من آذرم
من آذرم،من آذرم،پرپرشده بال وپرم
ترکم نمودبابا مرا،گشتم جدا ازمادرم
غیرازخدای مهربان،هیچ کس ندارم درجهان
لالا زپیشم رفته است،در جستجوی خواهرم
برگم فتاده درزمین ،اندوه وغم رابعدازین
خود بینم و خود می کّشم،هرآنچه آید برسرم
پیشم نیا درخانه ام،دستت نمان درشانه ام
سوزانمت ای ارگ نشین ،من اخگرخاکسترم
جانم بگیری با قمه ،میگویم این را برهمه
حامد به رگبارش ببست،آن خواهر نیلوفرم
ای حامی جهل وجنون،باتوچه کردم،من کنون
سنگی ندارم درزمین، درآسمان بی اخترم
گفتند که گفتی نیلوفر،مکتب نمیره با عمر
این چه پیام است بی هنر!آنراشنید گوش کرم
مسعود حداد
2 اپریل 2014