با کنگهاها  Kangha همراه است. نخستین اطلاعیه از این رویداد در گزارش دولت یوئی بان[14]  Yuebanکه در دفتر «تاریخ دودمان های شمالی» [چین-گ.] به نام اورپنUrpen  آمده است، بازتاب یافته است. در این جا، گفته می شود که یوئی بان ها که در سده های چهارم- پنجم میلادی در گستره آسیای میانه می زیستند، در گذشته زیر فرمان قبایل شانیوی شمالی هونو بودند.

«ارابه های رزمی و سواره نظام زیر فرمان سپهدار هانی- داو سیان، به سرزمین هونوهای شمالی از راه کوه های کیم یا تسزین وئی (Jinwei) تاختند و به غرب کاناتسزیوی  Kantszyuyرهسپار شدند. سپاهیانی که توان راهپیمایی نداشتند، در شمال منطقه کوچا (در قلمرو تسزیوی ها Tszyuy) مستقر گردیدند.

در گذشته، منطقه یوئی بان (Yueban) در گستره چندین هزار لی پهن بود و نزدیک به دو صد هزار نفر باشنده داشت. باشندگان منطقه لیانچژو، چنین برمی آید که فرمانروای ایشان را به نام شانیو- شاه می خواندند. رسم و رواج ها و زبان آن ها با گاوچه ها (کوچا ها، تخارها)[15] نزدیک است.13

در سال های 89-93 سده یکم میلادی دربار هان برای واپسین بار تلاش کرد تا در گستره شمالی راه بزرگ ابریشم که از «خاور به سوی باختر» می رفت، و در گذشته زیر کنترل هونوهای شمالی بود، سیطره خود را پهن نماید.

در نتیجه یک رشته تلاش ها، نیروهای هان، به فرماندهی سپهبد درباری- دوا سیان، با پشتیبانی نیروهای هونوهای جنوبی، توانستند در مناطق دور افتاده نواحی شمال بیابان خینگان به وادی های رودهای «چور» و «تور» (شاخه های نونیم- سونگاری) Songhua  –   Nonnm– جایی که اردوگاه شانیوی هونوهای شمالی قرار داشت، رخنه کنند. در روند جنگ، شانیو زخم برداشت و از اسب پایین افتاد. مگر، هر چه بود توانست بگریزد و پنهان شود. 14

در این حال، گزارش های آمده در عین گاهنامه در باره این که شانیو به کجا گریخته بود، مختلف اند. هر چند، هر دو از کشور کنگها ها نام می برند. 15

اما این واقعیت است که شانیوی زخمی «برهنه» که تنها چند ده (یا بیشتر) از آن، سرباز سوار در  اسکورت داشت، نمی توانست در زمان کوتاه، فاصله یی به این بزرگی و پیچیدگی- از منچوری تا آسیای میانه را بپیماید و درنوردد.

بایسته یادآوری است که گستره دولت کنگها ها یا کانتسزیویی ها در دامنه های شمالی خینگان بزرگ هم پهن بود. در گزارش های چینی، اطلاعات بسیار اندکی در باره این منطقه داده می شود. اما به هر رو، چنین اطلاعاتی وجود داشتند.

برگ های باقی مانده از دفتر «مروری بر دوره وئی»، حاکی از وجود دو دولت کانتسزیویی اند- یکی در آسیای میانه و دیگری در جنوب خاوری گستره کئرکیرهای حوضه رود ینی سئی (قرغیزها و تسزیانکون) ((tszyankun  در جنوب گستره دینلین های آن سوی دریاچه بایکال: «متصرفات تسزیانکون در شمال باختری گستره کانتسزیوی واقع است که شمار سپاهیان رزمی آن به سی هزار تن می رسد. در آن جا  سمور sables بسیار است و اسب های نیکویی دارند. متصرفات دینلین ها در شمال کانتسزیویی واقع است…»16

در فهرست قبایل زیر دست هونوها از قبیله تسیانیوی tsyantsyuyنام می برند که با قبیله کانتسزیوی  kantszyuy   عین چیز شمرده می شود17 که در کنار هالا-آلاتاها (Hal-ALAT) (ala al- piebald horses یا دارندگان اسپ های ابلق) یاد می شوند. در میانه های سده نزدهم منبع همچنین از حضور قبیله کانتسزیوی در کوه های زرین- در بیابان خینگان بزرگ که به زبان تورکی کهن «آلتون کان»  Altunkan و به زبان مغولی «آلتاخان»  Altahanخوانده می شد، یاد می کند.[16]

در شاهنامه فردوسی این منطقه در آن سوی دریای چین دالایی نور با کنگ سیاوش ربط داده می شود[17] و گفته می شود که کنگ سیاوخش در نزدیکی دریای کیماک Kimek واقع است[18] که کاملا  (در شمار دیگر  شواهد با رودخانه کنونی ایمین (Yiming) همخوانی دارد). 18

منطقه کنگ در خاورزمین (با کنگ ده پارسی مقایسه می شود) که  بیخی با کنکاتی Kankati در ریزشگاه رود  ارگون (آرگان) و کن یا کنگ دوره قدیم مغولستان قابل انطباق است. 19

کنگ ها یا کنگهاهای خاوری (Kangha) به طور مستقیم با قبیله کارا کنگلی (به زبان چینی- هئی-چئی- تسزی، یعنی دارندگان ارابه های سیاه، به زبان تبتی- «گا-را گنگ- لئی») [قره قانقلی ها که در کنفدراسیون اوغوز شامل بودند-گ.] ربطی ندارند.[19] نخستین اطلاعات تاریخی در باره کارا کنگلی ها به طور مشخص تنها در میانه های سده نهم پدید می آید و در همین چارچوب. به گفته برخی از پژوهشگران، کنگلی ها مردمان باستانی اند.

در واقع، نام تباری «کَانگلی» [قانقلی] چونانِ لایه اشرافی قبایل تورک قِپچاق (پولوفسی های  polovtse گاهنامه های کهن روسی، کومان های تاریخ های اروپا و بیزانتینی یا روم شرقی)، در نتیجه جابه جایی آن ها در کرانه های رود سیر دریا در مرزهای هزاره های یکم-دوم پیش از میلاد، تمایل آن ها را به مرتبط ساختن خود با سنت های ژنیالوژی (نسب (شجره) شناسی) کانتسزیویی ها یا کنگویی های (Kangüy) باستانی، که از مدت های طولانی در کرانه های سیردریا زندگی می کردند، نشان می دهد تا این گونه، حق خود را به این سرزمین ها توجیه نمایند.[20]

شایان یادآوری است که منابع متاخر چینی، به ویژه، «یوان- شی» Yuan Shih (تاریخ دودمان (مغولی) یوان)، که در سده چهاردهم تدوین شده است، به طور مستقیم به آن تداوم اشاره می کند که میان کنگلی و باشندگان باستان آسیای مرکزی وجود داشته است: «کَنلی» Canley (کَنگلی)Kangly  – همان است که در عهد هان گاوچئه Gaoche نامیده می شد- کشور (دولت) چرخ دستی های بلند…» 20

اطلاعات همانندی را در باره کنگلی، با آن که به اندازه کافی کامل هم نیست، رشید الدین[21]– تاریخ نویس پارسی سده های سیزدهم- اوایل چهاردهم  میلادی ارائه کرده است. 21 او اشاره می کند که کنگلی ها نخستین کسانی بودند که چرخ دستی بلند را اختراع کردند که به زبان ترکی آن را «قانقلی» (قنقلی) می گویند و نام قبیله آن ها هم از همین ریشه گرفته است. شاید رشید الدین و تدوین کنندگان «یوان- شی» مدارک در باره کنگلی ها را از یک منبع گرفته باشند و به همین دلیل هم است که اطلاعات شان  باهم همخوانی دارند.

… و اما در علم اتمولوژی یا ریشه شناسی (فقه الغت)، چنین ابراز نظر شده است که کلمه کنگلی یا کانگلی یا قانقلی (قنقلی) در زبان تورکی ریشه ندارد و می تواند نام یک کشور باشد که مردم آن به پیشگاه چرخ ها یا ارابه ها چونانِ ارابه «الهه باروری و آب» به نیایش می پرداخته اند و آن را پرستش می کرده اند. از این دیدگاه، پیوند احتمالی کلمه «کنگلی» (در صورت موجودیت کانگئلئگ kangylyg) با نام های باستانی کانتسزیوی خاوری (Kanghadih ، کنگ دی Kangdi) و یا کانتسزیوی غربی- کنگ، کنگها Kangha، کنگیویKang-kü/Kangju و حتا با تُخارها -«کوچه، گاوئچه gaoche  مدلل می گردد.

اکنون مسائل مربوط به تاریخ کهن تباری اوسون های باستان را بررسی می کنیم که «در برابر پژوهشگران پرسش های بیشتری را نسبت به پاسخ های ممکنه آن مطرح می کند». نسخه نسبتا کامل روایت های تاریخی- شجره نامه یی اوسون ها در گزارش بان گو Ban Gu حفظ گردیده است که در آن فرمانروای اوسون ها به نام کونموkunmo   یاد می شود.

 

پدر کونمو– ناندومی  Nandoumiهمراه با یوئه شی های بزرگ میان (کوه های) تسیلیان و دانهوانگ می زیست و فرمانروای دولت پادشاهی کوچکی بود. یوئه شی های بزرگ با حمله یی او را کشتند و زمین های وی را گرفتند. مردم او نزد هونوها گریختند و به آن ها پناه بردند. پسر او، کونمو kunmo   تازه  به جهان آمده بود. سرپرست او- بوتسوزو شیهوButszyu Shiho   با نوزاد در آغوش می گریخت.

او با گذاشتن نوزاد روی چمنی در میان سبزه ها، به جستجوی خوراک رفت و هنگامی که بازگشت، دید که ماده گرگی از پستانش او را شیر می دهد و کلاغی بر سر او با گوشت در منقار در پرواز و گشتزنی است. بوتسوزو شیهو (Butszyu-Shiho) دریافت که نوزاد موجود مقدس است و نشانه یی از الوهیت دارد. این بود که او را به هونوها سپرد». 22

این اسطوره توتم پرستی  totemic mythاست در باره به جهان آمدن فرزند الهی در نتیجه تعامل میان دو جهان – بالا و پایین. تجسم incarnation جهان بالا- کلاغ کیهانی است با گوشت توتم-نیا.

ریشه شناسی رونویسی هیروگلیف  Hieroglyphic transcription etymology «او- سون» به گونه تحت الفظی به معنای «نواده کلاغ» است. نیاکان احتمالی اوسون های هفترود در اندین Andin (کنون، بخش جنوبی گانسو- چین)، به نام «مو-تیانتسزی چوژان  Mu-Tianjie Zhuan یعنی «تیره کلاغ سرخ» (چی او شی) یاد می شوند.

در اساطیر چین باستان،کلاغ سرخ، همواره با خورشید در حال طلوع- چونانِ نمادی از آسمان بامدادی، پیوند دارد. نقش همانندی را در اسطوره های هند باستان «ارونا» (سرخ) بازی می نماید.

 

 ارونای هند باستان ARUNA – برادر بزرگ «پادشاه پرندگان»- عقاب گارودا Garuda بود. او پیش از موعد مقرر از شکم مادرش بیرون پرید تا برآمدن خورشید را بنگرد و بال و پر وی در پرتو نور سرخ سپیده دم، به رنگ سرخ بود. کیش کلاغ سرخ در نام های تباری مردمان آلتای («قزل کرگه» (قرغه؟) در شوری Shoria) بازتاب دارد و در فرهنگ عامه یاکوتیا، کلاغ برای مردمان، آتش را به ارمغان می آورد.

گوشت در منقار کلاغ افسانه یی اوسونی ها، در واقع گوشت نیای توتمی – خورشید در حال طلوع، در آسمان آبی سپیده دم است. این گونه، کودک در اسطوره کهن اوسونی ها چونانِ حامل ماهیت خورشید و آسمان «برآمد» می کند.

ماده گرگ در اسطوره، چونان تجسم incarnation خدای باروی- اژدها- نماد جهان پایین است.  اژدهای اسطوره یی معمولا و در گام نخست، با آب به عنوان پیش زمینه باروری، پیوند دارد و به راستی، در واریانت تورکی باستانی اسطوره، کودک نه به چمن رها می شود، بل که در مرداب پرتاب می گردد (و یا در دریاچه پر از گیاه و علف). در این حال، همانندی رفتار ماده گرگ (اژدها) و پدر- سرپرست، که نیز دست اندر کار سیر ساختن کودک اند، جلب توجه می کند.

سرپرست نوزاد- بوتسوزیو شیهو (Butszyu-Shiho ) –  لقب یوئه شی «شیهو» دارد (…و، به میزان کمتری کانتسزیویی)  و  کودک را از همان دوره نوزادی روی دست خود می گیرد و می پرورد.

شاید، در این واقعیت بایسته باشد شواهد در باره موجودیت سنت آوانکولات  avunkulata  را  در نظر گرفت که در آن، نوزاد هنوز به عنوان دارایی قوم مادری پنداشته می شود و در این مورد مشخص- مربوط یوئه شی ها که از دودمان تیره ماهتابی اند و نماد آن در مورد مشخص- ماده گرگ (به جای اژدها) می باشد. چنین تفسیری ما را به اندیشه در باره موجودیت اداره باهمی دودمانی «خورشیدی- ماهتابی» می کشاند. درست مانند آن چه که در جوامع تورک های باستان، خزرها و دیگران بود.

این پنداشت اجازه می دهد تا سر انجام گزارش در باره زندگی «باهمی» اوسون ها و یوئه شی ها را «میان تسیلیانQilian و دانهوانگ» را درک کنیم. اوسون ها و یوئه شی های دوره گانسوی –دودمان ماهتابی-آفتابی یک دولت یا تشکیلات قبیله یی زیر نظارت تیره ماهتابی شهبانو و یا حتا یک پادشاه زن (سلطانه) است.

گزارش در باره کشته شدن فرمانروای اوسونی ها به دست یوئه شی ها و پس از آن، آزار و شکنجه یوئه شی ها از سوی اوسونی ها نشان دهنده یک مبارزه دردناک و طولانی میان ضوابط مادرسالارانه و آیین رو به رشد پدرسالاری می باشد. از این منظر، برپایی نهاد نخستین دولت اوسونی در هفترود را بایسته است همین گونه همزمان به عنوان پیروزی نهایی پدر سالاری بر مادر سالاری و چیرگی یابی تیره آفتابیان بر تیره ماهتابیان ارزیابی کرد.

نمونه هایی از چنین وضعیتی در جوامع آسیای مرکزی می تواند، به عنوان مثال، تاریخ شکنجه خشونتبار و حتا نابودسازی نمایندگان فراتیری phratryدودمانی خاتونی اشیداها ashide (اژدها)، از سوی فیراتیری «آسمانی زادگان» آشینا (آشینا، «آسمان»[22] کوک تورک) [گوک تورک-گ.] در خاقانات دوم تورک پس از سال 716 میلادی 23 و نیز مبارزه همانند از دیدگاه انگیزه در خاقانات اویغور در میانه های سده نهم شمرده شود که در باره آن در یکی از اسناد گفته می شود: «ما، اویغورهای دو بخش هستیم. ما اویغورهای مرگ و «اژدها» ها هستیم، ما با هم دشمنان سیاه و سفید [آشتی ناپذیر-گ.] شده ایم.»

در مبارزه میان فراتوری ها «خاقانی– پدرسالارانه» و «خاتونی- مادرسالارانه» بر سر حاکمیت، در درون ائتلاف دودمانی حاکم، بافت اجتماعی و مبارزه اجتماعی در جامعه بازتاب می یافت. چون، پشت سر هر یک از این نیروها، گروه های معینی از قبایل که از موقعیت ممتاز خود در سلسله مراتب قدرت استپی دفاع می کردند، ایستاده بودند.[23]

اسطوره اوسونی داشتن نسب کیهانی (آسمانی)، که در سیمای یک روایت تاریخی بافته شده است، نوعی پوشش اساطیری است که به کمک آن، وضعیت نو سیاسی- تباری جامعه اوسونی در هنگام نوشتن این اطلاعات تاریخی، اعلام و توجیه می گردد. شاید، مبارزه یاد شده، دارای بار جامع و همه جانبه نبوده باشد و به طور مستقیم به جنبش های تباری جمعی در میانه های سده دوم پیش از میلاد پیوندی نداشته است.

 

به هر حال، پژوهش های باستان شناسی در هفترود، امکان نمی دهند به این برداشت رسید که دگرگونی بارزی در فرهنگ مادی در این زمان رخ داده باشد.24

در همین حال، باستان شناسان چینی موفق شده اند برخی از ویژگی های تازه  را در یادمان های باستان شناسی عهد اوسون ها برجسته بسازند و آن ها را با موجودیت «شاخه های سئه یی (سکایی) و یوئه شی» در بافتار اوسون ها پیوند بزنند.25

چند دیدگاه در باره ریشه های تباری و زبانی اوسونی ها باستان هست:

 آبل رمیوزه Remusat و کلاپورت Klaproth آن ها را هندوآریایی-گوتی (گاتی) می پنداشتند. گروم-گرژمایلو (G.E.Grumm Grzhimailo) اوسون ها را دارای ریشه آمیخته تورکی- هندواروپایی- گوتی می پنداشت.

شماری از پژوهشگران، از دیگین Degin گرفته تا… ، پیک شکست یوئه شی ها از سوی اوسون ها را با گزارش های نویسنده باستانی در باره آسیان ها که پادشاهان تخاری شده بودند، ورانداز (مقایسه) نموده و متمایل به یک چیز پنداشتن اوسونی ها و آسیانی ها گردیده بودند. 26  با آن که به گونه یی که اومنیاکف خاطر نشان ساخته است «هیچ مدرکی را جز از همانندی ظاهری واژه های «اوسون» و «آسیان» نمی توان به سود این دیدگاه ارائه کرد».

 

به این موضوع، به پیمانه معینی در آثار پژوهشگرانی چون ژ. شارپانته Zh.Sharpante، گ. هالوان g.Haloun، گ. او. ویلی G.U.Veyli، ی. گارمات Ya.Garmatta، س. آلتهایم     S.Althaym   و دیگران نیز پرداخته شده است..27

 

به سال 1974 آ. ن. برنشتام (Bernshtam N A) اندیشه اوسونی بودن کوشانی ها را مطرح کرد. 28. اکنون، ای. پولیبیلئنک بر اندیشه تخاری زبان بودن اوسون ها پا می فشارد. 29.

  یو. ا. زویف هم با پیروی از نو ا. اریستف و ک. سیراتوری، به اندیشه تورکی زبان بودن اوسونی های باستان، متمایل است. 30.

افزون بر این، به باور آن ها، نام اوسون، در نام های سرزمین های بازماندگان اوسون های باستانی هفترود- ژوز (جُز) های بزرگ یا کهن (که در سنت های نَسَبی- تباری قزاق ها به نام اویسون ها Uysun و در سنت های نَسَبی- تباری قرغیزهای معاصر در سیمای ساختار قبیله یی تیره اویشان (uyshun) متبارز گردیده؛ بازتاب یافته است.31

 

به پنداشت چینی ها، اوسونی ها کوچیان «ناب» بودند. آن ها «زمین ها را قلبه و ماله نمی کردند و در آن چیزی نمی کاریدند [(کشت نمی کردند)-گ.]. همراه با چارپایان در جستجوی آب و سبزه می کوچیدند و این آداب و رسوم شان با هونوها همخوانی داشت». 32.

عبارت قالبی و متحدالمآل «در جستجوی آب و سبزه می کوچیدند» برای توصیف بسیاری از توده ها در این سوی دیوار بزرگ چین (چانگ چنگ یا چان- چئن) به کار می رود. مگر، این که این قبایل کوچیان «ناب» بوده باشند، درست نیست.

برای مثال، بان گو گزارش می دهد که بانو فئن Fyn – شاهدخت چینی که همسر کونمو kunmo – شاه اوسونی ها بود و در بارگاه او می زیست، هدایایی را در میان گردانندگان اوسون که «زمیندار و مسکون» بودند، پخش کرد. سرزمین مغولستان کنونی، که در گذشته کشور یورت ها (چادرها یا خیمه ها)ی هونوهای باستانی شمرده می شد، پس از کاوش های دامنه دار باستان شناسی، امروزه چونانِ «کشور شهرهای باستانی» شناخته می شود. 33

در باره کشور  اوسون، خود گزارشگران چینی به «چئن-ی» (آبادی های احاطه شده با  دیوارها») و آن که اوسون ها «دارای شهرها و روستاها» اند، و نیز «به کاشت درختان می پردازند»؛ اشاره نموده اند و نگاشته اند که «اوسون ها دارای اسب های بسیار اند و ثروتمندان آن ها تا چهار یا پنج هزار اسب دارند». 34

به احتمال زیاد، اوسون ها نه کوچروان «کلاسیک» و نه هم «کشاورزان و زمینداران «کلاسیک» بودند، بل که به شیوه نیمه کوچروی و نیمه زمینداری می زیستند که در آن دامداری با کشاورزی و شیوه زندگانی دشت نوردی با زندگی نیمه مسکون آمیخته شده بود. کاوش های باستان شناسی کنون به گونه مدللی نشان داده است که شیوه اصلی پیشبرد اقتصاد دامداری در میان اوسونی ها باستان به چرا بردن رمه ها در مسیرهای نصف النهاری و کوچروی در مناطق و گستره های بیخی معین در زمان های معین سال بوده است. به سخن دیگر، کوچروی نه به گونه نامنظم، بل به شدت سامانمند صورت می گرفته است. شاید دلیل ویژه بودن شیوه زندگی اوسون های باستان همین بوده باشد- بودوباش در یورت ها یا چادرهای «تسیون لیو» (tsyunlu)، «کلبه های نوع تسیونی»  Sünnu 35 گردی نما (rounded shape) دارای چهارچوب ها یا  استخوان بندی های بافته شده از شاخه های درختان بید. «شاخه های بافته شده درختان بید، دیواره ها و چترهای بوریایی، بام خانه های شان را می پوشانید».

شالوده شمارش نظامی- قبیله یی یگان ها در اتحادیه اوسونی، سیستم ده تایی (دهی یا تومانی) بود -نشانه استانداردی که بایسته است آن را در گزارش ها در باره «ده پسر» شاه کونمو دید. تقریبا همین گونه عبارت (ده پیشوا» یا پیشوایان دهگانه» در خاقانات نیمه تاریخی تورکی غربی- ایستیمی خاقان Eshtemi  )هنگام توضیح خاقانات دهگانه بعدی تر «اون- اوک» («ده پیکان»)، که در همین سرزمین ها پسان تر (به سال های 603-699) ساخته شد، حضور دارد.

خاقانات تورکی غربی، چونانِ میراث سامانه نظامی- دموکراتیک، به شکل یک سازمان «سه سازه یی ساخته شد: «جناح چپ- مرکز و جناح راست» در پنج منطقه قبیله یی در هر جناح و مرکز خاقانات. درست همین گونه، نیاکان اوسونی [تورکیوت ها یا کوگ تورک ها-گ.] به سه بخش تقسیم شده بودند و نقش رهبری را در این اتحادیه، پیشوا-کونمو بازی می کرد.

 

ساختارهای سه گانه trial همانند بسیار مناسب برای جنگ و «شکار»های گروهی و از نظر ظاهری شبیه با اتحادیه سه سازه یی- خویشاوندی با ازدواج های درون خانوادگی پسر عموها با دخترعموها  cross-cousin 36 در دوران باستان بسیار رواج داشت که در این خویشاوندی ها، رشته های همپیوندی با ازدواج فرزندان تیره های فرمانروایان که خودگردانی و خودمختاری آن ها را از راه چنین خویشاوندی ها تامین می کرد، شیرازه می یافت.

 

مدت ها پسانتر از این، بر اساس ترکیبی از سازمان سه سازه یی  و سامانه های شمارش سه دهی یا سه ده تایی decimal number system (سه «صدتای» – بخش دوم آن) در گستره قزاقستان سه ژور (جزء)- «صدتایی» چونانِ نمادی از همه مردم قزاق تشکل یافت.

 

 

ویژگی های فرهنگ مادی اوسونی ها در نامه شکواییه یی و گلایه آمیزشاهدخت چینی از بستگانش که وی را به زنی پادشاه اوسونی ها داده بودند، بازتاب یافته است: «شما مرا به زنی پادشاه اوسون ها داده اید که به دور از کشور آسمانی (کشور بهشت گون چین) در آخر جهان زندگی می کند. تسیونلو Tsyunlu (خیمه کروی)- خانه من است که دیوارهای آن از چوب های بید ساخته شده است. خوراکم گوشت و نوشیدنی ام شیر ترش است.» 37

سخن گفتن در باره قلمرو تباری اوسونی ها از روی اطلاعات در دست داشته منابع چینی بسیار دشوار است. چون، نفوس گروه حاکم یا قبیله حاکم به طور کامل شناخته نشده مانده است و خود اتحادیه  سیاسی، که در نتیجه تعویض دودمان، نام سیاسی اوسون را به خود گرفته بود، از دیدگاه تباری متشکل از قبایل گوناگون بوده است.

 

از گزارش سال 73 پیش از میلاد چنین بر می آید که گستره دولت اوسونی در خاور در برگیرنده مناطق تسزیان و ائشی بوده اشت. در باره تسزیان با اطمینان گفت که این منطقه مربوط یوئه شی ها بوده است و نام آن هم یک نام یوئه شی- کیان Kayaan  به معنای سفید.

 

نام چینی ائشی (اکسا) مطابق نوشته های بطلیموس، منطقه اکسا- اسکیت  Scythians Akassa در آن سوی کوه های کاسیاس Kasiys در خاور تیان شان را به خاطر می آورد. به گفته بطلیموس، در آن سوی آن، در دامنه های کوه های ائدومی Emod، اسکیت های هاورانی یا خاورانیHauran می زیستند که با گستره «فرمانروای خونی یا هونی» گاهنامه های چینی یک چیز می باشد.

قبیله یوئه شی خونی hune tribe ، در میانه های سده دوم پیش از میلاد، به بخش های میانی استان کنونی گانشو در ناحیه های چژان ئی Zhangye و تسزیویان  Jiuquan کوچیده بودند. 38.

با شکست یوئه شی، این زمین ها زیر سیطره امپراتوری هونوها قرار گرفت  و بر این اساس، دیگر یک منطقه هونویی شمرده می شد. به سال 121 پیش از میلاد، باشندگان آن به گستره دولت چینی هان پیوستند و محل بود و باش شان دیگر یک گستره «متروک و تهی از سکنه» شمرده می شد. سفیر دولت هان، در سال 120 پیش از میلاد، کونمو- پادشاه اوسونی ها را مایل به کوچیدن به همین جا نموده بود. 39

مرزهای سیاسی اوسون ها در غرب، از روی شرح رویدادهای مربوط به دعوت شانیوی خودگماشته هونوی شمالی به کانتسزیو-کنگها Kantszyuy-Kangha  و تاخت و تازهای او بر اوسون ها در سال های دهه چهل پیش از میلادی می گردد. گزارش شده است که در یکی از یورش ها بر اوسون ها، شی شی (شاه شاهان)- پادشاه دولت هونوی شمالی، تا نزدیکی پایتخت اوسون ها- شیگو Chigu  رسیده بود و مردمان بسیاری را کشته و شماری را هم به اسارت برده بود و رمه های شان را هم ربوده بود.

اوسونی ها مصمم به پیگرد او نشدند. این گونه، مرز غربی آن ها- به فاصله یک هزار لی، به یک سرزمین تَهی از باشنده مبدل گردید. 40 شاید، در این زمان، مرز غربی اوسون ها به دره تالاس نمی رسید، چون شی شی همو در کرانه  تالاس دژی برپا نموده بود که در نظر داشت از همان جا گستره اوسونی ها را بگیرد. از همین رو بود که اوسون ها مصمم به بستن اتحادیه با دولت چینی هان در برابر هونوهای شمالی شدند- چیزی که نفوذ چین را در کشور اوسون ها تقویت بخشید و خشم و ناخشنودی باشندگان بومی را برانگیخت. به ویژه دخالت چین در امور جانشینی پادشاه که در آن گروه های دارای گرایش های هونویی و چینی، بر سر تاج و تخت مناقشه داشتند، به آتش تنش ها هیمه می انداخت.

 

نتیجه این درگیری، فروپاشی دولت اوسون به دو بخش– کونموی بزرگ و کوچک بود. این رویدادها بین سال های 64-51 پیش از میلاد رخ داده بودند. اما سال های  45-14 پیش از میلاد- سال های پادشاهی کونمو تسیلیمیTsylimi   – اوج شگوفایی دولت اوسون شمرده می شود. چون، او تخت و تاج را با اقتدار در دست داشت و در متصرفاتش، «آرامش و صلح پایدار» فرمانفرما بود. پیوند زناشویی او با شاهدختی از دودمان حاکم هان، خود گواه بر اهمیت دولت اوسون در نقشه سیاسی  آسیای مرکزی و خاوری و ذینفع بودن اوسون ها در روابط همپیمانی با دولت هان می باشد.

این تنها دودمان حاکم چین نبود که شاهزاده خانمی را به زنی کونموی اوسون ها داده بود. شانیوهای  هونویی هم شاهدخت هایی را به همسری کونموهای اوسونی می دادند. در عین حال، دختر کونمو به نام دی شی Dishi (شهبانوی دی)- همسر فرمانروای ترکستان خاوری بود.

چینی ها پیش از سده سوم میلادی، به گونه مفصل، بر تاریخ اوسون ها روشنی می افگنند. 41  هنوز، به سال 437 پیش از میلاد، گزارش هایی در باره سفارت اوسون ها به چین دیده می شود. از دوره اوسون ها یادمان های باستان شناسی بسیاری بر جا مانده است: ظروف گرد سفالی و گلی، پیکان های دارای نوک های آهنیarrowheads ، شمشیرها، خنجرها، سنجاق ها، گردنبندها از سنگ های گرانبها، گوشواره ها، دستبندها، آینه ها و…همه و همه، گواه بر فرهنگ شکوهنده یی اند.

تجزیه و تحلیل واژه های سیاسی چینی که نشان دهنده اشکال مختلف سازمان های اجتماعی در میان کوچیان آسیای مرکزی اند و در دفترهای تاریخ دودمانی از دوره «شی-تسزی» خفظ گردیده اند، بسیار جالب است. ایچیدی H.Echedi، تجزیه و تحلیل بسیار دقیقی از ترمینولوژی چینی، مربوط به مرحله پیش از تشکیل دولت تحول اجتماعی جوامع کوچرو انجام داده است.42

 

تجزیه و تحلیل ترمینولوژی مقتضی که برای عهد مورد بررسی به کار می رود، به دلیل شکلگیری دولت ها و امپراتوری های کوچی در گستره آسیای مرکزی، دلچسبی ویژه یی بر می انگیزد. به عنوان مثال، با سخن گفتن در مورد اوسون ها و گاوچه هاgaoche  (کوچه ها، تخارها، یا کانتسزیوی ها)، منابع چینی از واژه «گو» یعنی «دولت» کار می گیرند؛ مانند:

 «اوسون-گو»، یعنی دولت اوسونی،

 «شین-گو»، یعنی دولت کوچی،

«گاوچه-گو» یعنی دولت  گاوچه،

که گواه بر شکل گیری مناسبات دولتی در میان آن ها است.

 

بایسته یادآوری است که در عهد «مهاجرت های بزرگ»، به ویژه حمله قبایل کوچی یوئه شی، به نوبه خود، هونوها و اوسون ها را به خاور رانده بودند، زمینه ایجاد امپراتوری آسیای مرکزی-هندی کوشانی را در سده های یکم- چهارم میلادی از پیش تعیین کرده بود.

شاهنشاهی کوشانی، یکی از نیرومندترین کشورهای عهد باستان بود که تاثیر شگرفی بر اوسون ها و کنگویی ها برجا گذاشته بود و اقلیم سیاسی و فرهنگی دیگری را غیر از آن چه که دولت های هخامنشی و پادشاهان هلنی آسیای مرکزی به میان آورده بودند، بر شالوده همزیستی و آمیزش سنت های یونانی و بومی و فرهنگ هندی و آسیای مرکزی، پدید آورده بود که به ویژه در پذیرفتن آیین بودایی (که میهن و خاستگاه آن، هند شمرده می شود) چونانِ دین رسمی کشور، بازتاب می یافت.

 

یوئه شی های در گذشته کوچرو، بسیار زود سنت های فرهنگ زمینداری و کشاورزی را  پذیرفتند و شایستگی خود را در دولتداری ثابت ساختند. آن ها در سده یکم میلادی در بلخ، جوی های آبرسانی و آبیاری نو، واحه های دهگانی و شهرها ساختند. فرمانروای آن ها- هرایوس (به روسی- گیرای  Giray ، به انگلیسی- Heraios ) برای خود سکه هایی سیمگونی با تصویر image خودش به شکل یک سوار مسلح با نوشتار یونانی ضرب زد که نمادی از سنت های استپ ها و دولتداری هلنی ها بود. هرایوس، خود را «کوشان» لقب داد. [24]

رشد بیشتر متصرفات هرایوس به ایجاد دولت عظیم کوشانی انجامید، که بنیادگذار آن کدفیز یکم    Kadfiz 1  بود که عنوان «شاه شاهان» (شاهنشاه) داشت و چهار سردارنشین کوچک قبایل کوچی را در قلمرو بلخ زیر فرمان خود درآورد و آخرین نمایندگان دودمان های هلنی را سرکوب نمود.  باختر (باکتریا) در عهد کدفیز یکم مرکز دولت کوشان و شهر بلخ – پایتخت آن بود.

 

این وقایع به گونه تقریبی مربوط سده یکم میلادی می گردد. پسر کدفیز یکم- کدفیز دوم، سرزمین های شمال غربی هند را به سرزمین خود افزود و به هندویسم گرایش یافت. در این باره تصویر الهه  شیوا- خدای هندو در سکه های عهد کدفیز دوم گواهی می دهد. نامدارترین پادشاه کوشانی- کنشکا بود که در ثلث نخست سده دوم میلادی می زیست.

 

در عهد کنیشکا، پایتخت دولت کوشانی از آسیای میانه-از باختر (بلخ) به پوروشاپورا  Purushapura   (پیشاور امروزی) منتقل شد. کنشکا به عنوان حامی بودیسم شناخته شده است، اما به روی سکه های دوره فرمانروایی او، نه تنها تصاویری از بودا، بل که خدایان مختلف آیین های دیگر- مانند یونانی و زرتشتی هم دیده می شود. خورشید دولت کوشان در میانه های سده چهارم میلادی غروب کرد و گستره آن زیر سیطره شاهنشاهی پارسی ساسانی، که جانشین امپراتوری اشکانیان شده بود، رفت.

یافت شدن صدها عدد سکه در گستره آسیای میانه کنونی گواه بر توسعه مناسبات پولی در شاهنشاهی کوشانی است.

 

شهرهای بزرگ و کوچک کوشانی سامانه کاملی را تشکیل می دادند که با جاده ها و مسیرهای کاروان پیما با هم پیوند می یافتند. به گونه یی که منابع چینی نشان می دهند، هنگامی که کوشانی ها بخش چشمگیر درازترین مسیر  بازرگانی بین المللی- جاده بزرگ ابریشم را کنترل می کردند، روابط تجاری با امپراتوری های روم و هان دارای اهمیت بسیاری بود. در این حال، کوشانی ها که به عنوان دلالان در تجارت ابریشم و بسیاری دیگر از فرآورده ها میان رُم و چین باستان عمل می کردند، سود هنگفتی به دست می آوردند.

امپراتوری کوشانی یک دولت متمرکز بود، که در آن به شخصیت پادشاه تقدس و الوهیت و ربانیت قایل بودند. از همین رو، کیش ویژه دودمانی با نیایشگاه های خاص ساخته شده بود. دستگاه دولت کوشانی بسیار پرشاخ و برگ بود و دارای شمار بسیاری از رتبه ها و مدارج اداری. دوره کوشانی چکاد و بلندترین ستیغ در توسعه تمدن باستانی مسکون آسیای میانه شمرده می شود.

فرهنگ کوشانی آمیزه یی بود از فرهنگ های بومی طراز خاور باستانی و فرهنگ شادی آفرینی دیرین هلنی، ظرافت هندی و سبک توفانی  gusty style که توسط کوچی ها از استپ های آسیا آورده شده بودند.

هنر کوشانی در مواد یافت شده و به دست آمده در آرامگاه های سرشناسان و اشراف گور شده در گورستان های باستانی که در کاوش های باستان شناسان شوروی کشف شده اند، بسیار به خوبی مشاهده می شود. کنون، نقش بودیسم از روی آثار بودایی که در هر گوشه و کنار امپراتوری کوشانی، دیده می شد،  برجسته شده است.

در شمار یادمان های برجسته عهد کوشانی می توان از صومعه مغاره یی بودایی در قره تپه و نیایشگاه فیاض تپه در نزدیکی شهر ترمز در جنوب آسیای میانه، محراب مقدس بودایی  sanctuary در سرخ کوتل در شمال افغانستان، کاخ کوشانی در خلچه یان Halchayane  در باکتریای شمالی و… یاد کرد.

فرهنگ کوشانی، که پیوندهای تنگاتنگی با فرهنگ های هندی، پارسی، چینی و فرهنگ مردمان استپ اورآسیایی داشت، شکوفایی تمدن های باستانی ایرانی آسیای میانه را بازتاب می دهد. ارزش های فرهنگی کوشانی، تاثیر چشمگیری بر توده ها و کشورهای همسایه بر جا گذاشته بود 43 که چنین تاثیری به ویژه در منطقه مهم دیگر آسیای میانه باستانی- سغد یا سغدیانا، که شامل واحه های بارور وادی های رودبارهای قشقه دریا و زرافشان می گردد، مشاهده می شود.

 

سغد احتمالا بخشی از دولت سِلوکی و یونان و باختر بود. در پایتخت آن- شهر ماراکنده   Marakanda، که ویرانه های آن به عنوان شهر افراسیاب در حومه سمرقند کنونی شناخته شده است، باستان شناسان دیوارها و سازه های دیگر دژگونه این عهد را کشف نموده اند.

در فرهنگ سغدی، به عنوان مثال، در ظروف سفالی، تاثیر نمونه های یونانی باستان دیده می شود و حتا کتیبه یی هم به زبان یونانی باستان در یکی از رگ ها ثبت شده است. فرض بر این است که سغد پیشتر از باختر (بلخ) زیر حاکمیت قبایل کوچ نشین درآمده بود. حاکمان این متصرفات، که در آن هنگام در این سرزمین ها حضور داشتند، به تقلید از سکه های یونانی و باختری، سکه های ضرب می زدند. نوشته های روی این سکه ها به زبان آرامی بودند (زبان باستانی سامی)[25] که الفبای آن در زبان سغدی اقتباس شده بود. در سده های نخست میلادی، در فرهنگ سغدی تاثیرات ارزش های فرهنگی کوشانی به مشاهده می رسد. شاید سغد از لحاظ سیاسی وابسته به همسایه نیرومند خود بود. 44

 

این گونه، جمع بندی موارد فوق، به طور خاص، تجزیه و تحلیل اطلاعات مکتوب چینی، امکان دادند به چند نتیجه گیری، هم دارای بار خصوصی و هم دارای بار عمومی دست بیابیم.

می توان اظهار داشت که در دوره یی از سده سوم پیش از میلاد، تا سده چهارم میلادی، پیوندهای تنگاتنگ تباری و فرهنگی میان باشندگان غرب آسیای مرکزی (آسیای میانه و قزاقستان) و سرزمین های همسایه بلافصل جنوبی آن- ایران، افغانستان و شمال هند، و مردم باشنده بخش شرقی آن (در قلمرو ترکستان خاوری، مغولستان و… کنونی) و بخش شمالی شرق آسیا، موجود بودند .

 

به عنوان مثال، وجود چندین مرکز یوئه شی در آسیای میانه، در دره رود ایلی در شمال نان شان و مغولستان داخلی هویدا می گردد. منابع نوشتاری همین گونه وجود دست کم دو کشور با نام کنگ Kangha  را که میان هم نه تنها با پیوندهای تباری، بل احتمالا همچنین به لحاظ سیاسی مرتبط بودند، ضبط می نمایند.

 

منابع مادی اجازه نمی دهند به طور مستقیم پدیدآیی اصطلاح «هون» را با کلمه «سیونو» (هونو) ربط داد که صدای باستانی آن می تواند پروتوفرم های protoforms نوع «Frun» و «هونگنام»  Hungnam را بازتاب دهد. اما دلایل کافی به دست می دهند گمان زد که این واژه برای بار نخست در اتنونیم های یوئه شی ثبت گردیده بود. پدیدآیی آن در غرب را می توان با حرکت های چندباره یوئه شی در غرب، که در باره آن شواهد و اسناد مکتوب حفظ گردیده است، پیوند داد.

شاید ریشه های همزیستی باهمی توده های ایرانی- تورکی ویژه آسیای مرکزی کنونی، همانا به دوران «مهاجرت بزرگ توده ها» برسند. چون یوئه شی ها و کنتسزیویی ها و همچنین کوشانی ها، باشندگان سغد و دوان، احتمالا توده های ایران باستانی بودند که به دایره قبیله ساکایی- اسکیتی مربوط می شدند و هون ها و اوسونی ها هم احتمالا مربوط به دایره قبایل آلتایی، که از جمع آنان در آینده، جوامع تباری تورکی، مغولی و تونگوزی- منچوری جدا شدند.

سراسر این دوره، عبارت است از عهد استحکام قبایل پراکنده و چند زبانی آسیای مرکزی در تشکیلات نسبتا پایدار نوع دولتی از جمله همچنین در گستره  قزاقستان و قرقیزستان کنونی-اوسون ها، و کنتسزیویی ها، که رد پای موجودیت شان به خوبی در یادمان های تباری توده های قزاق و قرغیز حفظ گردیده است.

اهمیت این دوره که به نام «مهاجرت بزرگ توده ها» شهرت یافته است، نه تنها منوط به آن نفوذی است که کانتسزیویی ها، اوسونی ها و به ویژه یوئه شی ها و هونوها بر تاریخ آسیای مرکزی و خاوری داشتند، بل که هم به آن تاثیری است که آنان بر روند آینده تاریخ جهانی برجا گذاشتند. هر چند اسامی برخی از توده های در ظاهر نابود شده و فراموش شده، مانند هونوها و بازماندگان احتمالی آن ها- هون ها، تا کنون مترادف با ستیزه جویی، بربریت، لگام گسیختگی و خشونت و ستمبارگی پنداشته و نگاشته می شود.

در سده پنجم میلادی، هون ها، احتمالا در راه غرب اورآسیا با بسیاری از توده های دیگر، که بر سر راه شان قرار داشتند، آمیزش می یابند. آن ها که تقریبا گذشته با شکوه نیاکان خود- هونوها را فراموش کرده بودند که کمتر یادآور ظاهر آنان بودند، اما با این هم، شایستگی های جنگی آنان را از دست نداده بودند، در برابر اروپای وحشتزده قرار گرفتند و با رهبری آتیلا ضربه ویرانگر و خردکننده یی بر آخرین تکیه گاه عهد باستان- امپراتوری روم غربی زدند.

یوئه شی ها هم که قبلا در سده یکم میلادی به سیطره یونان باستان در آسیای مرکزی در سیمای پادشاهی یونان و باختری پایان بخشیده بودند، در آستانه پی ریزی شاهنشاهی جهانی کوشانی ها قرار داشتند که در سده های یکم- چهارم میلادی در جنوب غربی آسیای مرکزی (آسیای میانه) و شمال هند فرمان راند.

امپراتوری های بزرگ باستانی به شیوه های مختلف نابود شدند و به فراموشی سپرده شدند. برخی از آن ها، مانند دولت های چینی باستانی شین (تسین) و هان در اثر یک تصادف از هم فروپاشیدند و یا هم پس از بیماری های سنگین و دیرپا درگذشتند- مانند امپراتوری های هونوها و کوشانی ها. شمار دیگری از این دولت ها مانند یوئه شی، دوان، کانتسزیویی و اوسون، به سان رویای مبهمی ناپدید شدند و مانند حبابی  ترکیدند.

 

رویکردها:

 

1. Сыма Цянь, глава 123, «Ши-цзи» («Исторические записки»). Издательство Бо -на. Пекин, 1928.

2. Там же, глава 3.

3. Там же, глава 123. В.С.Таскин. Материалы по истории сюнну. Москва, т.1, 1979, с.122-123

4. М.В.Крюков, Л.С.Переломов, М.В.Софронов, Н.Н.Чебоксаров, Древние китайцы в эпоху централизованных империй , Москва, 1983, с.105-120.

5. Бань Гу, глава 94, Хань-шу (История династии Хань). Изд. Бо-на. Пекин, 1928.

6. Фань Е, глава 89, Хоу Хань-шу (История династии Поздняя Хань). Изд. Бо -на, Пекин, 1958.

7. Л.Н.Гумилев, Хунну в Китае, Москва , 1974 , с.21; В.С.Кузнецов. Поход за Небесными лошадьми. М., 2007; С.Г.Кляшторный. Древнетюркские рунические памятники. М., 1964, с.171.

8. Ю.С.Худяков. Вооружение средневековых кочевников Сибири и Центральной Азии. Новосибирск, 1986, с.25-52.

9. Л.Р.Кызласов. Ранние монголы (к проблеме истоков средневековой культуры).- История и культура востока Азии, том 3, Новосибирск, 1975.

10.Бань Гу, глава 94 б, Хань-шу. В.С.Таскин, Материалы по истории сюнну (по китайским источникам), выпуск 2, Москва, 1973.

11.Ю.А.Зуев, К вопросу о взаимоотношениях усуней и канцзюй с гуннами и Китаем.- Известия АН Казахской ССР, серия общественных наук, выпуск 2, Алма-Ата, 1957.

12. И.Бенциг. Языки гуннов, дунайских и волжских болгар.- Зарубежная тюркология, Москва, 1986, с.11-29. Э.Дж.Пуллиблэнк, Язык сюнну. -Зарубежная тюркология, с. 29-71. Г.Дерфер, О языке гуннов.- Зарубежная тюркология, с.71-135.

13. Ли Янь-шоу, глава 97, Бэй-ши (История Северных династий). Изд.Бо-на, 1958.

14. Фань Е, глава 89, Хоу Хань-шу.

15. Там же, главы 19, 23.

16. Чэнь Шоу, глава 30, Сань го чжи (Записи о трех царствах). Изд. Бо-на, Пекин, 1958.

17. Яо Вэй-юань, Бэй чао ху син као (Исследование варварских фамилий, существовавших во время Северных династий). Пекин, 1958.

18. М.Н.Дьяконов, Образ Сийавуша в среднеазиатской мифологии.- КСИИМК, вып.10, 1951, с.31-39. Фирдоуси, «Шах-намэ», том 2, 1960,с.266-354.

19. Рашид-ад-Дин,Сборник летописей, М., т.1, ч.1, 1951.

20. «Юань-ши» (История династии Юань), цзюань 130 , с.(1502) 27454, в серии Соинь бо-на-бэнь, Пекин-Шанхай, 1958.

21. Рашид-ад-Дин, с.64

22. Бань Гу, глава 61, Хань-шу.

23. «Синь Тан-шу» (Новая история династии Тан), глава 217 б, в серии Соинь бо-на-бэнь, Пекин-Шанхай, 1958.

24 К.А.Акишев, Г.А.Кушаев, Древняя культура саков и усуней долины реки Или, Алма-Ата, 1983, с. 10-18.

25. E. Pulleyblank . The Wu-sun and the Yueh-chih migration. – BSO (A), vol. 33, Pt. 1, 1970.

26. С.П.Толстов, Древний Хорезм, Москва, 1948. И.И.Умняков, Тохарская проблема, Вестник древней истории, 1940, № 3-4, с.181.

27. G.Haloyn, Zur Uetsi-Frage Zeitschrift der Deutschen Morgenlandischen Geselschaft, 1937, s. 306. F. Altheim , Geschichte der Hunnen , Berlin , 1959. O. Maenchen-Helfen, The World of the Huns, London , 1973.

28. А.Н.Бернштам, История кыргыз и Киргизстана с древнейших времен до монгольского нашествия,-КСИИМК (Краткие сообщения Института истории материальной культуры), Москва-Ленинград, 1947, вып.16, с.266 -354.

29. E Pulleyblank , Chinese and Indo-Europeans , JRAS, 1966, №1-2, p. 29.

30. K. Shiratori, Sinologische Beitrage zur Geschichte der Turkvolker II. Uber der Hiugnu und der Tughu-Stamme. – UAH, 1902, t. 13.

31. Ю.А.Зуев, Исторические проекции казахских генеалогических преданий. К вопросу о пережитках. – Казахстан в эпоху феодализма, Алма-Ата, 1981, с.69-76.

32. Бань Гу, глава 96 б, Хань-шу.

33. Л.Р.Кызласов, с. 20-29.

34. Сыма Цянь, «Ши-цзи», с.2051 (1521).

35. С.И.Вайнштейн. Проблемы жилища степных кочевников Евразии. Советская этнография, 1976, №4.

36. Ю.А.Зуев, с.69-76.

37. Бань Гу, глава 96 б, Хань-шу.

38. А.Г.Малявкин, Танские хроники о государствах Центральной Азии. Тексты и исследования), Новосибирск, 1989.

39. Сыма Цянь, глава 123«Ши-цзи». Бань Гу, глава 61, Хань-шу.

40. Бань Гу, глава 70, Хань-шу.

 

 


[1] . پژوهشگر ارشد (قزاق تبار) در پژوهشکده خاورشناسی پژوهشگاه علوم روسیه.

[2] . هونوها (به چینی- سیونوها)- توده بسیار اسرازآمیزی بودند در تاریخ باستان که در آثار چینی به نام های گوناگونی یاد شده اند. مانند خونوها، خوها (هوها) و…

در باره خاستگاه، منشاء تباری و زبان آن ها در دست کم یک سده و نیم گذشته میان پژوهشگران کنکاش های فراوانی روان بوده است. برخی، آن ها را از بازماندگان همان خیون ها یاد شده در اوستا می دانند. درگوش يشت اَوِستا چنین نوشته است: «از براي او كَي گشتاسب بلند همت روبروي آب «دائيتيا» (رود بلخ) قرباني كرد كه من به «اَشتَ اَئورونت» پسر «وِيِسپَ ثَئُوروُ اَشتي (از تورانيان خُيون) با خودِ سرتيز با سپرِ سرتيز و با گردنِ ستبر كه داراي هفت صد شتر است، در پشت «زَئنياوَرَ خويذاهه» در يك جنگ پيروزمند مقابل توانم شد. كه من به ارجاسب خُيون نابه كار در يك جنگ پيروزمند مقابل توانم شد، كه من دگر باره «هُماي» و «واريذكنا » را از مملكت خُيوني ها به خانه بر گردانم كه من ممالك خُيون را بر افگنم.»

در ویکی پیدیا در باره خیونیان چنین آمده است:

«خیونان یا خیون‌ها یا خیانیان (لاتین: Chionitae؛ احتمالاً برگرفته‌شده از پهلوی: Xyōn/Hyōn؛ اوستایی: X’iiaona [Hyaona]) طایفه‌ای احتمالاً ایرانی‌تبار که در اواخر روزگار باستان در سرزمین‌های باختر و فرارود (ماوراءالنهر) ظهور کردند.

معمای خاستگاه تباری خیون‌ها بسیار مبهم است، به ویژه این که این نام به نام‌های اوستایی X’iiaona، پهلوی Xyōn، و هون/خیون بسیار نزدیک است و این که این مردمان باشندۀ تقریباً همان منطقۀ جغرافیایی بودند. در حقیقت، خیون‌ها یکی از امواج مهاجرت‌های شرقی به سوی ایران در اواخر روزگار باستان بودند. اما این که آن ها دقیقاً چه کسانی بودند، جای بحث دارد.

گیرشمن، باستان‌شناس فرانسوی، پس از مشاهدۀ نام HIONO بر روی سکه‌های ایرانی شرقی این نام را به خیون‌ها نسبت می‌دهد. افزون بر این، او عبارت دیگر ĒPTLA ĒIONO بر روی این سکه‌ها را سندی بر حاکمیت نخبگان هفتالی بر خیون‌ها می‌داند و آن‌ها را با هون‌های سفید یکی می‌داند، و براین باور است که خیون‌ها نه از نژاد ترک بودند و نه از نژاد مغول.

تورانیان، از جمله ارجاسب، رقیب کَی گُشتاسب بودند. قبیله‌های دانو و خوَئیون که در پهلوی و حماسهٔ یادگار زریران خیون گفته شده، دو قبیله تورانی بوده‌اند که در زمان کی گشتاسب کیانی، ایرانیان با این گروه جنگ های فراوانی کردند که بسیار مشهور و به جنگ های مذهبی معروف می‌باشد. در یشت ها، ارجاسب، خیَ اُنی خوانده شده و آشکار است که این نام هم اسم قبیله و هم نام اسکان این قبیله بوده‌است. به موجب یشت نوزدهم و رسالهٔ مذکور پهلوی، همهٔ پهلوانانی که در جنگ های مذهبی با ویشتاسب و اسفندیار و زریر و سایر پهلوانان ایرانی رقیب و هم نبرد بودند، خیونی خوانده شده‌اند. در روایات ساسانی برخی از قبایل زردپوست شمالی خیون نامیده می‌شدند و پادشاهان ساسانی با خیونان نبردهای بسیار داشتند. آمیانوس مارسلینوس- تاریخنویس رومی سدهٔ چهارم میلادی، از خیونان و شاه آنان گرومباتس که منازعات و جنگ هایی با شاپور دوم داشت، یاد می‌کند. امیانوس مارسلینوس (Ammianus Marcellinus)، نخستین نویسنده‌ای است که از خیون‌ها یاد کرده. او مقام ارشدی بود که وقایع تاریخ نخستین خیون‌ها را ثبت کرده، دوره‌ای که با فرمانروایی شاپور دوم، امپراتور ساسانی (۳۷۹-۳۰۹ م.) هم‌عصر بوده‌است. خیون‌ها در میانه های دورهٔ ساسانی ساکن دشت‌های مرو (واقع در کشور ترکمنستان کنونی) بوده‌اند. نام آن ها در جزء سپاهیانی که به یاری شاپور دوم آمده بودند، دیده می‌شود اما این طایفه در دوستی ایران وفادار نماندند و پس از مرگ شاپور دوم چند بار به خراسان بزرگ هجوم آوردند و در این سرحدات دشمن عمدهٔ ایران به شمار می‌رفتند.

هیونگنوها (هونوها)، نیاکان «هون»های بعدی هستند که کتاب پهلوی، که تفسیر اوستا باشد، آن ها را خیونان می‌نویسد. اما در خود کتاب مقدس زردشتیان صفت هیائونا (Hyaona) یعنی خیونی نگاشته آمده است.»

به هر رو، بیشتر پژوهشگران بر آن اند که همانا همین خیون ها، نیاکان هونو ها بوده اند که از سرزمین های نیایی خود به سوی مرزهای جنوبی سیبیری و شمال چین در امتداد مرزی که کنون دیوار بزرگ چین در آن جا برپا است، شتافته بودند. در آن جا دو قبیله خیونی استقرار یافتند که پسان ها در اثر آمیزش شان با چینی ها – تبار نوی به نام هونوها (خونوها، سیونوها) پدید آمد.

چنین پنداشته می شود که (بنا به برخی از داده ها) در حوالی 2600 سال پیش از میلاد تا 1000 سال پیش از میلاد در درازای تقریبا 1600 سال شماری از زردپوستان چینی با بخشی از سپیدپوستان- هیان یون ها ( хяньюнь ) و هون یوی ها (хуньюй ) آمیزش یافتند و هونوها را به میان آوردند. هیان یون ها و هون یوی ها در دشت های کناری جنوبی بیابان گوبی بود و باش داشتند. داده های دیگر، این تاریخ را 1650 سال پیش از میلاد می پندارند.

در افسانه های چینی آمده است که شهزاده یا سرداری از دودمان نیمه افسانه یی سیا (سیه) با خانوار و پیروان و هواداران خود در برابر دربار برافروخت و به بیابان گریخت و در آن جا با شماری از  تیره های کوچرو و دامدار  بیابانگرد و دشت نورد هیان یون ها و هون یوی ها آمیزش یافت. این ها را روشن است نمی توان هونو خواند. اما می توان نیاکان هونوها یا پروتوهونو شمرد. نسل نوی که از آمیزش چینی های زرد پوست و بیابانگردان سپیدپوست پدید آمد، هونو نام گرفت. در منابع چینی نام این قوم سینهو یا سیونو آمده است. در انگلیسی Hsiung-nu و در آلمانیHiung-nu

باید متوجه بود که هونوها را که می شود هون های قدیم یا هون های آسیایی خواند، با  خیونی های سپیدپوست تورانی – ایرانی و  هون های اروپایی  Hunnعوضی نگرفت. هونوها هر چند هم از بازماندگان خیونی ها بودند، با توجه به آمیزش با چینی ها و سایر بومیان میتیست (دورگه و چندرگه) از آن ها متفاوت گردیده بودند.

بر سر این که هونوها به چه زبانی سخن می گفته اند، جرو بحث های فراوانی روان است. از این زبان تا کنون چیزی به ما نرسیده است. چون یا این که اصلا رسم الخط نداشتند و یا هم به روی پوست می نوشتند که حفظ نشده است.

در باره برخی از واژه ها تا کنون جر و بحث های بی پایان روان است. تردیدی نیست که زبان نخستین هونوها همان زبان خیونی ایرانی خاوری بوده است که با زبان اوستایی بسیار نزدیک بوده .برای نمونه هونوها- پادشاه خود را شانیو می گفتند. برخی ها شانیو را از ایرانی قدیم می دانند که از شاه گرفته شده است (شاه – نیو؟) و برخی دیگر (از جمله گومیلیف) آن را از پروتومغولی- سایان یا شایان می دانند که به معنای برجسته و نمایان و برازنده است. باز هم دیده می شود که شایان در زبان پارسی دری کنونی هم به معنای برجسته و برازنده و نمایان است. شهبانوی هونوها به قرار منابع چینی، «شی» لقب داشته است که بازهم به شاه و شه ایرانی نزدیک می باشد. بسیاری از پژوهشگران کوشیده اند، نام های برخی از شاهان هونو را همانند نام های ایرانی باستان ارزیابی کنند. مانند مادون شانیو (به سان فریدون، ایدون و…) . رنه گروسه در کتاب امپراتوری صحرانوردان و باباجان غفوراف در کتاب تاریخ خلق تاجیک وی را ماودون خوانده اند. روس ها وی را بیشتر مودی می خوانند.

دیدگاه بیشتر رایج، هوادار تورکی زبان بودن هونوها است. با این هم، حتا هواداران چنین دیدگاهی، پیوند زبان هونوها را با زبان های ایرانی خاوری منتفی نمی پندارند. دیدگاه دیگری که هست، زبان هونوها را مربوط به گروه  زبان های قدیمی شرقی ایرانی می دانند که بسیار با زبان سکایی ها  یا ساک ها یا زبان باشندگان سپید پوست گستره سرچشمه رود ینی سی (پولی بلینک) نزدیک بوده است. شماری از دانشمندان به عنوان نمونه ب. آ. سریبریانیکف می پندارند که زبان های چواشی (بلغاری) ریشه در زبان هونوها دارند. زبان پروتوتورکی چوواشی یک زبان به ویژه کهن است و در بر دارنده بسیار از واژه های دارای ریشه و خاستگاه هونویی. مانند هوناشا- داماد، هوناما- خشو (مادر زن)، هونات- تکثر است.

در این جا یک چیز بسیار شایان اهمیت است: باید دقیق متوجه بود که در باره زبان هونوها در کدام دوره سخن گفته می شود؟ تردیدی نیست که در آغاز، زبان شان همان زبان خیونی بسیار نزدیک به زبان اوستایی بوده است. اما در مراحل بعدی دگرگونی هایی در زبان شان رونما گردید. باید از یاد نبرد که هونوها کنفدراسیونی بوده اند شامل 24 قبیله گوناگون. در اواخر پادشاهی هونوها، کشور شان به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده بود. در جنوب بیشتر متمایل به چین بودند و سرانجام هم تابعیت چین را پذیرفتند. اما در شمال وضع به گونه دیگر شکل گرفت. آن چه مربوط به زبان جنوبی ها می گردد، تردیدی نیست که بیشتر به زبان های خانواده تورکی نزدیک بوده است. برخی از واژه هایی که از زبان آن ها بر جا مانده است مانند اوزون (دراز) و اویون (خرگوش) ریشه آلتایی دارند.

اما به گونه یی که منابع چینی نوشته اند، زبان هونوهای شمالی بیشتر به زبان تخاری نزدیک بوده است.

 همین گونه ژون ها و دی ها- دو تیره دیگر تورانی، با آمیزش با چینی ها، تبتی های منگولویید که از تبت شرقی به مغولستان کوچیده بودند، با بخش دیگری از هونوها آمیزش یافتند و دونخوها (دون هوها) یعنی نیاکان مغول ها را پدید آوردند.

پسان ها بخشی از هونوها با دونخوها آمیزش یافتند و اوهون ها را تشکیل دادند که از آنان نیاکان دومی مغول ها یعنی سیان بای ها به میان آمدند. از جمع سیان بای ها – ژوژون ها زاده شدند که پیشینیان بعدی مغول ها شدند. هونوها همین گونه با خاکاس ها (که در منایع چینی به نام خیاگاس ها یاد شده اند)- پسان ها قرغیزها و دیگر اقوام سپید پوست سایبریای جنوبی آمیزش یافتند.

هونوها، پس از فروپاشی دولت شان، چهار گروه شدند:

-گروه نخست که در جنوب بودند، با چینی ها آمیزش یافتند و از صحنه تاریخ ناپدید گردیدند.

 -گروه دومی که در شرق بودند، با توده های پروتومغولی آمیختند و نیز همین گونه، ناپدید شدند.

– گروه سومی که در  شمال بودند، به چند بخش تقسیم شدند که بخشی از آنان به سوی اورال و ولگا شتافتند و به اوگرها پیوستند و توده نو هون ها را به میان آوردند که آتیلای پرآوازه  از میان شان برخاسته بود. بخش دیگر آن ها با سرمات های سپید پوست و آلن های سپیدپوست ایرانی آمیزش یافتند که به ترتیب خزرها و بلغارها را به میان آوردند. یعنی تاتارهای بعدی دقیقا با بلغارها یکی اند و شالوده ایرانی دارند.

– گروه چهارمی که در شمال باختری بودند، به دو بخش تقسیم شدند: بخشی با اوسون ها یکجا شدند – یویی بان ها (که شماری آن ها را به نام هون های سفید هم یاد کرده اند و یفتلی ها را از بازماندگان ایشان می شناسند) و بخش دیگر، به یویه شی ها یا نیاکان سغدیان و کوشانیان پیوستند و در میان آن ها ذوب شدند.

آن چه مربوط به هون های سفید می گردد، باید گفت که شمار هونوهایی که به اوسون ها و یوئه شی ها پیوسته بودند، بسیار اندک بود. در حالی که نفوس اوسون ها و یوئه شی ها را هر یک بیشتر از 600 هزار نفر تخمین می زنند(جمعا بیش از 1.2 میلیون نفر). شمار هونوها در کل 360 هزار نفر تخمین زده می شود که از این جمع، همان گونه که گفتیم، هونوهای جنوبی به چینی ها، هونوهای شرقی به توده های پروتومغولی و بخش دیگر یعنی هونوهای شمالی به سایر قبایل خاوری و شمالی و به اوگرها در اورال پیوسته بودند که در آینده هون ها را ساختند. تنها گروه چهارمی که در شمال غربی می زیستند، به اوسون ها و یوئه شی ها پناه آوردند. تازه چنانی که در همین مقاله کمی پسان تر خواهید دید، هونوهای شمالی و غربی، بیشتر متشکل از بازماندگان یوئه شی ها بودند.

روشن است چنین تعدادی نمی توانستند بافتار تباری و زبانی اوسون ها و یوئه شی های غربی را به گونه بنیادی دگرگون بسازند. البته، پیش تر از این هم اوسونی ها در جنگی توانسته بودند، نزدیک به 40 هزار تن از هونویی های شمالی بیشتر یوئه شی تبار را اسیر بگیرند. روشن است در چنین موارد، مردان را می کشتند و دختران و زنان و کودکان شان را به بردگی و کنیزی می بردند. به هر رو، هر چند در چنین موارد، تا اندازه یی بافتاری تباری و زبانی دستخوش دگرگونی می شود، اما به گونه یی که تاریخ بارها نشان داده است، بیشتر به سود تبار و زبان پیروزمندان. از همین رو هم بوده است که بیشتر پژوهشگران نوشته اند که هون های سفید از سایر هون ها تفاوت داشته و زبان شان از گروه ایرانی شرقی بوده است.

به هر رو، به دلیل این که از هونوها هیچ اثر مکتوبی بر جا نمانده است و همه بر نوشته های چینی ها تکیه می زنند، رسیدن به نتیجه قطعی در زمینه بسیار دشوار می نماید.-گ

[3] . از گذشته های بسیار دور، قبایل کوچرو تورانی، سپاهیان شان را در گروهان های ده نفری- تومان ها، آرایش می دادند. از ده گروهان ده نفری- یک گردان صد نفری و همین گونه از ده گردان صد نفری- یک هنگ هزارنفری و از ده هنگ هزار نفری- یک سپاه ده هزار نفری تشکیل می یافت. معمولاتومان های ارشد در راس همین سپاه های ده هزار نفری قرار می گرفتند. چنین بر می آید که تومان منصب لشکری رهبر هونوها بوده باشد تا نام وی.-گ.

[4] . شایان یادآوری است که کلمه یوئه شی را به زبان روسی به شکل یوئه چژی (юэчжи) می نویسند. در زبان چینی، به اشکال گوناگون آمده است؛ مانند: یوئه جی، یوئه ژی، یوئه شی، دا-یوئه جی و تا- یوئه جی و هم تا-یوئه چی. روشن است در زبان های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی هم به پیروی از چینی ها آن را به اشکال گوناگون نوشته اند. از دید ما، برای جلوگیری از سردرگمی بهتر است تنها به یک شکل نوشته شود. چون معنای دقیق این کلمه، شهبانوی ماهتابی (یعنی ملکه آمده از سرزمین ماهتابی ها- ماهبانو) است، و «شی» به شهبانو بسیار نزدیک است، از همین رو، آن را به شکل «یوئه شی» آورده ایم. بایسته یادآوری است که هونوها پادشاه خود را به نام شانیو و شهبانوی خود را به نام «شی» یاد می کرده اند. منظور از سرزمین ماهتابی، کشوری است که در ترکستان خاوری واقع بود و در آن پنج قبیله آریایی (ایرانی زبان) زندگی می کردند که نامدار ترین شان کوشانی ها بودند.

شاید در آینده، پس از فروپاشی امپراتوری هونوها و پیوستن بخشی از آنان به یوئه شی ها و اوسون ها، آن ها را از همین رو، هون های سفید خواندند.-گ.

[5] . بایسته یادآوری است که در زبان های ایرانی خاوری باستان «هو» به معنای نکو و خوب به کار می رفته است؛ مانند هوشنگ (نکوکار) و هومن و… همچنین امکان آن می رود که کلمه «آجه» یا «آجی» هزارگی که چونانِ نشانه تکریم و تعظیم به بانوان پیر و کهنسال» به کار می رود، نیز ریشه در همین «ئه جی» (شهبانو) داشته باشد. مانند کان آهن «آجه گک» بامیان که نادرست به شکل «حاجی گک» معروف شده است. باید گفت که «آ» در زبان چینی چونانِ نشانه احترام و تکریم و تعظیم به کار می رود. به گونه مثال، در اخیر نام سردار آشین (سردار آسین یعنی سردار آسمانی) که آن را به شکل آشینا نوشته اند. به دور نیست که در کلمه هایی چون آقا و آچا (آچه- مادر بزرگ) در زبان های ترکی، آجا (آجه)، آپا (آپه)، آبا (آبای) در گویش هزارگی پارسی دری و نیز  آنا و آکا (اکا) (مادر بزرگ و عمو) در زبان پشتو و…- «آ»، از همین نشانه احترام چینی «آ» گرفته شده باشد.–گ.

[6] . چنین بر می آید که آیین گروگان گرفتن و گروگان گذاشتن در میان کوچی های آن زمان مرسوم بوده باشد. با این هم، نباید از یاد برد که این تنها روایت چینی ها نیست. سنت  نوزادبخشی (آونکولات avunculat) در میان اوسون های باستان 2  نیز رواج داشت که مطابق آن، نوزادان را به خاندان مادریش می سپردند. زیرا چنین می پنداشتند که نوزاد مال آنان می باشد. چون دختر شان آن را به دنیا آورده است. سپس کودک را می توانستند دو باره از خاندان مادریش خریده  و به خانواده پدرش بازگردانند.

یادداشت گزارنده: چون چنین رسمی در میان ایرانی زبانان نیست، روشن است به دشوار بتوان چنین همتاواژه یی در زبان پارسی دری برای آوانکولات یافت. شاید ترجمه تحت اللفظی  avuncular- گذاشتن نوزاد نزد برادر مادر – ماما (دایی) شده بتواند. هر چه است، ما در این جا نوزادبخشی نوشته ایم. –گ.

[7] . ماجرای در گروگانی بسر بردن شهزاده ماودون و بازگشت دراماتیک  او و کشتن پدر و نامادری و برادر ناتنی اش (شاه و شهبانو  ولیعهد هونوها) را بسیاری از پژوهشگران تاریخ هونوها از جمله اکادمیسین گومیلیف در کتاب معروف خود- «تاریخ خلق هونو» با تکیه بر منابع چینی آورده اند. فشرده ماجرا چنین است که هونوها کنفدراسیون قبیله یی بودند زیر فرمان پادشاهان کشور ماهتابی (پسان ها- یوئه شی ها). پادشاه ماهتابیان بنا بر مصلحت های سیاسی، یکی از شاهدخت ها را به همسری تومان شانیو- پادشاه هونوها داده بود. تومان شانیو هم بنا بر مصلحت های سیاسی، همانا همین شاهدخت ماهتابی را شهبانوی کشور ساخته و پسر وی را ولیعهد رسمی اعلام داشته بود.

در این حال، تومان شانیو، برای حفظ روابط حسنه با دربار شاهنشاهی کشور ماهتابیان و به خاطر کسب اعتماد شاهنشاه و تضمین پادشاهی آینده برای نواده وی،  ماودون- پسر ارشد خود از همسر نخستین اش را چونانِ گروگان به دربار ماهتابیان فرستاده بود.

اما، ماودون که خود را سزاوار تخت شاهی هونوها می پنداشت، با فریب دادن یوئه شی ها و ربودن یک اسب از نزد آنان گریخت و به اردوگاه پدری آمد. سپس با کشتن شهبانو، ولیعهد و شاه، خود شانیو شد و سپاه بزرگی فراهم آورد و آغاز به جهانگشایی کرد و همه قبایل کوچرو را از خاکاس ها یا خیاگاس ها (نیاکان قرغیزها) گرفته تا دونخوها (نیاکان مغول ها) و اوسون ها و… (در کل-  24  قبیله) را زیر فرمان خود درآورد و این گونه، شاهنشاهی کوچی بزرگی را پی ریخت. سپس، بر یوئه شی ها تاخت و با یورش غیر منتظره پادشاه آنان را کشت و سپاه آنان را به سختی شکست داد. این بود که یوئه شی ها ناگزیر به ترک ترکستان شرقی و همه متصرفات خود گردیدند و به سوی غرب و جنوب گریختند و در آن جا یکی از قبایل شان – کوشانی ها، با شکست دادن یونان و باختری ها پادشاهی نوی را پی ریختند.

این در حالی بود که در زمان پدرش، هونوها در وضع بس دشواری به سر می بردند و از چهار سو در محاصره دشمنان نیرومند قرار داشتند: در جنوب چینی ها، در شرق دونخوها (نیاکان مغول ها) در شمال خاکاس ها یا خیاگاس ها (نیاکان قرغیز ها که در آن هنگام در سرچشمه رود ینی سی بسر می بردند) و در غرب- اوسون ها و یوئه شی ها.-گ.

[8] . به گونه یی که پیشتر نوشتیم، نیاکان هونوها متشکل از دو قبیله خیونی یا خیانی- هیان یون ها ( хяньюнь ) و هون یوی ها (хуньюй ) بودند. هونوها از اثر آمیزش چینی ها با هیان یون ها به وجود آمدند. دونهو ها از اثر آمیزش هون یوی ها با قبیله تورانی دیگر به نام ژون ها پدید آمدند. چنین بر می آید که باید نام قبیله نو- «ژونهو» می بود، مگر، به هر دلیلی که بوده، منابع چینی آن ها «دونهو» نوشته اند و آن ها با همین نام وارد تاریخ شده اند. بایسته یادآوری است که ژون ها با دی ها دو قبیله همسایه بسیار نزدیک خویشاوند بوده اند که چینی ها به دشوار می توانسته اند آن ها را از هم دیگر تفکیک کنند.

در سده سوم پیش از میلاد، قبایل سیان بی (نیاکان مغول ها) از اتحادیه دونهو بیرون شدند. چینی ها دونهوها را به نام وحشیان خاوری می خواندند. دون هوها در دوره دودمان چژو باستان در 1100 پیش از میلاد به میان آمده بودند. پس از آن که در 150 پیش از میلاد، هونوها، دونهوها را سرکوب کردند، از اثر آمیزش هونوها با بخشی از دونهوها، قبیله نوی به نام هوهوان ها پدید آمدند. این بود که سیان بی ها از آنان جدا شدند و در میانه های سده چهارم میلادی آن ها را استیلا و اسیمیله نمودند. –گ.

[9] . به گونه یی که دیده می شود، ماودون به ملکه بیوه چین نامه مفصل خواستگاری نوشته بود. در این جا چند پرسش اصولی مطرح می گردد:

–      آیا هونوها از خود رسم الخط داشتند یا نه؟

–      اگر داشتند، آیا به این رسم الخط آثاری برجامانده است یا نه؟

–      نامه هایی که نوشته بودند، به کدام زبان بوده است؟

–      آیا این نامه و یا سایر نامه یی که شانیوهای هونویی به دربار چین می فرستاده اند، کنون در بایگانی های چینی هنوز هم موجود است یا نه؟.

در این جا، نویسنده نوشته است که گویا نامه خواستگاری ماودون تا کنون حفظ گردیده باشد. اما ننوشته است که این نامه درکجا است؟، به چه زبانی و به کدام خطی نوشته شده بود؟ آیا چینی ها اصل نامه را در معرض دید همگانی یا دست کم محافل پژوهشی گذاشته اند یا نه؟

ای کاش چنین باشد. اما من، زیاد باورم نمی آید. شاید نویسنده اشتباه کرده باشد. گمان غالب این است که چون هونوها و سایر قبایل کوچی یا این که اصلا از خود رسم الخطی نداشته بودند و یا این که نامه های شان را به روی پوست های بره ها می نوشته اند، به دلیل فرسوده شدن و نابود شدن چنین نامه های پوستی در درازمدت، شاید چیزی از آنان بر جا نمانده باشد. اگر نامه مانده باشد، موضوع این که هونوها به کدام زبان سخن می گفته اند، به گونه نهایی حل می شود. اما موضوع زبان و نوشتار هونوها کماکان رازهایی اند که تا کنون در پرده ابهام مانده اند و شاید هرگز هم پاسخ درخور و بایسته نیابند.

به باور من، شاید نامه شانیو ماودون به زبان هونویی با رسم الخط چینی نوشته شده بود. در آن هنگام در میان هونوها شمار بسیار اسیران چینی بودند. حال، سخن بر سر نامه بسیار مفصل و دراز است. اگر به راستی چنین نامه یی تا کنون مانده باشد، پس این همه جرو بحث ده ها دانشمند بزرگ در دست کم یک سده و نیم گذشته بر سر چه بوده است؟ گمان من این است که از این نامه تنها همان جمله هایی به زبان چینی مانده است، که سیما کیان در نوشته خود آن را بازتاب داده است. گومیلیف در تاریخ خلق هونو نوشته است که به زبان هونوها تنها یک جمله مانده است.-گ.

[10] . در باره رود آمو و رود سیر در ویکی پیدیا چنین نوشته اند: آمودریا یا جیحون (به یونانی باستان: Oxus/Ὄξος/اُکسوس- یونانی‌شدهٔ نام پارسی باستان رود: وَخش است».

سیردَریا یا سیحون (پارسی باستان: یَخشَه اَرتَه، به‌معنای مروارید واقعی؛ پهلوی: یَخشَرت؛ یونانی: Jaxartes/Ιαξάρτης/یَکسرتِس(یکسرت)؛ عربی: سیحون یا گل‌زریون، دومین رود پرآبی است که در آسیای میانه است که بعد از پیوستن به آمو دریا به دریاچه خوارزم (آرال) می‌ریزد. رود دیگر آمودریا نام دارد. بخش تُرکی این نام، سیر، تا پیش از سدهٔ دهم هجری شانزدهم میلادی در هیچ منبع تاریخی یافت نشده‌است؛ نخستین مرجع این نام در این سده (دهم هجری) است، که ابوالغازی بهادُرخان، مورخ و خان خیوه، دریاچه خوارزم را سیر تِنیزی (دریای سرخ‌رنگ) نامید.

در منابع اروپای غربی، سیردریا با نام یونانی باستانی‌اش Jaxartes/Ιαξάρτης/یَکسرتِس شناخته می‌شود، که برگرفته از واژهٔ زبان پهلوی یَخشَرت (آن طور که یوزف مارکوارت، خاورشناس نامدار آلمانی، در «Die Chronologic der alttiirkischen Inschriften» یاد کرده)، برگرفته از واژهٔ پارسی باستانی یَخشَه اَرتَه، به‌معنای مروارید واقعی است.»

شایان یادآوری است که کلمه یخشی در زبان های ازبیکی و قزاقی به معنای خوب و نیکو، از همین یخشه پارسی باستان گرفته شده است.-گ.

در انسکلوپیدیا چنین آمده است:

«دیرین‌ترین‌ نام‌ جیحون‌ در تاریخ‌، اكسس‌/ اكسیوس‌ است‌. نخستین‌ بار یونانیان‌ در لشكركشی‌ اسكندر (متوفی‌ 323 ق‌ م‌) با این‌ نام‌ آشنا شدند و آن‌ را در نوشته‌های‌ یونانی‌ و رومی‌ حفظ‌ كردند. هندیان‌ دست‌كم‌ از سده هفتم‌ میلادی‌ نام‌ این‌ رود را ذكر كرده‌اند (ماركوارت‌، 1938، ص‌ 31؛ برای‌ نام‌ یونانی‌ و لاتینی‌ جیحون‌ رجوع کنید به پاولی‌، ذیل‌ “Oxos”؛ اشپولر، ص‌ 231).

به‌ نوشته ماركوارت‌ (1938، ص‌ 33)، ریشه اكسس‌ از وَخْش‌ بوده‌ كه‌ در فارسی‌ باستان‌ به‌ معنای‌ روینده‌ و آماسنده‌ است‌ و خوارزمیان‌ نیز آن‌ را به‌كار می‌بردند. از سوی‌ دیگر، بر اساس‌ آثار به‌ دست‌ آمده‌، جیحون‌ در سرزمین‌ اصلی كوشان‌ (بلخ‌) وخش‌ نام‌ داشت‌ و نماد آن‌ خدایی‌ نرینه‌ با نام‌ وَخشوا و در خوارزم‌ خدای‌ مادینه آب‌ با نام‌ وَخش‌ بود. نقش‌ مسكوكات‌ كوشان‌، پیكر مردی‌ است‌ با یك‌ ماهی‌ در دست‌ چپ‌ او (كه‌ نشانه دریاخدا یا رود خدای‌ است‌) و نام‌ او OAXPO نوشته‌ شده‌ است‌ (ماركوارت‌، 1938، ص‌ 33، 41). جیحون‌ در دوره ساسانیان‌ (ح 226ـ ح 652 میلادی‌) وِهْروذ، بِهْرود، بهروذ یا وِهْروت‌، مأخوذ از نام‌ ایرانی‌ وَخ‌ ـ آب‌، خوانده‌ می‌شد (همان‌، ص‌ 35؛

برای‌ نام های‌ دیگر جیحون‌ رجوع کنید به همو، 1901، ص‌ 148؛ اشپولر، ص‌ 231ـ232). نام‌ جیحون‌ به‌ صورت‌ گِحُون‌، شاخه‌ای‌ كه‌ از عدن‌ سرچشمه‌ گرفته‌ و در سرزمین‌ كُوش‌ جاری‌ است‌، در تورات‌ (سفر پیدایش‌، 2:10ـ13) آمده‌ و احتمالاً همان‌ اُكسس‌ است‌ كه‌ به‌ دریای‌ قزوین‌ (کسپین) می‌ریزد. لفظ‌ جیحون‌ به‌ معنای‌ تندرو (از ویژگی های‌ این‌ رود) است‌ و برخی‌ گفته‌اند كه‌ همان‌ اكسس‌ است‌ (هاكس‌، ذیل‌ مادّه‌؛ قس‌ ماركوارت‌، 1938، ص‌ 35، كه‌ جیحون‌ را معرّب‌ گحون‌ ذكر كرده‌ است‌). چینیان‌ از آن‌ با نام های‌ كوئی‌ ـ شویی، وو ـ هو، پوـ تسو (اشپولر، ص‌ 232) و نیز آمو ـ مو ـ لین‌ یا آموُموران‌ (موُران‌ یا مولین‌ در مغولی‌ به‌ معنای‌ رود است‌؛ برتشنایدر، ج‌ 1، ص‌ 85 و پانویس‌ 213) یاد كرده‌اند.

با آمدن‌ مغولان‌، واژه جیحون‌ از رواج‌ افتاد و در منابع‌ جغرافیایی‌ و تاریخی‌، آمودریا هم‌ به‌ كار رفت‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌). با توجه‌ به‌ اهمیت‌ شهر بلخ‌، بدون‌ در نظر گرفتن‌ فاصله زیاد آن‌ با رود جیحون‌، آن‌ را بلخْ آب‌ یا رود بلخ‌ نیز می‌خواندند (رجوع کنید به یعقوبی‌، ص‌ 278؛ مسعودی‌، ص 183؛ سهراب‌، ص‌ 144ـ 145؛ یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ مادّه‌؛ نیز رجوع کنید به بلخاب‌*). ابوالفداء نیز در تقویم‌البلدان‌ (ص‌ 61) اشاره‌ كرده‌ كه‌ رود بلخ‌ همان‌ رود جیحون‌ است‌. به‌ نوشته محمدبن‌ نجیب‌ بكران‌ در قرن‌ هفتم‌، مردم‌ رود بزرگ‌ را جیحون‌ می‌نامیدند (ص‌ 45).

سرزمینی‌ كه‌ جیحون‌ در آن‌ جاری‌ است‌ (ماوراءالنهر)، در یونانی‌ باستان‌ ترانس‌اكسانیا و در فارسی‌ وَرَزْ رود (فرارود) خوانده‌ می‌شد. در منابع‌ اسلامی‌ به‌ زبان‌ عربی‌، ناحیه واقع‌ در شمال‌ جیحون‌ ماوراءالنهر * نامیده‌ شده‌ است‌ (لسترنج‌، ص‌ 433). دولت هایی‌ كه‌ در كرانه‌های‌ جیحون‌ به‌ وجود آمدند، در زمان‌ قدیم‌ به‌ اكسس‌ مشهور بودند (بولشایا، همانجا).

 در آثار جغرافیانویسانی‌ مانند ابن‌خرداذبه‌، قرن‌ سوم‌ (ص‌ 33)، ابن‌رسته‌ (قرن‌ سوم‌؛ ص‌ 91)، ابن‌فقیه‌ (قرن‌ سوم‌؛ ص‌ 324)، مقدسی‌ (قرن‌ چهارم‌؛ ص‌ 22)، حدودالعالم‌ (قرن‌ چهارم‌، ص‌ 40)، اصطخری‌ (قرن‌ چهارم‌؛ ص‌ 287)، گردیزی‌ (قرن‌ پنجم‌؛ ص‌ 154) و یاقوت‌ حموی‌ (متوفی‌ 626؛ ذیل‌ «اَرْثَخشْمِیثَنْ» و «جیحون‌») نام‌ رود، جیحون‌ ثبت‌ شده‌، ولی‌ محمد بن‌ نجیب‌ بكران‌ (قرن‌ هفتم‌؛ ص‌ 48) نام‌ آن‌ را جیحونِ خوارزم‌ ذكر كرده‌ است‌ و به‌ نوشته حافظ ‌ابرو (متوفی‌ 833؛ ج‌ 1، ص‌ 169)، به‌ آن‌ در عربی‌ جیحون‌ و در خراسان‌ آب‌ آمویه‌ گفته‌ اند و دلیل‌ آن‌ قرار گرفتن‌ قریه آمویه‌ بر سر راه‌ خراسان‌ ـ بخاراست‌. ابن‌رسته‌ سرچشمه رود جیحون‌ را شهرهای‌ تَبّت‌ و مسیر آن‌ را به‌ سوی‌ مشرق‌ و در جهت‌ باد صبا ذكر كرده‌ است‌ (همانجا)، كه‌ از معادن‌ این‌ مسیر طلا استخراج‌ می‌شود (همان‌، ص‌ 93؛ جیهانی‌، ص‌ 181).

در مقاله «نام کهن سیر دریا«، نوشته لیوشیتس (گزارنده: عسگری، لیلا)، نشریه:  ادبیات و زبان ها « نامه فرهنگستان» تابستان 1384 – شماره 26»-گ.در باره سیر دریا چنین آمده است: ««آمو دریا، Āmu، حاصل تحول Āmul، Āmuya (بعدها چارجوی و اکنون ترکمن آباد) است که شهری بوده است در کرانه جنوبی این رود بر سر راه بازرگانی خراسان به آسیای مرکزی در سده های میانه.

در ترکیب سیردریا، جز sīr پیچیده تر است. به طوری که کلیاشتورنی اشاره کرده، جز sīr نخستین بار در نام منطقه ای در مسیر سفلای سیردریا دیده شده است. شرف الدین عبدالله ملقب به وصاف الحضره (663-734) در اثر خود، تاریخ وصاف، به این نام اشاره کرده است. وصاف، در حدود 706 ه، در باره جنگ داخلی اخلاف چنگیزیان جوچی در سمیرچ، اطراف جند، چنین نقل می کند:

«شاهانی از دودمان چغتای و اوگده بر شاه پسر قیدو و بر توکتای پسر اردو تاختند. شاهان به غارت ایل فرمان دادند. آنان اردوی زرین را، که سیر اردو خوانند، بسوختند و سرزمین طراز و ینغی را بر باد دادند.

یوستی و بارتولد sīr را در زبان ترکی با silis، نام سیردریا در آثار نویسندگان متقدم، مقایسه کرده اند که نخستین بار در تاریخ طبیعی، اثر پلینی، به آن اشاره شده است: «رود یاکسارت (یکسرت) Yaxarte را، که سکاها سیلیس خوانند، اسکندر و سپاه او در برابر تانائیس (Tanais) به کار بردند» (NH.VI, §49).

به نظر کلیاشتورنی، sїr با śirä در ختنی- سکایی یا [šir] « šyr »خوب، نیکو» در سغدی (اوستا- srīra، هندی باستان śrīlá-، (śrīrá- مطابقت دارد- فرضیه یی که تنها بر پایه شباهت آوایی استوار است…»-گ.

[11] . دلیل این کار، آن بود که دشت نشینان کوچرو، به ویژه هونوها، اسب های بسیار نیرومند و تندپا داشتند. برعکس، چینی ها از کوچک جثه و کند رو بودن اسب های شان رنج می بردند و در نبرد سواران، حریف هونوها نبودند. به ویژه این که هونوها با دسته های سواران خدنگ افکن به روستاها و آبادی های چینی به سرعت یورش می بردند و با به یغما بردن آن، آذرخش آسا در دل بیایان ها ناپدید می شدند. در این حال، سواره نظام چین از پیگرد آنان عاجز بودند و به فرض گیر کردن آن ها، به دلیل ناتوان بودن اسب های شان، باز هم کاری از پیش برده نمی توانستند. برای شکستن این بن بست نظامی، تنها به دست آوردن اسب های دوانی می توانست این ضعف ارتش چین را جبران نماید. از این رو، پیشاروی چین دو راه بود: یا این که از راه گفتگو و بازرگانی، این اسب ها به دست بیاورد و یا این که با لشکرکشی  و به کار گیری روش های سخت ابزاری. این گونه، پس از ناکام شدن دیپلماسی، لشکرکشی به دوان امری بود ناگزیر.-گ.

[12] . منابع دیگر گزارش می دهند که امپراتور در این جنگ به محضی که احساس کرد سپاهش در حال شکست است، به ماودن پیشنهاد گفتگوهای صلح کرد و توانست با زرنگی او را فریب بدهد و از حلقه محاصره جان سالم به در بَرَد. –گ.

[13]. چنین بر می آید که طبق سنت، شهبانوی هونوها، همیشه زنی از یوئه شی ها بوده است. می توان گمان برد که در آغاز، هنگامی که یوئه شی ها بر هونوها فرمان می راندند، عروسی با شاهدختی از دودمان یوئه شی، برای شانیوی هونوها متضمن تاج و تخت وی و رشته پیوند با دربار شاهنشاهی و نوعی مشروعیت در میان مردم خودش به شمار می رفته است.

اما، پسان ها که کار برعکس شد، یعنی هونوها بر یوئه شی ها چیرگی یافتند، شاید چنین سنتی به این دلیل ادامه یافت که به گونه یی بتواند، سیطره هونوها را بر بقایای یوئه شی های برجامانده از دولت بزرگ پیشین تامین نماید. از سوی دیگر، یوئه شی ها از قدیم ها، قوم برتر و اشرافی استپ ها شمرده می شدند و به خودی خود، این که شانیوها از نسل شاهدخت های دودمان یوئه شی بودند، به آنان جایگاه بلندتری در میان توده های عادی کوچی استپ ها می داد.-گ.

[14] . پس از گریختن چژی چژی، قدرت در دولت هونوی شمالی به دست یوئی بان ها افتاده بود.-گ.

[15] . این یک سند بسیار مهم است که نشان می دهد که زبان بخش بزرگی از جمعیت هونوها به زبان تخاری نزدیک بوده است. روشن است، جمعیت هونوها را که 24 قبیله بودند، نزدیک به 360 هزار نفر تخمین می زنند که از جمله 200 هزار نفر آن در هونوی شمالی و 160 هزار دیگر در هونوی جنوبی می زیسته اند. باشندگان هونوی جنوبی که بیشتر به چینی ها نزدیک بودند، از نگاه تباری و زبانی بسیار با چینی ها آمیزش یافته بودند و زبان شان بیشتر به پروتومغولی و پروتوتورکی نزدیک بود. در حالی که اکثریت هونوها همان زبان نخستین ایرانی خاوری خود را که گفته منابع چینی به زبان تخاری نزدیک بود، نگه داشته بودند.-گ.

[16] . شایان یادآوری است که در باره وجه تسیمه خان، اطلاعات دقیقی در دست نیست. شماری بر آن اند که این کلمه درست مانند خاقان از کلمه دهگان (دهقان، دهخان) ایرانی گرفته شده است. از سوی دیگر، کان- خان به کسی گفته می شود که دارنده زر است. شاید کلمه کان یا کانسار هم ریشه در همین داشته باشد. تردیدی نیست که این کلمه از زبان های ایرانی خاوری به تورکی و مغولی راه یافته است.- گ.

[17] . شایان یادآوری است که در مورد محل موقعیت کنگ سیاوش در میان پژوهشگران اختلاف نظر هست.-گ

[18] . در شاهنامه چند بار به کنگ سیاوش و دریای کیماک اشاره شده است. به گونه مثال:

همه چین و ماچین سپه گسترم- به دریای کیماک بر بگذرم

[19] . این نکته از دید تاریخ تباری و زبانی آسیای میانه بسیار مهم است. زیرا برخی از دانشمندان برنامه یی ازبیکستان و قزاقستان همانا با یکی پنداشتن آگاهانه این دو، می کوشند با سوءاستفاده از همانندی دو قوم بیخی دور از هم، تاریخ دولت های تورکی زبان در آسیای میانه را پیش از سده ششم میلادی قلمداد نمایند. در حالی که بسیاری از دانشمندان واقعگرای تورکی زبان از جمله نویسنده همین مقاله- داکتر قادر بایف (قزاق)، با پابندی به وجدان علمی، خلاف دیدگاه های سیاسی حاکم بر کشورهای شان، از بازگویی حقیقت چشمپوشی ننموده اند که شایسته ارجگزاری فراوان است.-گ.

[20] . به سخن دیگر، یعنی با گذاشتن  کارا کنگلی ها  (قره قانقلی ها) به جای کنگویی ها، خود را چونانِ باشندگان بومی و کهن این سرزمین ها جا بزنند. چنین گرایشی در نوشته های شماری از دانشمندان دولتی ازبیکستان، از جمله اکادمیسین عسکرف دیده می شود که تلاش دارد نه تنها تاریخ خلق ازبیک را از چند سده به 3.5 هزار سال پیش بکشد، بل که همه آریایی ها از جمله پارس ها- هخامنشی را تورک و به گونه خاص ازبیک جا بزند.! روشن است چنین چیزی در جمهوری های آسیای میانه و قفقاز تازگی ندارد. هرگاه آذری ها دولت ماد را دولت ترکان آذری می پندارند و ترکمن ها دولت های اشکانیان و ساسانیان را دولت های نیاکان ترکمانان قلمداد می کنند، پس چرا ازبیک ها چنین نکنند! این است که ازبیک ها نه تنها شاهنشاهی های هخامنشی، کوشانی، کیداری و  و یفتلی را تورک و اوزبیک می شمارند، بل که همه آریایی ها را تورک و نیکان ازبیک ها می دانند!. به قول معروف- تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!-گ.

[21] . در ویکی پیدیا در باره  رشید الدین چنین آمده است: «رشیدالدین فضل‌الله (زادهٔ در حدود سال ۶۴۸ قمری/۶۲۹ خورشیدی در همدان- درگذشتهٔ ۲۸ دی ۶۹۶ خورشیدی/ذی‌القعده ۷۱۷ قمری) رجل سیاسی، تاریخ‌نگار و پزشک ایرانی آخر سدهٔ هفتم خورشیدی بود که کتاب جامع التواریخ را به رشته تحریر درآورد و در دوران وزارت خود بناهای فراوانی همچون ربع رشیدی ساخت.

دانش و آگاهی‌های بسیار رشیدالدین فضل‌الله از دامنه گسترده‌ای از فرهنگ‌ها سبب شده است تا کتاب وی به عنوان یکی از منابع مستقیم برای اطلاع از دوران پایانی عصر مغول قلمداد گردد. موریس روزامبی، تاریخ‌نگار، او را برجسته‌ترین چهره‌ی ایران در دوره مغول برمی‌شمارد.

خواجه رشیدالدین فضل‌الله الوزیر ابن عمادالدوله ابی الخیر بن موفق‌الدوله علی همدانی در حدود سال ۶۴۸ قمری/۶۲۹ خورشیدی در همدان در یک خانوادهٔ پزشک یهودی متولد گردید. نیای بزرگ او «موفق‌الدوله علی» یک عطار یهودی بود و به همراه دانشمند بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی در دژ الموت مهمان اجباری اسماعیلیان بود و پس از یورش هلاکو به آنجا به خدمت وی درآمد.

رشیدالدین که به دلیل یهودی بودن نخست «رشیدالدوله» خوانده می‌شد و پس از مسلمان شدن، نامش به رشیدالدین تغییر یافت و در دستگاه ایلخانان مغول پیشرفت نمود.

رشیدالدین فضل‌الله همدانی در زمان چیرگی مغول (سلسلهٔ ایلخانان) زندگی می‌کرد. در زمان پادشاهی اباقاخان، پزشک مخصوص او بود و در نزد او احترام و نفوذی به دست آورد. در زمان ارغون خان و کیخاتو خان نیز گام‌های پیشرفت را سپری کرد.

مهمترین کار رشیدالدین فضل‌الله همدانی نگارش کتاب جامع‌التواریخ بود که از شاهکارهای تاریخی زبان فارسی و تاریخ جهان به شمار می‌آید. این کتاب درباره تاریخ، اسطوره‌ها، باورها و فرهنگ های قبایل ترک و مغول و همچنین تاریخ پیامبران از آدم تا محمد پیامبر اسلام، تاریخ ایران تا پایان دوره ساسانیان و سایر اقوام است. در حقیقت جامع‌التواریخ نخستین دورهٔ کامل تاریخ و جغرافیای آسیا است که با استفاده از وسایل و منابعی ترتیب داده شده است که تا آن زمان در اختیار هیچکس قرار نگرفته بود.»-گ.

[22]. بایسته یادآوری است که در زبان چینی نشانه بزرگداری و ستایش و تمجید و توصیف – «آ» است. یعنی با افزون «آ» از آشین- آشینا» ساخته شده است. آشین- آسین (آس+ ین) یعنی آسمانی– سردار آسمانی یا پادشاه آسمانی- که روشن است یک واژه ایرانی می باشد. آشینا- لقب، رهبر پنجصد خانواده بود متشکل از قبایل گوناگون که به گمان غالب، در منطقه تورفان به سر می بردند. پدرش نولو شاز-  شاه نولو، پیشوای این اتحادیه قبیله یی بود. در میانه های سده پنج میلادی به دلیل این که از جانب قبایل رقیب زیر فشار بودند، به گستره قبایل پروتومغولی ژوژون ها پناه بردند. در باره زبان شان اطلاعی در دست نیست. شماری زبان آن را پروتومغولی یا پروتوتورکی می دانند. اما با توجه به این که آن ها بیشتر از جمع هون های سفید بوده اند، که در گستره دولت های کوشانی و سپس هم یفتلی می زیسته اند، شاید به یکی از زبان گروه ایرانی خاوری ختنی- تخاری یا پروتوسغدی سخن می گفته اند. ژوژن ها آن ها را در گستره دامنه های جنوبی کوه های آلتای جا دادند که به ذوب آهن و آهنگری اشتغال داشتند. آن ها در همین جا زبان آلتایی را از باشندگان بومی فرا گرفتند. پسان ها همین ها بودند که توانستند اتحادیه قبیله یی بزرگی را بسازند و ژوژون ها براندازند و دولت بزرگی را برپا نمایند که تورکیوت نام گرفت. چینی ها چون مخرج «ر» ندارند، آن ها را به نام توکیوها می خواندند. یوت یک پسوند پروتومغولی است.

«تو کیو» (突厥، Tūjué / T’u-chüeh)

شاید چنین شده باشد که در آغاز تور+یوت بوده باشد و پسان ها به دلیل آسانی تلفظ حرف صدا دار «ک» در میان دو حرف بی صدا به آن افزود شده باشد. جالب این است که معنای تورک – نیرومند است. تور هم به همین معنا به کار می رود. یعنی اتحادیه تورانی ها یا تورها. واژه دیگری که احتمال می رود کلمه تورک از آن گرفته شده باشد، تورگش است. باز هم در جا ممکن است که تور+ ش یا تور+ اش بوده که «گ» به آن افزوده شده باشد. در این مورد، تورگش یعنی «چیزی را ساختن» است. روشن نیست که پسوند «اش» در کدام معنا به کار می رفته است. این که این پسوند پروتومغولی است یا چینی، نیاز به کاوش های زبانشناسیک دارد.

به هر رو، هر چند، تورک با توران عین چیز نیست، اما می توان گمان برد که قبایل کوچرو آسیای میانه از زمانه های باستان به همین نام تورانی یاد می شده اند و روشن است چنین نامی را همیشه به یاد  داشته بودند. این گونه تورک یعنی اتحادیه نیرومند قبایل تورانی. در این حال، باید متوجه بود که تورانی ها مردمانی بودند بیخی آریایی و همنژاد و همزبان ایرانی ها. تنها تفاوت آن ها در شیوه زندگانی شان بود که ایرانی ها زیر تاثیر باشندگان بومی ایران، شهرنشین و کشاورز شدند و تورانی ها کماکان دشت نورد و کوچی ماندند. تفاوت دیگر در آینده پدید آمد که ایرانی ها در زمان گُشتاسپ آیین رزتشی را پذیرفتند، اما تورانی ها به همان آیین نخستین شان پابند ماندند.

تفاوت اصلی میان تورانی ها و تورک ها در چند چیز بود:

–      یکی آمیزش به پیمانه معینی با مردمان نژاد زرد مانند چینی ها و تبتی های که به دو رگه شدن و منگولوییدی شدن آن ها انجامید،

–      تغییر در زبان که با بودوباش در گستره آلتای زبان آلتایی را که آمیزه یی از زبان بوریالی و زبان چینی بود، فرا گرفته بودند. پسان ها این زبان تورکی نام گرفت.

–      پذیرفتن مذاهب دیگر مانند بودایی و… از سوی شماری از قبایل تورکی زبان مانند اویغورها. هر چند شماری از قبایل تورانی مانند کوشانی ها هم از طریق تبتی ها آیین بودایی را پذیرفته بودند.

به هر رو، این گونه، کنفدراسیون قبیله یی به میان آمد، متشکل بر تورکی زبان ها و مغولی ها که در آینده بر آن خاقانات تورک نام دادند. روشن است در آن هنگام نمی توانست ترکیبی با بهره گیری از نشانه جمع عربی- «ات» به میان بیاید.

آن چه مربوط به واژه «شاه» می گردد، این واژه- «شاه» در کتیبه های پارسی باستان (“xšāyaɵiya” خشایَثیَه) نوشته شده است. این واژه پر بسامد در متون پارسی باستان گویا بر خلاف قواعد آوایی پارسی باستان بوده و آن را مادی دانسته اند.  دلیل چیست؟  شکل واژه xšāyaɵiya در زبان آریایی آغازین *kšāi̭ati̭a- بوده هست. ti̭ در این واژه در تحول به ایرانی آغازین به شکل ɵi̭ بوده و این شکل در زبان های اوستایی و مادی باقی مانده. اما در پارسی باستان بر اساس شواهد این ti̭ ایرانی آغازین به ši̭ تحول پیدا کرده است. شاهد این تحول را می توانیم صفت پارسی باستان hašiya- به معنای «حقیقت» تلقی کنیم. این واژه در زبان سنسکریت به شکل satyá- و در اوستایی به شکل haiɵya- هستند. ملاحظه می کنید که در این واژه تحول ti̭ آریایی آغازین به ɵi̭ اوستایی و ši̭ پارسی باستان کاملاً  قابل مشاهده است. پس اگر بخواهیم واژه شاه را بر اساس قواعد نگارشی پارسی باستان بنویسیم، باید به جای xšāyaɵiya مندرج در کتیبه ها، واژه xšāyašiya را بنویسیم.»-گ.

[23] . همان گونه که می دانیم، پیش از به میان آمدن شاهنشاهی هونوها، بر استپ ها، دولت شاهنشاهی ماهتابیان یا یوئه شی ها فرمان می راند که روشن است همونوها و اوسونی ها و سایر قبایل دشت نشین همه فرمانبردار شان بودند. روشن است در گذشته، پاشاهان برای نگهداری دولت خود، حرمسراهایی می آراستند و در آن گلچینی از بانوان را از همه قبایل زیر دست خود گرد می آوردند و این گونه، با برپایی پیوندهای خویشاوندی، به گونه یی همه قبایل را از رشته دختران شان در ساختار قدرت مشارکت می دادند. به گونه یی که افتخار خویشاوندی با خاندان شاهی را پیدا می کردند. همین گونه، دختران خود را به زنی پادشاهان و یا شهزادگان کشورهای زیر دست خود می دادند تا با رشته پیوندهای خانوادگی، قدرت خود را بیشتر استوار گردانند.

در مورد، مشخص مورد نظر، ماهتابیان با دادن شاهدخت ها به شاهان کشورهای زیر دست، چنین سنتی را رایج ساخته بودند که همانا ولیعهد- شاه آینده، از شهبانوی مهتابی باشد. در مورد ماودون، برعکس چنین شد که چون او، پسر ارشد شاه از زن نخستش بود، و روشن است خود را جانشین تاج و تخت پدر می پنداشت و برعکس، پدرش می خواست پسر  کوچکتر خود از زن ماهتابی (ماهبانو) را  ولیعهد بسازد، و از همین رو او را به دربار ماهتابیان به عنوان گروگان فرستاده بود، در برابر پدر برآشفت و دست به کودتا زد و کار به جایی رسید که دولت ماهتابیان را از بن برانداخت. روشن است در این کار، او این شانس را داشت تا از دشمنی اوسونی ها با ماهتابیان بهره برداری بایسته یی بنماید.

در مورد مشخص مورد نظر، سخن بر سر این است که قبیله یوئه شی (ماهتابیان) پاسدار منافع خود از راه کیش مادرسالاری و قبیله های دیگر، مانند اوسون ها و هونوها به رهبری ماودون، برعکس، مدافع پدرسالاری بودند که کشاکش میان این دو گروه، سرانجام به سود پدرسالاران پایان یافت.-گ.

[24] . در باره کوشانی ها در ویکی پیدیا چنین آمده است:

طبری نوشته‌است که بهرام گور که از ۴۲۱ میلادی تا ۴۳۸ میلادی پادشاه ساسانی بود، با ترک‌ها جنگیده‌است. فردوسی هم از شکست ترک‌ها به دست بهرام گور سخن گفته‌است و این در حالی که در زمان بهرام گور هنوز ترکان به این ناحیه نیامده بودند، بنابراین در بارهٔ کدام ترک‌ها سخن رفته است؟

مارکوارت نظر دارد که بهرام گور در واقع با خیانیان جنگیده بود. در ایران گمان می‌کردند یا می‌دانستند که بین خیانیان نو آمده و کوشانیان از قدیم یک نوع ارتباط وجود دارد. به قول طبری، بهرام گور در آن زمان یک قسمت از خاک هندوستان را که در آن نقاط ملک کوشانیان وجود داشت، می‌خواست به مملکت خود ملحق کند. تاریخ‌دان ارمنی به نام یگیشه وارداپت نیز خبر می‌دهد که یزدگرد دوم ناگهان به کشور خیانیان تاخت که آن ها را کوشانیان هم می‌گویند. خلاصه دو مآخذی که اصلاً هیچ ارتباطی با هم ندارند، خیانیان را با کوشانیان پیوند داده‌اند و این امر ثابت می‌کند که جدا کردن خیانیان از کوشانیان نشاید.

در مآخذ زبان پهلوی و زرتشتی، هیتالیان با خیانیان و در مآخذ عربی، هیتالیان با ترک‌ها و در مآخذ ارمنی، هیتالیان با کوشانیان آمیخته شده‌اند و این یکی از دلایلی است که مطالعه در مورد تاریخ این منطقه را مشکل ساخته‌است.

کمی بعد از مرگ گندفر، قندهار و پنجاب به دست یک سلسله از طایفهٔ یوئه‌چی‏ افتاد که آن ها را از نژاد ایرانی سکا می‌دانند. یوئه‌ژی‌ها یکی از پنج قبیلۀ اتحادیۀ کوج‌نشینان، کوشانی‌ها بودند، که قبایل یوئه‌ژی را متحد ساختند و امپراتوری را تاسیس کردند که در اوج قدرت از ترکمنستان تا غرب چین تا مناطق مرکزی هند وسعت داشت. استراتژی یورش‌گری کوشانیان و مرکزیت فرمانروایی شان در امتداد جاده ابریشم، آن ها را قادر ساخت تا در سرزمین های میان چین و روم سومین ابرقدرت عصر باستان شوند. بدین‌سان، آن ها که زمانی قومی کوچ‌نشین بودند، پس از یک‌جانشینی و شهرنشینی، تبدیل به یک دولت‌شهر (Cosmopolitan) متمول شده‌بودند.

نخستین حکمران خودخوانده کوشانی هرایوس (Heraios؛ فرمانروایی: ۳۰-۱ م.) بود که در یک قدمی ریاست قبیلۀ کوشانی قرار داشت. اما به زودی قدرت به دست کوجوله کادفیز (Kujula Kadphises؛ فرمانروایی: ۸۰-۳۰ م.) افتاد و او شاهنشاه واقعی کوشان شد و قبایل متفرق و ستیزه‌جوی یوئه‌ژی را زیر لوای کوشانیان در سدۀ نخست میلادی متحد ساخت.

سکۀ طلایی کانیشکا یکم (Kanishka I)، شاهنشاه مقتدر کوشانی

روی سکه: تصویر ایستادۀ شاهنشاه با پوشک کوشانی: بالاپوش (پالتو) سنگینی بر تن، بوت‌های (چکمه‌ها) بلند به پا، و شلوار بلند و پُرچین بر جانش. پیش رویش میز کوچک قربانی است و به دست چپش نیزۀ طویلی گرفته و از شانه‌هایش شعله‌های آتش ساطع می‌شوند.

نوشتۀ روی سکه به زبان باختری و خط یونانی (با اضافه شدن حرف کوشانی Ϸ «ش»): ϷΑΟΝΑΝΟϷΑΟ ΚΑΝΗϷΚΙ ΚΟϷΑΝO؛ تلفظ: «Shaonanoshao Kanishki Koshano» : شاهنشاه، کانیشکایِ کوشانی

پشت سکه: تصویر بودای ایستاده به سبک هِلِنی، که با دست راستش ژِستی نمادین از نشان اطمینان و امنیت (اَبهایا مودرا) را شکل داده، و با دست چپش چین ردایش را گرفته‌است.

نوشتۀ پشت سکه به خط یونانی: BODDO «بودا». در سمت راست نشان کانیشکا (tamgha) ترسیم شده‌است.»

یادداشت گزارنده: این سکه که در موزیم بریتانیا موجود است، بزرگترین سندی می باشد  که هم آریایی بودن کوشانی ها و هم ایرانی زبان بودن شان را ثابت می سازد.»

پادشاهان کوشان کوجوله کادفیز و ویمه کادفیز جانشین او تمام قلمرو یوئه‌چیان و تخاریان را با بخش بزرگی از سرزمین سکاها به تصرف خویش درآوردند. کوجوله کادفیز پس از گرفتن باختر از سکاها و هندوپارتیان قلمرو فرمانروایی کوشان را به سرزمین گندهارا (در شمال‌شرقی افغانستان و شمال پاکستان) گستراند و شهر تاکسیلا (در شمال‌غرب پاکستان) را پایتخت مهم خود، و شهر بگرام (که در دوران باستان زیر کاپیسا نامیده می‌شد، در نزدیکی پایگاه هوایی بگرام) را به‌عنوان پایتخت تابستانی خود برگزید که این شهر مرکز عمدۀ بازرگانی نیز بود.

از این دو پایتخت، و چند مرکز مسکونی و بازرگانی دیگر در شمال، کوشانیان بزودی فعالترین بازرگانان شده، و الفبای یونانی را برگزیدند و سکه‌های طلائی خود را ضرب کردند که در آن چهره‌های شاهنشاهان کوشانی، شعارهای و نمادهای یونانی و تاثیرپذیرفته از مسکوکات رومی نقش می‌شد و از این سکه‌ها برای داد و ستد از کاروان‌های جاده ابریشم استفاده می‌شد.

در سال ۴۸ میلادی، کوجوله کادفیز از هندوکش عبور کرد و در دره کابل با هِرمایوس  (Hermaeus)  واپسین پادشاه یونانی آن منطقه متحد شد تا سکاها (دولت هندوسکائی) را در شمال هند شکست داده و امپراتوری را بنیان گذارد که بازماندگان کوشانی پس از او آنرا از رود گَنگ در شرق تا صحرای گُبی در شمال وسعت بخشیدند.

سر انجام، پس از سال ۱۲۵ میلادی این کشور به پادشاهی تعلق گرفت کانیشکا نام، که در ادبیات بودایی شهرتی به کمال دارد و از مبلغین و معتقدین مؤمن دیانت بودایی به شمار است. فرمانروایی کانیشکا، سومین امپراتور کوشان، که از اواخر سدۀ اول تا اوایل/اواسط سدۀ دوم میلادی به طول انجامید، از دو پایتخت اداره می‌شد: پوروشاپوره (شهر امروزی پیشاور)، و مجموعۀ پایتخت تابستانی در بگرام (کاپیسا)، که با قصرهای خوش‌گذرانی امپراتورهای روم و دودمان هان در چین رقابت می‌کرد.

ولایت (استان) تخار در شمال افغانستان از مناطقی می‌باشد که تخارها (کوشانی‌ها) نام خود را به او داده‌اند و مردم این استان از بازماندگان کوشانی‌ها می‌باشند که زبان شان فارسی و خود را تاجیک می‌نامند.

اردشیر بابکان نخستین شاهنشاه ساسانی پس از تسخیر سگستان و ابرشهر (خراسان فعلی) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحی شرقی نیز بسط داد و پادشاهان کوشان (درهٔ کابل و پنجاب) و توران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران)، سفیرانی به حضور او فرستادند، و او را به شاهنشاهی شناختند. در زمان شاپور یکم برادر او شاهزاده پیروز به حکومت کوشان گماشته شد و لقب پادشاه بزرگ کوشان داشت.

۳۰-۸۰ میلادی: کوجوله کادفیز (Kujula Kadphises)، فرمانروای کوشانی، از طریق فرارود (ماوراءالنهر)، شمال آمودریا (یونانی : Oxus)، گندهارا را فتح کرده، بر هندوپارتیان یورش می‌آورد، و آن ها را از هند به‌سوی درۀ کابل رانده، و به انقراض آن ها سرعت می‌بخشد.

۸۰-۱۲۷ میلادی: ویما کادفیز (Vima Kadphises)، جانشین کوجوله، قلمرو کوشانیان را تا جنوب و مرکز افغانستان می‌گستراند.

۱۲۷-۱۴۷ میلادی: کانیشکا یکم  (Kanishka I)، شاهنشاهی کوشان را با برگزیدن پایتخت در پیشاور و بگرام استحکام می‌بخشد، جامعۀ کاسموپولیتنی ( (Cosmopolitan؛ جهان‌شهری یا بین‌المللی) شکل می‌گیرد، این دوران به سبب به دست‌آوردن ثروت کلان از راه تجارت جاده ابریشم و تبادل فرهنگی بین شرق و غرب، دوران طلایی آسیای میانه به شمار می‌رود. خلق آثار هنری بی‌نظیر و تبادل فرهنگی در عهد شاهنشاهی کانیشکا (ح.۱۰۰ تا ۲۲۵ م.) به اوج خود می‌رسد. تشویق کوشانیان به آیین‌های بوداگرایی (در شرق افغانستان در نیایشگاه‌ها و زیارتگاه‌هایی چون هَده) و زرتشتی (در غرب، در بین آنانی که از تبار پارس‌ها هستند، در پایگاه‌هایی چون سرخ‌کوتَل) و ارجحیت‌دادن آنها به سبک نگارگری رئالیسم یونانی (Hellenistic) موجب ظهور دوره‌ای برجسته و باروَر از بروز هنری می‌شود. بطور مثال، نخستین تندیس‌گری‌ها و ترسیم شناخته‌شده از بودا بصورت انسان در یک سکۀ کوشانی از سدۀ اول میلادی ظهور می‌کند. شواهد هنردوستی و تبادل فرهنگی کوشانیان در هَده (در نزدیکی جلال‌آباد)، سُرخ‌کوتَل (در ولایت بغلان در شمال افغانستان) و بگرام (شمال کابل) و دیگر پایگاه‌های باستان‌شناسی در پاکستان و هند یافت شده‌است.

۱۴۰-۲۲۵ میلادی: پارچه پارچه شدن – در عهد فرمانروایی هوویشکا  (Huvishka؛ ۱۸۳-۱۴۰ م.)، حکومت کوشانیان رو به ضعف می‌نهد؛ ساسانیان در اواخر سلطنت واسودِوا یکم (Vasudeva I؛ ۲۲۵-۱۹۱ م.) سرزمین‌های کوشانیان در افغانستان را می‌گیرند.

۲۴۱ میلادی: تاریخ احتمالی دستیابی ساسانیان بر بگرام. امپراتوری کوشانی که زمانی ابرقدرتی توانگر بود از میان می‌رود و به دولت‌های خُرد و چندتکۀ کوشانی‌ساسانیان و کوشان‌شاهان هندو تقسیم می‌شود.

شاپور دوم لازم دید که از جانب حدود شرقی کشور نیز تکلیف خود را با کوشانیان که مداخلات آن ها ممکن بود مانع از توفیق در کار روم باشد، روشن کند. در این جا نیز بخت با وی یار شد، چرا که ضعف کوشانیان، سرزمین آن ها را که یک بار نیز در مقابل پدرش هرمز دوم، تسلیم شده بود، در سال ۳۷۵ میلادی به قلمرو شاپور درآورد و کوشان از آن پس تا دوران بهرام دوم که هیاطله (هفتالیان) در آن حدود غلبه یافتند، یک ایالت ایران گشت. سکه‌های معروف به سکه‌های سکایی و ساسانی که از طرف نواب سلطنت قسمت شرقی دولت ایران (خراسان) ضرب شده، حاکی از اینست که تا زمان بهرام دوم این ایالت بزرگ در زیر فرمان یکی از شاهزادگان خانوادهٔ سلطنتی ملقب به کوشانشاه بوده‌است.

سنگ‌نوشتۀ رباطک به زبان باختری و خط یونانی، از دوران کانیشکا، امپراتور مقتدر کوشانی، در این سنگ‌نوشته زبان به کار رفته در آن بنام «زبان آریایی (ariao) یاد شده، پایگاه باستان‌شناسی سُرخ‌کوتَل در ولایت بغلان، سدهٔ دوم میلادی، موزیم ملی افغانستان در کابل.

کوشانیان در عهد فرمانروایی کانیشکا بر آسیای میانه فرمان می‌راندند و از طریق فعالیت‌های گستردۀ بازرگانی ثروتی بزرگ جمع‌آوری کردند و در این دوره شهرها رونق بسیار پیدا کرده و تندیس‌گری بودایی و بنای معابد شکوفا شد. یکجانشینی تحول بزرگی در زندگی این کوچ‌نشینان به‌وجود آورد. آن ها که تجربه‌ای در هنر و معماری نداشتند، هر هنری را که در مسیر راهشان می‌دیدند و با ویژگی‌های آن ها تناسب داشت اقتباس می‌کردند. این منجر به زایش یک هنر بومیِ درخشان شد که از هم‌آمیزی مفکوره‌های غربیِ یونانی-باختری با مفکوره‌های شرقی هندی و تعبیری از ویژگی موثر پرشور و پویای آسیای میانه تاثیر می‌پذیرفت.

منطقۀ گندهارا قلب شاهنشاهی کوشان و زادبوم یک جامعۀ چندقومی و مدارا با گوناگونی‌های مذهبی بود. موقعیت مطلوب استراتژیک (سوق‌الجیشی) گندهارا و دسترسی مستقیم آن به راه‌های تجاری زمینی جاده ابریشم و پیوند آن با بنادر در دریای عرب، این منطقه را در طول تاریخ طولانی آن آماج لشکرگشایی‌های متعدد چون هخامنشیان، اسکندر مقدونی (۳۲۵/۲۴-۳۲۷/۲۶ پ.م.)، مائوریاهای هند، سلوکیان، شاهان یونانی باختری و بازماندگان هندویونانی آنان (سده‌های سوم تا دوم ق.م.)، سکاها و اشکانیان (سده‌های دوم تا یکم ق.م.) ساخت.

ادغام نژادها، باورها و مهارت‌هایی که در غرب و شرق رشد یافته بودند، فرهنگی دستچین و التقاطی پدید آورد که بطور روشن در هنرهای تصویری دورۀ کوشانی دیده می‌شود. درون‌مایه‌های (تِم‌ها) برگرفته از اساطیر یونانی و رومی با نمادها و ظرافت‌های بودایی درآمیخته و نخستین ترسیم بودا در شکل یک انسان و ابتدایی‌ترین نگاره‌های شخصیت‌های مهم بودایی چون بوداسف (Bodhisattva) را در عصر کوشانیان خلق کرد.

زنی ایستاده بر روی یک ماکارا (makara؛ موجود دریایی افسانه‌ای در آیین هندو)، پایگاه باستان‌شناسی بگرام در ولایت پروان، سده نخست میلادی، موزیم ملی افغانستان در کابل.

کوشانیان صرفاً گِردآورندگان هنر نبودند، بلکه حامیان و مشوقان اصلی هنر نیز بودند. کوشانیان در سفارش دادن آثار هنری، دستور می‌دادند تا چهره‌ها و پوشاک آنان در کنار بودا و همراهان وی قرار داده شوند. این خوداستواری جدید سبکی بی‌نظیر از هنر گندهارا را پدید آورد که در آن هنر یونانی و رومی و دورنمایه‌های تاثیرپذیرفته از مفکوره‌های هندی بدون کم‌وکاستی توسط هزاران هنرمند مشغول خدمت آیین در حال گسترش بودایی بکار برده می‌شد.

در نوشته‌های بودایی، از کانیشکا شاهنشاه کوشانی (حدود ۱۰۰ م.)، او که هیچکس دیگری چون او پشتیبانی نیک‌خواهش آیین بودایی را حمایت کرده، تجلیل شده‌است.

سُرخ‌کوتَل: وجود نمادهای ایرانی در فرهنگ کوشانی از همه بیشتر در ویرانه‌های بجای‌مانده از مجموعه نیایشگاه زرتشتی سُرخ‌کوتَل، با پلکان (راه‌زینه) پیشرفته، واقع شمال هندوکش در نزدیکی شهر پُلِ خُمری، مرکز ولایت بغلان دیده می‌شود. کاوش‌های سرخ‌کوتل بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۶۶ همزیستی آیین خالص بومی زرتشتی، بدون هیچگونه تاثیرپذیری از بوداگرایی، را در این منطقه نشان می‌داد. به نظر می‌رسد کانیشکا از هر دو آیین بودایی و آیین ایرانی میتراییسم استقبال کرده است. قطعاتی از تندیس کانیشکا در سرخ‌کوتل پیدا شده که از آثار نفیس باستانی موزیم ملی افغانستان در کابل به‌شمار می‌روند.

گنجینۀ بگرام: در شصت کیلومتری شمال‌غرب کابل، در نزدیکی شهر امروزی چاریکار، در محل پیوندگاه غوربند و دره پنجشیر، پایتخت تابستانی شاهنشاهی کوشانیان بنا شد، در جایی بنام کاپیسا (که بعدها بگرام نام گرفت، و نباید با پایگاه هوایی بگرام امروزی اشتباه شود).

بگرام که در یک نقطۀ گذرگاه کلیدی در امتداد جاده ابریشم بین کابل و بامیان واقع بود، زمانی توسط کوروش بزرگ، شاهنشاه هخامنشی ویران شد، و بعد از مدت کوتاهی توسط جانشینش داریوش بزرگ ترمیم شد، و بعدها توسط اسکندر مقدونی از نو بنا شده و در آن دژی برپاشد و به نام اسکندریه قفقاز (Alexandria of the Caucasus) مسمی شد که این شهر را به یک پایگاه دفاعی برای یونانیان باختر تبدیل کرد. در اطراف جادۀ اصلی در بگرام، که توسط دیوار خشتی (آجری) بلند با برج و باروهایی در چهار گوشۀ آن مستحکم شده بود، و قصر تابستانی کوشانی واقع در این شهر کارگاه‌ها و دکان‌هایی واقع بودند. عاج‌های نفیس از هند، جعبه‌های لاکی (lacquer) از چین، ظروف شیشه‌ای و بُرُنزی از مصر و روم، برجسته‌کاری‌های گچی تزئینی و دیگر اشیاء از جاده ابریشم نمایش و داد و ستد می‌شدند و احتمالاً در صورت‌کالاها نگهداری می‌شدند تا از روی آن ها کاپی‌برداری شود.

علیرغم افتادن کاپیسا (بگرام) به دست ساسانیان در حدود سال ۲۴۱ میلادی، دو انبارخانه مملو از کالاهای جاده ابریشم، که برای جلوگیری از شناسایی آنها مُهر و موم شده بودند، تا مدت قریب به هفده قرن در داخل قصر در امان مانده بودند تا این که در سال‌های دهۀ ۱۹۳۰ میلادی توسط باستان‌شناسان فرانسوی کشف شدند. هر یک از این آثار نفیس «گنجینۀ بگرام» گواهی است بر رونق بازرگانی در عصر کوشانی و احتمال وجود بازارهای مشابه در امتداد جاده ابریشم در سرتاسر جهان متمدن آن دوران. این کشفیات شیفتگی ما را با دست‌ساخت‌های ماهرانه و شهروندی بسیار فرهیخته و بافرهنگ در عصر کوشانیان تجدید می‌کند.

مجموعه معابد بودایی در هَده: هده که یک پایگاه (ساحۀ) باستان‌شناسی یونانی-بودایی واقع در سرزمین باستانی گندهارا، در شش مایلی (ده کیلومتری) جنوب شهر جلال‌آباد در شرق افغانستان است، یکی از بزرگترین معابد و مجموعه زیارتگاه‌های بودایی در جهان، طی سده‌های نخست تا سوم میلادی بوده‌است. هده با موقعیت کلیدیش در مسیر دو هزار مایلی سفر زائران و مبلغان بودایی از هند به چین، مرکزی فعال برای ترجمه و تکثیر (نسخه‌برداری) نوشته‌های بودایی و همچنین هنر تندیس‌گری شمرده می‌شد.

 بیش از ۲۳٫۰۰۰ پیکره‌های یونانی-بودایی ساخته‌شده از خاک رُس و گچ، تزئینات معماری و سردیس‌ها و تندیس‌هایی که مردان، زنان، کودکان، دیوهای گوناگون، سالخوردگان، با حالات و پوشاک قابل تصور، از هر طبقه و مقامی، از هر گونه چهره‌ای از هر گوشۀ دنیا را نشان می‌داد – حتی چهره‌های بیشتر از آنچه که برای بازآفرینی تمام یک شهر بودایی ضرورت باشد – در سلسله کاوش‌های باستان‌شناسی در هده بین دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۷۰ کشف شد. پیکره‌های به دست‌آمده از هده، عناصری از فرهنگ بودایی و هِلِنی (یونانی) را در سبکی کامل و بی‌نظیر قابل شناسایی از هِلِنی تلفیق (باهم‌درآمیختن) می‌کنند.

 اگرچه به‌عقیدۀ کارشناسان خود سبک متعلق به هِلِنی واپسین (متاخر) در سده‌های دوم و اول پیش از میلاد است، اما پیکره‌های بدست‌آمده از هده احتمالاً متعلق به سدۀ اول پس از میلاد و پس از آن هستند. با توجه به تاریخ کهن، کیفیت عالی، ظرافت کار، گوناگونی و کیفیت حیرت‌انگیز پیکره‌ها، هده می‌بایست یک “شهر کارخانه‌ای” بوده باشد که در آن هنرمندان یونانی و کارآموزان آنها، آشنا با تمام جنبه‌های تندیس‌گری هِلِنی، زندگی و کار می‌کردند، بطوریکه جان بُردمَن (John Boardman) دانشمند هده را “مَهدِ تندیس‌گری آغازین بودایی به سبک هندویونانی” تعبیر کرده‌است. ترانسفرانس (انتقال) قهرمانان یونانی به بودایی (بطور مثال از هِراکلِس (Herakles) که در بوداسفِ (Boddhisatva) بودایی الهام گرفته شده‌است) بطور روشن در هده دیده می‌شود.

افزون بر این، هده یکی از کهن‌ترین نسخه‌های بودایی بجای‌مانده در دنیا را ارائه می‌دهد، که احتمالاً یکی از کهن‌ترین نسخه‌های هندی بجای‌مانده، مجموعه قوانین فرقۀ سَروَستیوادا (Sarvastivadin) که مدت‌ها گُم بوده و زمانی در تمام سرزمین گندهارا رایج بوده و در نشر آیین بودایی از هند به چین کارساز بوده‌است. این نوشته‌های بودایی که احتمالاً متعلق به حدود سدۀ نخست میلادی است، و در طی سال‌های ۱۹۹۰ میلادی از هده غارت شده و به پاکستان قاچاق شده، بر پوست درخت توس (غان) به زبان گندهاری نوشته شده‌اند. این نوشته‌ها در درون ظرف سفالی (که بر روی آن نوشته‌ای به همان زبان برنوشته شده‌بود) کشف شدند و سرانجام سر از کتابخانه بریتانیا در لندن و دانشگاه واشنگتن در سیاتل آوردند. صاحب قانونی این نوشته‌ها هنوز مورد بحث است.

بیش از ۱۰۰۰ مجموعه پیکره‌ها در هده در طی سال‌های دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۷۰ کشف شدند و به موزیم ملی افغانستان در کابل و موزیم گیمه در پاریس منتقل شدند. معابد و استوپه‌های بودایی هده بصورت موزیمی آزاد تبدیل شده‌اند که امروزه در معرض خطر جدی قرار دارند. در زمان جنگ شوروی در افغانستان، شمار زیادی از پیکره‌های هده به غارت رفت و به‌سرعت سر از بازارهای بین‌المللی آثار عتیقه درآوردند. بسیاری از این معابد هده در جریان نبردهای تانک بین سربازان شوروی و چریک‌های افغان که به این منطقه کشیده شده‌بودند تخریب شدند. آنچه که پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان بجای‌مانده بود در طی جنگ‌های داخلی افغانستان بین سال‌های ۲۰۰۱-۱۹۹۱ میلادی تا سرحد نابودی به غارت رفتند. این پایگاه افسانه‌ای، که زمانی تاج جواهرنشان عصر کوشانی بود، اینک به ویرانه‌ای تبدیل شده‌است.»-گ.

[25] . زبان آرامی عضوی از زبان‌های سامی است که بیش از ۳۰۰۰ سال قدمت دارد. زبان آرامی‌ها، زبان اداری امپراتوری‌ها و حتا کاهنان بوده‌است. زبان اصلی بخش عمده‌ای از کتاب‌های آسمانی دانیل و عزرا و زبان کتاب تلمود است. آرامی را زبان عیسی دانسته‌اند و امروزه هنوز زبان مادری اقلیت‌های کوچک متعددی است. امروزه شماری از جوامع که بیشتر آن ها آشوری هستند به زبان آرامی نو سخن  می‌گویند. این زبان اکنون در حال انقراض به شمار می رود.

آرامی از خانواده زبان‌های افرو آسیایی است و در میان زبان‌های متعدد این خانواده از زیر شاخه سامی محسوب می‌شود. آرامی قسمتی از گروه زبان‌های سامی شمال غرب است که همچنین شامل زبان‌های کنعانی مثل زبان عبری می‌شود.-گ.