مسأله گذار و بغرنجیهای آن
نویسنده: شبگیر حسنی برگرفته از : دوماهنامه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی «دانش و امید»، سال دوم، شماره سیزدهم، شهریور ۱۴۰۱
تجربۀ گذار از فئودالیسم و تکوین سرمایهداری با تاریخچهای چند صدساله، پیچیدگی و زمانبر بودن این فرآیند را در پیش چشم میگذارد. مسیر گذار از سرمایهداری به مراتب دشوارتر از فرآیند عبور از فئودالیسم است. هیچ تجربۀ قطعی و از پیش تعیینشدهای برای ساختمان سوسیالیسم وجود ندارد اما نکتۀ اساسی و امیدبخش آن است که اینک ما از تجربیات شکست خوردۀ پیشین، درسهای بسیاری آموختهایم و اکنون با گرایشی عام در کلیترین وجوه آن، مبنی بر رُشد عناصر جهانِ نو و اضمحلال و گندیدگی مناسبات کهنه روبهرو هستیم.
درآمد
در شمارۀ دوازدهم نشریۀ دانش و امید و در مقالۀ ضرورتِ تاریخی بدیلِ سوسیالیستی و مسئلۀ گذار (*)، به آن دسته از مبانی نظریای پرداخته شد که لزوم گذار از مناسبات سرمایهدارانه را از منظر تاریخی مستدل میکنند. در این نوشتار با بررسی مثالهایی از چگونگی انکشاف شیوۀ تولید سرمایهداری در جهان، پیچیدگیهای گذار از یک فرماسیون اجتماعی ــ اقتصادی به فرماسیون دیگر را به شکلی انضمامی نشان خواهیم داد و همچنین در مقالۀ دیگری برخی از خصائص بدیل سوسیالیستی را برخواهیم شمرد.
پرداختن به این موضوعات میتواند سنجههایی را برای داوری دربارۀ مناسبات حاکم بر جمهوری خلق چین و چشماندازهای محتملِ آتیِ آن بهدست دهد.
پیششرطهای پیدایش سرمایهداری و انباشت نخستین
در چرخۀ مناسبات سرمایهدارانه، پول به سرمایه بدل میشود و سرمایه ارزش اضافی بیشتری تصاحب میکند و آن ارزش اضافیِ تصاحبشده (چه در شکل پولی و چه در شکل کالایی خویش) سرمایۀ افزونتری را میآفریند. در حقیقت پیشفرض وجود انباشت سرمایه ارزش اضافی است و خودِ ارزش اضافی ناشی از مناسبات تولیدی سرمایهدارانه است. وجود حجم لازمی از سرمایه و نیروی کار در دست تولیدکنندگان کالا پیشفرض پیدایش مناسبات سرمایهدارانه است. در اینجا با چرخۀ بستهای از عوامل روبهرو هستیم که تنها راه برونرفت از آن پذیرش وجود انباشتی مقدم بر انباشت سرمایهدارانه است که مارکس به تأسی از آدام اسمیت آن را انباشت نخستین مینامد.
به تعبیر مارکس، نقش انباشت اولیه در اقتصاد سیاسی، مشابه «گناه نخستین» در الهیات مسیحی است؛ پس از خوردن سیب توسط آدم، گناه آن دامنگیر تمام نوع بشر شد! در حقیقت روایت رسمی سرمایهدارانه نیز چیزی بیش از این نیست: در گذشتههای دور دو قوم وجود داشتند: «یک سو قوم نخبگان کوشا، باهوش و بهویژه صرفهجو، و از سوی دیگر فرومایگانی تنپرور که داروندارشان را خرج خوشگذرانی میکردند. یقیناً افسانۀ گناه نخستین در الهیات به ما میگوید که چگونه انسان محکوم شد تا نان خود را از عرق جبیناش بخورد؛ در حالی که تاریخ گناه نخستینِ اقتصادی روشن میکند که چرا انسانهایی هستند که به هیچوجه چنین چیزی بر آنها واجب نیست … پس این گونه بود که دستۀ اول ثروت انباشتند و دستۀ دوم سرانجام چیزی جز پوست و گوشت خود برای فروش نداشتند. و از این گناه نخستین است که فقر اکثریت عظیمِ مردم آغاز میشود که تاکنون با وجود تمام کار و کوشش خود، چیزی جز فروش خود ندارند و ثروت آن دستۀ اندک که مدتهاست کار نمیکنند، پیوسته افزوده میشود … واقعیت رسوا در تاریخ واقعی این است که کشورگشایی، بردهسازی، غارت، کشتار و در یک کلام زور بزرگترین نقش را ایفا میکند. در سالنامههای لطیف اقتصاد سیاسی، تا بوده صلح و صفا حاکم بوده است. حق [مالکیت] و «کار» از ازل وسایل یگانۀ توانگری بوده است، البته همیشه «امسال» مستثنی شمرده میشود. در واقعیت، روشهای انباشت به همه چیز شباهت دارند به جز صلح و صفا (مارکس، ۱۳۹۴: ۷۳۰ ــ ۷۲۹).
علاوه بر انباشت اولیه که از راه زور و غلبه تأمین میشود، شرایط دیگری نیز برای فراهم نمودن بستر مناسب پیدایش سرمایهداری لازماند. پول و کالا باید به سرمایه تبدیل شوند و این دگردیسی تنها در شرایطی ویژه رخ میدهد: باید مالکانِ ابزار تولید و پول با فروشندگان نیروی کار به مبادله بپردازند. کارگرانِ آزاد فروشندگان نیروی کار خویشند و از این منظر هم با بردگان و سرفها که بهنوعی ابزار تولید محسوب میشوند متفاوتند و هم با دهقانان مستقل که خود صاحب وسایل تولید معاش خود هستند. به بیان دیگر کارگران فاقد وسایل لازم برای تأمین معاش خود هستند و لذا جز نیروی کار خود چیزی برای فروش ندارند. در حقیقت کارگر تنها زمانی میتواند نیروی کار خود را به دیگری واگذار نماید که هیچگونه بستگی به زمین و تقیّدی به سایر ابزار تولیدی نداشته باشد و از سلطۀ قید و بند صنوف و مقررات صنعت پیشاسرمایهداری و نیز ضمانتهای نهادهای حمایتی دوران فئودالی برای تداوم زندگی رها شده باشد. بنابراین در مرحله نخست لغو سرواژ و سپس سلب مالکیت زمین از روستائیان شرایطی را رقم میزنند که زمینهساز انکشاف سرمایهداری است.
اما این وضعیت به خودی خود برای تبدیل انسانهای سلب مالکیت شده و رهاشدگان از قید و بند سرواژ برای تبدیل آنان به فروشندگانِ «آزاد» نیروی کار کافی نیست: این تودۀ رهاشده و بیحقوق نمیتوانست بلافاصله جذب کارخانههای در حال احداث شود. از سوی دیگر اینان نمیتوانستند به یکباره از شیوۀ زیست متعارف خود به نظم نوینِ سازمانِ کارِ جدید گذر کنند. بسیاری از اینان تبدیل به گدایان، راهزنان و ولگردانی شدند که بیهیچ منبع معاش مداومی در شهرها پرسه میزدند.
اکنون فشار و حمایت دولت لازم بود تا این تودۀ بیشکل و بیپناه را با اکسیر قانون به فروشندگان نیروی کار بدل کند: از پایان سدۀ پانزدهم قوانین به شدّت سفاکانهای علیه ولگردی در اروپای غربی وضع شد: «پدرانِ طبقۀ کارگر کنونی را به این علت که به اجبار ولگرد و گدا شده بودند، به کیفر رساندند. قانون با آنان همچون تبهکارانی «خودخواسته» رفتار میکرد (مارکس، ۱۳۹۴: ۷۴۸).
وضع این قوانین وحشیانه در انگلستان از دورۀ پادشاهی هنری هفتم آغاز شد. هنری هشتم نیز مقرر کرد تا به افراد عاجز و سالخورده پروانۀ گدایی داده شود، اما ولگردان سالم و تنومند به مجازات شلاق تا حد جاری شدن خون از بدن محکوم میشدند و اگر کسی برای بار دوم به جرم ولگردی دستگیر میشد، علاوه بر تکرار مجازات شلاق، نیمی از گوش وی نیز بریده شده و در صورت تکرار ولگردی برای بار سوم، بهعنوان تبهکار اصلاحناپذیر و دشمن جامعه اعدام میشد. ادوارد ششم نیز در نظامنامۀ خود تصریح کرد که اگر کسی از کارکردن سرباز زند، محکوم به بردگی برای شخصی میشود که وی را بهعنوان فرد عاطل و بیکار لو داده است. اگر برده به مدت چهارده روز غیبت کند، به بردگی برای تمام عمر محکوم و بر پشتش علامت S داغ زده خواهد شد. در صورت فرار این فرد برای سه بار، مجازات وی اعدام خوهد بود. ملکه الیزابت نیز در سال ۱۵۲۷ برای گدایان بدون پروانه که بیش از چهارده سال سن داشته باشند، مجازات تازیانه و داغ زدن بر روی گوش چپ را اعمال میکرد و در صورت تکرار «جرم» برای سومین بار، فرد بهعنوان جنایتکار اعدام میشد.
اما طنز تلخ تاریخ در اینجاست که شرایط کار در کارگاهها و کارخانهها به حدی دشوار بود که بسیاری به عمد به بدن خود آسیب میزده و خود را ناقص میکردند تا از رنج کار در کارخانهها و نیز مجازات دولت برای بیکاران رهایی یابند.
بنابر آنچه که گفته شد، اگرچه تمرکز ابزار تولید به شکل سرمایه در دست عدهای محدود از یک سو و وجود تودۀ انسانهایی که برای امرار معاش چیزی جز نیروی کار خویش برای فروش نداشته باشند، شرط لازم پیدایش مناسبات سرمایهدارانه است اما نکتۀ حائز اهمیت این است که توسعۀ مناسبات سرمایهدارانه، طبقهای را رُشد میدهد که از حیث آموزش، سنت و عادت، شرایط این شیوۀ تولید را بهعنوان قوانینی طبیعی، ازلی و ابدی، بدیهی و لایتغیّر تلقی کند.
تبیینهایی از فرآیند گذار و بغرنجیهای آن
از منظر نظریۀ مارکسیستی، میتوان مسئلۀ گذار از یک شیوۀ تولید به شیوهای دیگر را دربارۀ چندین دورۀ تاریخی و در جوامع گوناگون بررسی و مطالعه نمود. یکی از شناختهشدهترین و البته مناقشهبرانگیزترینِ این فرآیندها، تکوین نظام سرمایهداری از درون مناسبات فئودالی است که مورخان و دانشمندان مارکسیست و غیرمارکسیست متعددی، در بررسیها و مطالعات خود بدان پرداختهاند و در این مقاله نیز بهصورتی فشرده به برخی از این دیدگاهها اشاره خواهد شد. همچنین تداوم بحثهای دامنهدار پیرامون این موضوع و ارائۀ نظرات بعضاً متضاد از سوی متخصصان مختلف و حتی وجود دیدگاههایی با تفاوتهای فاحش و حتی متعارض میان متفکران مارکسیست در این حوزه، بازتابی از پیچیدگی و دشواری خود پدیدۀ مورد بررسی و رَوَند تکاملِ تاریخی مناسبات سرمایهداری است.
موریس هربرت داب، اقتصاددان برجستۀ انگلیسی، در اثر مشهور خود، مطالعاتی در توسعۀ سرمایهداری، دیدگاهی را دربارۀ خاستگاههای سرمایهداری بیان کرد که بهرغم وجود رگههایی از اکونومیسم و اروپامداری و نیز پیشبینی نادرستش مبنی بر سقوط قریبالوقوع سرمایهداری، بر نکتهای اساسی تأکید میکرد و آن این که زوال فئودالیسم ناشی از سازوکارهای درونی مناسبات فئودالی بوده است.
در مقابل، پُل سوئیزی، اقتصاددان مارکسیست آمریکایی، معتقد بود که گسترش تجارت دریایی، همچون یک عامل و محرکِ اولیۀ بیرونی موجب تزلزل بنیانهای فئودالیسم شده است. به بیان دیگر مطابق با دیدگاه سوئیزی، تجارت و رشد سرمایۀ بازرگانی و همچنین نقش فزایندۀ پول علت زوال فئودالیسم بود حال آن که، داب استدلال میکرد که ضعف اقتصادی شیوۀ تولید فئودالی برای برآوردن نیازهای رو به تزاید طبقۀ حاکم، سطح پایین بهرهوری به علت فناوری ناکارآمد و تشدید استثمار دهقانان همچون موانعی بر سر راه رشد نیروهای مولد بودند و بنابراین فروپاشی فئودالیسم در وحلۀ نخست، ناشی از تضادهای درونی خود فئودالیسم بود.
در واقع، دیدگاهی که افرادی همچون سوئیزی آن را نمایندگی میکردند قادر نبود تا به این پرسش پاسخ دهد که اگر تجارت بهعنوان یک عامل بیرونی، آن محرک اساسیای بود که منجر به انکشاف سرمایهداری شد، چرا سرمایهداری در اسپانیا که به منابع عظیم طلای آمریکا دست یافت و یا پرتغال بهعنوان نخستین امپراتوری استعماری جهان که حجم عظیمی از مبادلاتِ تجاری را با شرق انجام میدادند، بسیار دیرتر از انگلستان و هلند و به شکلی کاملاً کژدیسه، پدیدار شد؟
به هر روی، یادآوری این نکته نیز مهم است که داب نیز همچون سوئیزی رشدِ شهرها، بازارها و تجارت را عاملی مهم در شتاب بخشیدن به رَوَند فروپاشی شیوۀ تولید فئودالی میدانست اما برخلاف سوئیزی، این پدیدهها را همچون عوامل درونی نظام فئودالی در نظر میگرفت.
اندکی بعد، کوهاشیرو تاکاهاشی، مارکسیست ژاپنی و مورخ اقتصاد، با ارائۀ تحلیلی از چگونگی انحطاط فئودالیسم، به بحث وارد شد: مطابق با نظر وی، همانگونه که مارکس تحلیل خود از سرمایهداری را از کالا آغازیده بود، تحلیل فئودالیسم نیز باید از واحد اجتماعی بنیادین در فئودالیسم شروع میشد. او عملاً تحلیل خود را برپایه بررسی مِلک فئودالی، بهعنوان شیوۀ مسلط تولید در درون نظام فئودالی (در مقایسه با زمینهای دهقانی و جماعت روستا) قرار داد که پایۀ اصلی استخراج بهرۀ مالکانه شمرده میشد. وی در مطالعات خود نشان داد که تضعیف و انحلال این نهادهای قرون وسطایی، سببساز زوال فئودالیسم در قرون چهارده و پانزده میلادی شدند.
اگر تا پیش از این، بحث گذار از فئودالیسم بیشتر بر نمونۀ انگلستان متمرکز بود، تاکاهاشی موضوع را از نظر جغرافیایی به بررسی اروپای قارهای و نیز ژاپن گسترش داد. علاوه بر این، اریک هابسبام، مورخ مشهور انگلیسی، بحث گذار را به نظریۀ توسعۀ مرکبِ ناموزون پیوند زد و اعلام کرد که از آنجایی که نیروهای پدیدآورندۀ سرمایهداری در غرب، در سایر نقاط جهان نیز وجود داشتند، لذا پیدایش سرمایهداری در آن نقاط نیز امکانپذیر بوده اما دخالت امپریالیسم اروپایی در این کشورها به گسست در یک رَوَند درونزاد انجامیده و موجب انحراف در فرآیند انکشاف سرمایهداری در آنها شده است زیرا توسعه و پیشرفت اروپای غربی مستقیماً به زیان سایر نقاط نظیر آسیا، اروپای شرقی، آفریقا و … انجام گرفته است.
در فوریۀ ۱۹۷۶ رابرت برنر، مورخِ تروتسکیستِ آمریکایی، با انتشار مقالۀ ساختار طبقاتی زراعی و توسعۀ اقتصادی اروپای پیشاصنعتی به این بحث ورود کرد. او برخلاف دیگر شرکتکنندگان در بحث گذار که به وجود یک مرحلۀ واسط میان زوال فئودالیسم و پیدایش سرمایهداری اذعان داشتند، بر این باور بود که مبارزۀ طبقاتی در انگلستانِ سدههای میانۀ متاخر، علاوه بر ایجاد شرایط فروپاشی فئودالیسم، مستقیماً به پیدایش سرمایهداری منجر گردیده است. افزون بر این، برنر اهمیت زیادی برای رشد جمعیت و توسعۀ شهرها و گسترش تجارت در فرآیند گذار به سرمایهداری قایل نیست؛ بالعکس، وی استدلال میکند که «ساختار مناسبات طبقاتی و ساختار قدرت طبقاتی است که شیوه و درجۀ تغییرات جمعیتی و تجاری خاصی را تعیین میکند که بر رَوَندهای دراز مدت در توزیع درآمد و رشد اقتصادی تاثیر میگذارند و نه برعکس» (آستون و فیلیپین، ۱۳۹۵؛ ۲۶).
بهرغم تفاوت دیدگاههای موجود دربارۀ مسئلۀ گذار، یک پیشفرض بنیادی در بسیاری از نظرات ابراز شده در هر دو سوی بحث، مشترک است: مطابق این پیشفرضِ مستتر در آرای متخالف، عصر فئودالیسم، دوران رکود اقتصادی بوده است، حال آنکه، در بازۀ زمانی سدۀ دهم تا چهاردهم، کشاورزی، با معیارهای پیشاسرمایهداری، رشد اندک (حدود نیمدرصد در سال) اما بیوقفهای را چه از منظر افزایش سطح زیر کِشت (از راه خشکاندن باتلاقها، جنگلتراشی و …) و چه از نظر افزایش مازاد تولید کشاورزی تجربه کرده بود. اگر در قرن دهم برداشت جو دوسر به ازای هر دانه بذر دوبرابر بود، این عدد در قرن چهاردهم به چهار یا پنج افزایش یافت و این به معنای رشد بهرهوری بود که خود از عواملی نظیر: کشت تناوبی؛ استفاده از کود حیوانی؛ گسترش استفاده از گاوآهن و … ناشی شده بود (هارمن، ۱۳۹۶: ۶).
به هر روی مباحثات پیرامون چگونگی گذار از فئودالیسم و خاستگاههای سرمایهداری کماکان ادامه دارد و بخش بزرگی از اختلاف نظرهای موجود در این حوزه ناشی از پیچیدگی فرآیند گذار و شرایط متنوع و احتمالات گوناگونِ آن است.
مارکس در مجلد سوم کتاب سرمایه، با اشاره به نقش تجارت، مسیرهای مختلفی را برای گذار به سرمایهداری برمیشمارد: « گذر از شیوۀ تولید فئودالی به دو طریق متفاوت انجام میشود. تولیدکننده میتواند برخلافِ اقتصادِ طبیعیِ کشاورزی و صنایعدستیِ صنفمحورِ صنعتِ شهریِ سدههای میانه، بازرگان و سرمایهدار شود. این به واقع راهی است انقلابی. یا این که بازرگان میتواند کنترل مستقیم تولید را خودش بر عهده بگیرد. اما هر قدر هم که این راه، بارها به مثابۀ گذاری تاریخی پیموده شود ــ مثلاً بازرگان انگلیسیِ پارچه در سدۀ هفدهم که بافندگانی را که پیشتر تحت کنترل وی و مستقل از هم بودند گِرد هم میآورد، به آنها پشم میفروشد و پارچهشان را میخرد ــ به تنهایی نمیتواند شیوۀ تولید پیشین را براندازد، بلکه آن را بهعنوان پیششرط خود حفظ و نگهداری میکند … این روش همیشه مانع شیوۀ راستین سرمایهداری است و با رشد آن، ناپدید میشود. این روش بدون دگرگون کردن شیوۀ تولید، فقط شرایط تولیدکنندگان مستقیم را وخیمتر و آنان را به کارگران مزدبگیر محض و پرولترهایی تبدیل میکند، آن هم در شرایطی بدتر از افرادی که مستقیماً تحت انقیاد سرمایه هستند و کار اضافی آنها را بر پایۀ شیوۀ تولید پیشین تصاحب میکند … به این ترتیب گذار یاد شده میتواند سه شکل به خود بگیرد. نخست آن که بازرگان مستقیماً کارخانهدار شود؛ این درخصوص پیشههایی صادق است که بر بازرگانی متکی هستند، مانند پیشههای مربوط به صنایع تجمّلی که در آنها بازرگانان هم مواد خام و هم کارگران را از خارج وارد میکنند، چنانکه آنها از قسطنطنیه در سدۀ پانزدهم به ایتالیا وارد میشدند. دوم، بازرگان صاحبکاران خُرد را به واسطههای خود بدل میکند، یا حتی مستقیماً از تولیدکنندۀ مستقل خریداری میکند؛ … سوم، کارخانهدار[ تولیدکننده] به بازرگان بدل میشود و مستقیماً در مقیاس بزرگ برای بازار تولید میکند.» (مارکس، ۱۳۹۶: ۳۷۸ ــ ۳۷۷).
نمونههایی انضمامی از گذار
در این بخش به برخی از نمونههای تاریخی گذار از فئودالیسم اشاره میکنیم تا تنوع و پیچیدگیهای مسأله را در پیش چشم قرار دهیم. همچنین خواهیم دید که اگرچه عناصری که به توسعۀ سرمایهداری در انگلستان منجر شدند، در کشورهایی مانندِ ایتالیا، آلمان و فرانسه نیز موجود بودند اما موانعی بر سر راه توسعۀ سرمایهداری در این کشورها موجود بود که آنها را از نمونۀ کلاسیک انگلستان متمایز میکرد. اندکی بعد به این موانع اشاره خواهیم کرد.
الف. ایتالیا؛ تجربۀ ناکام
میدانیم که جوانههای سرمایهداری در اروپا، نخستین بار در ایتالیای عهد رنسانس مشاهده شدند: پیدایش بازارهایی برای نیروی کار و اجناس و همچنین ظهور سرمایهداریِ زراعی در نقاطی مانند درّۀ «پو» و حتی تبدیل تولیدکنندگان به کارگران مزدبگیر، از شاخصههای این تحوّل بودند. افزون بر این، موریس آیمارد، نشان داد که تا اواسط قرن پانزدهم میلادی با از میان رفتن سرواژ، مردم نیروی کار خود را آزادانه میفروختند و این فرآیند بسیار پیش از انگلستان، در ایتالیا و در قرون سیزده و چهارده آغاز شده بود اما بهرغم این پیشرفتها، ایتالیا نتوانست تا بهصورت کامل از مناسبات فئودالی فرا رَوَد و برخلاف حوزۀ کشاورزی، هیچ پیشرفت اساسی در ابزار تولید در تولید کارگاهی ــ مثلاً پارچهبافی ــ رخ نداد و علاوه بر این، بازرگانان شهری موفق نشدند تا با ایجاد یک دولت سراسری و وحدت سیاسی، به پیدایش یک بازارِ ملی کمک کنند (هلر،۱۳۹۶: ۹۲ ــ ۹۰).
ب. آلمان؛ بورژوازی زودرس
آلمان یا به عبارت دقیقتر امپراتوری مقدس روم، در اواخر قرن پانزده و دهههای اول قرن شانزده، پیشرفتهترین قطب سرمایهداریِ در حال تکوین اروپا محسوب میشد: طلا و نقرۀ حاصل از معادن غنی در سرزمینهای این امپراتوری، که با نیروی کار آزاد هزاران کارگر روزمزد استخراج میشدند، کالاهای اصلیای بودند که با محصولات شرقی نظیر ابریشم، ادویه و چینیآلات مبادله میشدند. اگرچه وجود نیروی کار آزاد و نیز امکان تجارت ماورای بحار، میتوانستند بهعنوان پایههایی برای گسترش مناسبات سرمایهدارانه باشند و همچنین این واقعیت که تقسیم امپراتوری به قلمروهای متعدد، باعث پیدایش شهرهای آزاد و تولید کارگاهی شهری شد اما همین تمرکززدایی بهصورت همزمان، موجبات تقویت ارتجاع فئودالی را نیز در این قلمروهای مجزا فراهم آورد و از درون همین تضاد، تعارض سیاسی و اجتماعی موسوم به جنگ دهقانی آلمان (۱۵۲۵ ــ ۱۵۲۴) پدید آمد که انگلس از آن بهعنوان انقلاب بورژوایی زودرس یاد کرده است. مطابق تحلیل انگلس علت اصلی عقیم ماندن انقلاب بورژوایی در آلمان بهرغم پیشرفت صنایع معدن، تولید کارگاهی، بازرگانی و کشاورزی، آن بود که این پیشرفتها برخلاف نمونههای فرانسه و انگلستان نتوانستند تا منافع کل کشور را در هم بیامیزند و تمرکز سیاسی لازم را ایجاد نمایند. این فقدان وحدت سیاسی و انسجام اجتماعی آلمان بود که موجب شد تا منافع نواحی گوناگون، که به شکلی محلی گروهبندی شده بودند، نتوانند امکانات لازم را در دسترسی به بازار جهانی فراهم نمایند (هلر، ۱۳۹۶؛ ۱۰۰ ــ ۹۹). به بیان دیگر، اگر در انگلستان با اضمحلال فئودالیسم، سرمایهداری به جای آن نشست، در آلمان ارتجاع فئودالی، خود را با پیشرفت اقتصاد سرمایهداری و سرمایۀ مالی و تجاری تحکیم بخشید. در حقیقت ما در آلمان با تلاشی فزاینده و نیرومند برای تحمیل مناسبات پیشین و رجعت به گذشته مواجهیم: پیدایش سرمایهداری، مبارزۀ طبقاتی را در سطوح گوناگون شدّت بخشید و با افزایش دیون فئودالی بر خشونت اربابان بهمنظور بازتحمیل روابط سرواژ به دهقانان افزود. مقاومت و واکنشهای پراکندۀ دهقانان نیز به همان نسبت شدید و خشونتبار بود.
دور بعدی توسعۀ سرمایهداری نیز با موانع جدی نظام سلطنتی و فئودالی روبهرو شد. امپراتور هابسبورگ، میکوشید حکومتی اروپایی تشکیل دهد اما حاکمان منطقهای مانع ایجاد این پروژۀ ملی سیاسی شدند و همزمان با این مخالفت، مناسبات سرواژ و فئودالی سدّی مستحکم بر سر راه سرمایهداری زراعی بودند. خواستههای مطروح از سوی تودههای دهقان در نبرد دهقانی، عبارت بودند از الغای مناسبات سرواژ و برچیدن امتیازات فئودالی کلیسا و جایگزینی آن با کلیسایی دموکراتیک مبتنی بر تفسیر انقلابی از کتاب مقدس. این درخواست آخر در حقیقت بنیاد ایدئولوژیک فئودالیسم را هدف قرار میداد. در این میان اما نقش بورژوازی نوخاسته نیز قابل تامل بود: در این منازعه، این طبقه عموماً در طرف کلیسای کاتولیک یا لوتری میانهرو را گرفتند که با رادیکالیسم روستایی و شهری مخالف بود. سرمایۀ تجاری آلمان در برابر انقلابِ مردمی آمادۀ سازش با فئودالیسم بود و در واقع به جای بورژوازی نوظهور، این دهقانان و عوام بودند که تلاشی بیفرجام را برای گسترش سرمایهداری در آلمان رقم زدند از سوی دیگر این شکست در کنار واردات شمشهای طلا و نقره از سرزمینهای جدید از اهمیت معادن سرزمین آلمان کاست و تجارت طبقۀ سترون بازرگان آلمان را تحتالشعاع بورژوازی هلند قرار داد (هلر، ۱۳۹۶: ۱۰۶ ــ ۱۰۵).
ج. فرانسه؛ رشد در پناه سلطنت مطلقه
چگونگی عروج سرمایهداری در فرانسه و نقش مبارزات طبقاتی در آن که توسط مارکس و انگلس بررسی شده بود، نمونۀ خاصی از چگونگی گذار را در پرتو بحث توازن قوای سیاسی نیروهای اجتماعیِ متعارض بهدست میداد. فرانسه بهعنوان کانون مرکزی کشورهای شمال غربی اروپا که نظام جدید جهانی سرمایهداری را تجربه میکرد، از جنبههایی کاملاً ویژه بود. در حقیقت سرمایهداری در فرانسه در حاشیۀ یک قدرت سیاسی مطلقۀ نوظهور توسعه یافت: در فرانسۀ قرن شانزدهم، نبرد اصلی بر سر زمین بود و این مسأله دهقانان را در کنار بورژوازی ستیزهجوی فرانسوی و در برابر طبقۀ زمیندار قرار داد.
بورژوازی فرانسوی با اتکا به قدرت اقتصادی رو به رشد خود، بر خلاف همتای آلمانی خویش، در اتحاد با تودههای شهری و روستایی نبردی گسترده را علیه نجیبزادگان سامان داد و نهایتاً اشرافی که طغیان کرده بودند ناچار شدند تا در مقابل تهدید رستۀ سوم، به اطاعت از هانری چهارم از خاندان بوربون تن دهند. از سوی دیگر جنگهای داخلی مذهبی در فرانسه به رکود چشمگیر اقتصاد و کاهش شدید جمعیت انجامیدند (تنها در کشتار معروف به سَن بارتلمی و در ظرف چند روز چند ده هزار پروتستان در پاریس قتلعام شدند) و سرمایهداری را در جنوب فرانسه تضعیف کردند. در شمال اما طبقهای از بورژوازی روستایی تحکیم شد زیرا خشونت و مالیاتبندی سنگین در طول جنگهای داخلی سبب سلب مالکیت و ریشهکن شدن دهقانان خرده مالک شد و نیروی کار ارزان قیمت اینان، توسعۀ سرمایۀ زراعی را تضمین کرد. موجی از علاقه به بهسازی و آبادانی کشاورزی و نوآوریهای مکانیکی و کارگاههای تولیدی جدید در دورۀ جنگهای مذهبی رشد کرد و در دوران حکومت هانری چهارم تداوم یافت و مورد حمایت آن حکومت قرار گرفت. در قرن هفدهم دولت فرانسه کوشید تا با برقراری نوعی از سیاست متوازن، ضمن مهار بورژوازی، از بازتحکیم قدرت نجیبزادگان و کلیسا نیز سود ببرد. به هر حال بورژوازی شهری و روستایی فرانسوی بهرغم تمام فشارها در قرن هفدهم نیز به بقای خود ادامه داد و نهایتاً در قرن هجدهم انقلاب کبیر فرانسه را رقم زد. (هلر، ۱۳۹۶: ۱۱۵ ــ ۱۱۳).
توازن قوا و نقش دولت در مسألۀ گذار
بررسی نمونههای موفق گذار در کنار تجربیاتی که نتوانستند به شکوفایی کامل مناسبات سرمایهدارانه بیانجامند، نشان میدهد که آرایش نیروهای طبقاتی در جامعه و میزان استحکام و سختجانی مناسبات روبنایی نظام کهنه تا چه اندازه در امکان ایجاد گسست در شیوۀ تولیدیِ مستقر و توسعۀ مناسبات نوین موثر است. از سوی دیگر لزوم کسب قدرت سیاسی یا دستکم جلب حمایتِ آن، بهمنظور پیشبرد و تعمیق تغییرات در جامعه حائز اهمیت فراوان است.
شاید برجستهترین کاستی نمونههایی نظیر ایتالیا و آلمان در مقایسه با انگلستان، عدم توانایی در ایجاد دولتی سراسری و ملی بود. نبود حمایت چنین دولتی، تجار و سرمایهدارانِ ایتالیایی و آلمانی را از حمایتهای لازم برای تسلط بر بازارها و قلمروهای خارجی و در نتیجه دستیابی به بازارها و نیز منابع جدید محروم میکرد. در فرانسه نیز با شباهتهایی به انگلستان و بهرغم تمایزات، دولت تا حد معینی به توسعۀ بورژوازی یاری رساند و بهویژه در دوران هنری چهارم، دولت پایبندی آشکار خود را به سیاستهای مرکانتیلیستی به نمایش گذاشت اما توازن قوا میان بورژوازی و نجیبزادگان فرانسوی در سدههای شانزده و هفده تا بدان پایه بود که بورژوازی نوخاسته فرانسوی نتواند نظام اشرافی را سرنگون کرده و یا در جریان جنگهای مذهبی کنترل ماشین دولت را بهدست بگیرد. اگرچه تلاشهای غیرمنسجم بورژوازی در فرانسه برای کسب امتیازات بیشتر در زمینههای سیاسی، مالی و مذهبی از سلطنت مطلقۀ فرانسوی ناکام ماند اما بورژوازی فرانسوی دستکم توانست تا خود را در مزارع بزرگ شمال فرانسه تثبیت کند و تا سدۀ هجدهم نیروی خود را برای انقلاب کبیر فرانسه گرد آورد.
جمعبندی
بررسی تجربههای گوناگونِ تاریخی و مسیرهای مختلف گذار به سرمایهداری، فراز و فرودها، شکستها و پیروزیها، پیشرویها و عقبنشینیها در فرآیند گذار از یک فرماسیون به دیگری، تأثیرات مهمی بر فهم ما از عبور از سرمایهداری و ساختمان سوسیالیسم دارند: تجربۀ گذار از فئودالیسم و تکوین سرمایهداری با تاریخچهای چند صدساله، پیچیدگی و زمانبر بودن این فرآیند را در پیش چشم میگذارد. مسیر گذار از سرمایهداری به مراتب دشوارتر از فرآیند عبور از فئودالیسم است. هیچ تجربۀ قطعی و از پیش تعیینشدهای برای ساختمان سوسیالیسم وجود ندارد اما نکتۀ اساسی و امیدبخش آن است که اینک ما از تجربیات شکست خوردۀ پیشین، درسهای بسیاری آموختهایم و اکنون با گرایشی عام در کلیترین وجوه آن، مبنی بر رُشد عناصر جهانِ نو و اضمحلال و گندیدگی مناسبات کهنه روبهرو هستیم. به بیانِ انگلس: «هر آنچه در قلمرو تاریخ انسانی واقعی است، در فرآیند زمان غیرعقلانی میگردد و بنابراین مُقدّر است که غیرعقلانی باشد و از پیش بوی گند غیرعقلانی بودنش به مشام میرسد و هر چیز که در اندیشۀ انسانها عقلانی است، هرقدر هم که با واقعیت ظاهراً موجود متضاد باشد، سرنوشتش آن است که واقعی گردد. به موجب تمامی قواعد شیوۀ هگلی تفکر، گزارۀ عقلانیت هر چیزی که واقعی است خود را در گزارۀ دیگری حل میکند: هر آنچه موجود است، سزاوار نابود شدن است»۱ .
برخی از منابع:
ــ آستون، تی. اچ و فیلیپین، سی. اچ. تی (۱۳۹۵)؛ بحث برنر ــ ساختار طبقاتی زراعی و توسعۀ اقتصادی در اروپای پیشاصنعتی؛ ترجمۀ حسن مرتضوی؛ ثالث
ــ مارکس، کارل (۱۳۹۴)؛ سرمایه ــ نقد اقتصاد سیاسی مجلد اول؛ ترجمۀ حسن مرتضوی؛ لاهیتا
ــ مارکس، کارل (۱۳۹۶)؛ سرمایه ــ نقد اقتصاد سیاسی مجلد سوم؛ ترجمۀ حسن مرتضوی؛ لاهیتا
ــ هارمن، کریس (۱۳۹۶)؛ خاستگاه سرمایهداری؛ ترجمۀ بهرنگ نجمی؛ سایت نقد اقتصاد سیاسی
ــ هِلر، هنری (۱۳۹۶)؛ زایش سرمایهداری از چشمانداز سدۀ بیست و یکم؛ ترجمۀ حسن مرتضوی؛ ثالث
۱. قطعهای از نوشتۀ فردریش انگلس بهنام لودویگ فوئرباخ و پایان فلسفۀ کلاسیک آلمانی
* https://۱۰mehr.com/maghaleh/۱۹۰۴۱۴۰۱/۴۳۳۴