به پیشواز اول می، روز جهانی همبسته‌گی کارگران

اعلامیه سازمان سوسیالیست‌های کارگری افغانستان اول ماه می، روز تجدید پیمان…

ناپاسخگویی به چالش های جهانی؛ نشانه های زوال تمدن غربی!؟

نویسنده: مهرالدین مشید بحران های جهانی پدیده ی تمدنی یانتیجه ی…

عشق و محبت

رسول پویان در دل اگـر عـشق و محبت باشد نجـوای دل آهـنـگ…

جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

«
»

فایده های استاد شدن!

سیدهاشم سدید

05.09.2015

بخش دوم

ششم:

اگر حقیقت جائزالخطأ بودن انسان را که آقای فارانی در سنین هفتاد و پنج یا هشتاد سالگی به کشف آن نائل گردیده اند دقیق تر بررسی کنیم، به این نتیجه می رسیم که آقای فارانی اساساً از هفت منبع معرفت؛ آموزش مدرسی، آموزش اجتماعی، آموزش از طبیعت، استفاده از هوش، استفاده از حواس، تجربه و بالاخره عقل، که به نسبت داشتن کامل آن مدعی استحقاق لقب و داشتن حق اعطای لقب استادی هستند، به هیچ وجه نتوانسته اند استفادۀ درستی بکنند؛ اگر بپذیریم که از آموزش، هوش و عقل کاملی که می توانستند از آن به درستی استفاده کنند، برخوردار بوده اند.

چرا؟ چون فهم چنین مطلبی، یعنی جائزالخطأ بودن انسان، در قدم نخست از درون خانواده و از اعتقادات و باورهای سنتی جامعه، خواهی نخواهی به اذهان و افهام کودکان و نوجوانان و جوانان ما، همچنین به اذهان و افهام بزرگسالان، حتی اگر کم هوش باشند، انتقال می یابد؛ و در قدم دوم از راه آموزش در مدرسه و مکتب و… امکان ندارد که دانش آموز، بخصوص حین آموختن دروس دینی، به این مطلب ملتفت نشود، و در قدم سوم یک انسان باهوش نتواند از راه حداقل دو حس: چشم و گوش، و از راه هوش و تجربه و عقل به این امر مسلم و عینی و قطعی آگهی نیابد که انسان جائزالخطاست؛ مگر اینکه از عقل و هوش به کلی بیگانه باشد!

دست یافتن به این حقیقت غیرقابل اغماض ـ هم به معنی چشم پوشی و هم به معنی غیرقابل عفو ـ نشان از آن دارد که آقای فارانی نه در خانواده، نه در مدرسه در دوران آموزش به چیز هائی که باید می آموخت و آموخته می شد علاقه و دلچسپی داشته است، نه در محیط به آنچه به عنوان تفکرات سنتی پنداشته می شده است، و نه عادت بدان داشته است که از هوش و عقل خود و از تجربه هائی که به کرات، از پیدائش بشر تا امروز و از کران تا کران جهان، رخ می داده است و هر روز رخ می دهد در این زمینه کار بگیرد.

یکی از دلایل پریشان نویسی وی و یکی از دلایلی که ایشان به معنی و مفهموم کلمات و جملات خویش توجه ندارد و هر چه به کلۀ شان گذر کرد همان را می نویسند، همین نداشتن هوش و عقل و همین بی توجهی شان به مسائل در زندگی در طول حیات شان است که اینک ـ همیشه چنین بوده است ـ در کلام یا در نوشته های شان به دفعات انعکاس می یابد ـ امر مسلمی که در هفتاد و پنج ـ هشتاد سالگی به ایشان مدلل می شود؛ یا شاید گفتۀ استاد شان باشد که به دهن وی گذاشته اند و او هم آن را بدون فهم و درک کامل، برای اینکه دیگران فکر کنند که آقای فارانی هم می توانند فکر کنند، طوطی وار نشخوار می کنند!

به هر دلیلی که باشد، این مرد واقعاً قابل ترحم است! خواهش من، به عنوان یک دوست قدیمی این است که ایشان بیشتر از این خود را “خیله خند” نکته دانان نسازند و قلم را ببوسند و به گوشه ای به عنوان یادگار چند روزی که عقل شان نو به بار نشسته بود بگذارند و بجای نوشتن به مطالعۀ کتاب های “آگاتاکریستی” یا “جان لوکاره” یا “جان رول” و… بپردازند تا به باریکی های مسائل، در وقت نوشتن، اگر بازهم شوق نوشتن به سر شان زد، توجه و احاطه پیدا کنند. یا به آموزش اصول منطق نزد استاد هاشمیان خود را مصروف بسازند!

هفتم:

نوشته می کنید:

“لغاتیکه در فرهنگ های ایرانی آگاهانه به آن [ها] پرداخته نشده و یا عمداً غلط نویسی کرده اند، بیشترین جوانان ما زمانیکه به معانی آنها دسترسی پیدا نمیکنند و یا معانی غلط داده شده فرهنگ های ایرانی را می آموزند نا چار[ناچار] از استفادۀ آن کلمه میگذرند یا همان غلط را به نفع تفوق طلبی ایرانی ندانسته مورد استفاده قرار میدهند. بطور نمونه در غلط نویسی به اصطلاح فرهنگ معتبر دهخدا مراجعه کنید اسم “سمنگان” را که در شاهنامه نیز از آن یادآوری شده شهر موجود و آفتابی سمنگان را در اهواز عربی سرحد عراق مربوز ایران می نویسد و…”

خوب، آقای فارانی! اگر از شما سؤال شود که شما این معلومات را چگونه (پرسیدم چگونه، نه از کجا) به دست آورده اید، احتمالاً دو جواب ارائه خواهید کرد:

1ــ  آن را از دورۀ … جلدی فرهنگ دهخدا که در خانه دارم یادداشت نمودم.

2ــ  آن را از فرهنگ دهخدا که آنلاین شده است نقل کردم.

در هر دو صورت اولین سؤالی که در ذهن انسان خطور می کند، اینست: شما که می دانید دهخدا آدمی است که علیۀ افغانستان و مردمش تعصب دارد، غلط نویس است و فرهنگش هم معتبر نیست، چرا به فرهنگ او مراجعه می کنید؟ سؤال دوم این خواهد بود که شما می گوئید ما “از خود پوره هستیم و به همین دلیل در صدد آن هستیم که با تدوین فرهنگ دری به دری خود را از قید و بند فرهنگ های ایرانی بی نیاز سازیم”!

عجیب است! کسی که از خود پوره باشد، چه نیازی به خرید یک دوره از فرهنگ دهخدا، که ارزان هم نیست، شاید پنج صد تا هزار یورو قسمت یک دورۀ آن باشد، و چه نیازی به نگهداشتن آن در کتابخانۀ خود دارد؟

یا اگر آن را در خانه ندارید و از انترنت نقل کرده اید، چه نیازی دارید که وقت گران بهای تان را، مخصوصاً در این روز ها که مصروف انجام بخشی از کار های شاق نوشتن لغتنامۀ دری به دری هستید، صرف گردش و پالیدن لغات، اعلام و… در آن فرهنگ کنید؟

با این نوشتۀ شما، در این وقت که شما مصروف کار روی به اصطلاح “قاموس دری به دری” هستید، هر خری می فهمد که شما برای تهیۀ و تدوین وظیفه ای که به شما سپرده شده است  و توضیح پیرامون مثلاً موقعیت، آب و هوا، سابقه تاریخی، نام ها و ابنیۀ و آثار باستانی “سمنگان” مجبور به تهیۀ مدارک بوده اید و بهترین و قابل دسترس ترین جا برای این کار از نظر شما همان فرهنگ دهخدا بوده که بزرگترین فرهنگ به زبان فارسی در جهان است. فرهنگی که از نظر بزرگی و اهمیت در زمرۀ بزرگترین فرهنگ های دنیا، حتی از سوی دانشگاه های اروپا، شناخته شده است. ولی بعد از مراجعه به این فرهنگ با خوشحالی  متوجه می شوید که برای نقد از ایرانیان بی فرهنگ و دروغ گوی، بزعم شما، چیزکی یافته اید و…

من هرگز منکر آن نبوده ام که ما در دوره های مختلف تاریخ، همین امروز هم، دانشمندانی داریم که اگر بی عقلان فضل فروش و استاد نمایان بی مایه با استفاده از تربیون های مرموز و تخریبگر و تجارت پیشه به دهن آن ها نزنند و آن ها از گفتن عقاید شان باز ندارند، نشان می دهند که از کسی کم نیستند، اما این را هم نباید فراموش کنیم که در طی شصت ـ هفتاد سال اخیر بسیاری از روشنفکران و روشنفکر نمایان ما، به شمول خود شما، آقای فارانی، ریزه خواران خوان کار های ادبی و  فرهنگی ایران بوده اند. و این را هم نباید فراموش کرد که همه ایرانیان بد نیستند، همان گونه که همه افغانان خوب  نیستند.

گفته می شود که شعر سپید یا شعر نو را برادر بزرگ شما، آقای محمود فارانی، در افغانستان رواج داد. اگر راست باشد، از ایشان بپرسید که این شعر در کجای دنیا زاده شد  و از چه راهی به افغانستان رسید؟ اما پیش از آن می خواهم شما خود را از اسارت تعصب بی جای تان آزاد کنید و وجدان خواب بردۀ تان را بیدار سازید، و بعد دنبال این سفر را تا پیدائش این نوع شعر در افغانستان بگیرید! زیرا ترس از آن دارم که باز هم هوای دیوانگی و تحریف و تعصب به سر تان نزند و از کاه کوه، یا از کوه کاه نسازید و خدای ناخواسته به برادر بزرگ تان هم از روی تعصب  بد گمان نشوید و…!

همین اکنون، اگر به نوشته های شما به دقت نگریسته شود، شما کلمات ایرانی را بدون اینکه خود متوجه باشید به همان معنایی که ایرانی ها آن ها را به کار می برند، بکار می برید. این کار شما نمایانگر آن است که رگه ها یا رسوبات گرایش هائی که شما در جوانی ــ تا چند سال پیش هم ــ به زبان و ادبیات و فرهنگ ایران داشتید، هنوز هم  در عمق ذهن شما وجود دارد.

برای من جای افتخار است که برخی از افغانان می خواهند کار های بزرگ و برجسته ای انجام بدهند، اما بزرگان واقعی، و پیش کسوتان قابل تکریم فرهنگی را، در هر دیاری که هستند، باید حرمت بگذاریم. شکسپیر و گوته و شیلر و حافط و سعدی و الیوث و جامی و مولانا و تاگور و خلیلی و… و هوگو و کافکا و تولستوی و برشت و دیکنز و راسل و قریشی و پوشکین و هدایت  و پژواک و حسینی، با آنکه هر کدام مسقط الرأس معین و مشخصی داشته اند، به هیچ کشوری تعلق ندارند؛ مال و افتخار همۀ جهان بوده اند. همچنان آنانی که در کار تدوین فرهنگ دو میلیون و دو صد هزار کلمه ای انگلیسی و فرهنگ بیشتر از چهار صد هزار کلمه ای دهخدا همت گماشته اند.

می خواهم در اخیر این مبحث یک نکته را برای تان توضیح کنم و آن اینست که یکی از دوستان بسیار شریف و مهربان که از مدتی در یکی از شهر های برلین اقامت دارد به تازگی ـ شاید از یک سال بدینسو ـ با تلاش شخصی خود به نشر جزوه ئی فرهنگی به نام “افغانستان” آغاز نموده است. شمارۀ جدید را قرار است در بارۀ ولایت “زابل” بیرون بدهد. به من تیلفون کرد و موضوع را گفت. برایش گفتم:

“نزد یکی از دوستان دایرة المعارف افغانستان موجود است، می روم و می بینم که در مورد زابل در این دایرة المعارف چه نوشته شده است. هر چه بود یادداشت می کنم و می فرستم.”

به آن دوست تیلفون کردم، وقت گرفتم، و به روز معهود به خانۀ ایشان رفتم. از سائر بحث ها که بگذریم، دایرة المعارف را باز نمودم و با تعجب ملاحظه کردم که تقریباً هیچ چیزی که قابل استفاده باشد در  مورد زابل در آن یافت نشد.

می خواهم آنچه را که در دایرة المعارف افغانستان در مورد زابل نوشته اند در اینجا برای قضاوت شما محترم و مقایسۀ کار ما با دیگران که کار شان در نظر شما نمی آید، نقل کنم. این شما و این هم نوشتۀ یگانه دایرة المعارف افغانستان در بارۀ زابل: “زابل: ولایت قلات (کلات) دیده شود.”  زیر نام “کلات” چیزی نیست و زیر نام “قلات” می نویسند: “قلات غلزائی: حکومتیست مربوط ولایت قندهار مرکز حکومتی قلات بوده و قلات بین مقر و قندهار بین معبر عمومی کابل و قندهار واقع است.  در آنجا کاریز های متعدد وجود دارد، اراضی آن نسبتاً حاصل خیز است. و هر نو [نوع] محصولات زراعتی پیدا می شود. دریای ترنگ از نواحی قلات عبور می نماید.”

تمام معلومات در مورد “زابل” در این مآخذ مهمی که تحت نظر دولت شاهی و به کمک بیشتر از سه صد نفر ترتیب شده است، مآخذی که در مجموع  فقط به 5369 صفحه می رسد؛ همین بود!!

وقتی به این سند ظاهراً مهم نگاه می کنم و به برخی از نوشته ها در دریچۀ ابراز نظریات افغان جرمن، به این فکر می افتم که آنانی که با دهن های کف آلود از ظاهرخان دفاع می کنند، آیا به این گونه مسائل، هرچند کوچک، ولی بااهمیت و بی شمار، هم توجه دارند؛ یا خیر!!

تهیۀ دایرة المعارف افغانستان در زمان ظاهر شاه شروع شد و در همان زمان اختتام یافت. چیزی که در این دایرة المعارف بسیار قابل دقت و تعجب است، اینست که از جلد اول تا نیمه های جلد پنجم تدوین کنندگان این دایرة المعارف تا حرف “ح” رسیده اند و از نیمۀ دوم جلد پنجم که حوصلۀ شان تنگ شده است با سرعت عجیبی تمام حروف باقی مانده را (که ممکن نبوده است همه را قید و تعریف و توضیح و تشریح کنند) درج نیمۀ دوم جلد پنجم و جلد ششم نموده، خاک دست های شان را تکانده و کار را تمام اعلام کرده و دل شاه را که از دنیا بی خبر و غرق در عیاشی بود خوش ساخته اند!

به معنی دیگر در حدود 4500 صفحه را برای هشت حرف، از “الف” تا “د” و متباقی 869 صفحه را برای کمی بیشتر از بیست حرف تخصیص داده اند. کار بیشتر از سه صد نفر را (اسامی تمام کسانی را که در تدوین این دایرة المعارف سهم داشتند می توانیم در صفحات اول هر جلد مشاهده کنیم) اگر در برابر کار 48 نفر، به قول شما، آقای فارانی، محاسبه کنیم سهم هر افغان در تدوین دایرة معارف افغانستان چیزی کم 18 صفحه و کار هر ایرانی دقیقاً 563 صفحه است که تقریباً 32 برابر کار افغانان می گردد.

هشتم:

اطلاق کلمۀ “چراغ کش” به استاد نگارگر شاید یکی از گناهان غیرقابل عفو آقای فارانی باشد که از طبع ناآزموده و عقل نامجرب شان ناشی شده است. من از آقای فارانی انتظار داشتم که، طی این همه سال، ایشان یکبار چنین یک کلام را خطاب به طالبی که به هزاران مکتب را به آتش کشیده است و هزارها متعلم را از رفتن به مکتب باز داشته و صد ها کودک را، همینطور معلمین را، بخاطر رفتن به مدرسه و آموزش سر بریده و ده ها بار متعلمین و متعلمات مدارس را مسموم ساخته تا از رفتن آن ها به مدرسه جلوگیری کند و درب علم و روشنائی را به روی آن ها ببندد، با چنین کلماتی یاد کنند و آن ها را برای این کار شان تقبیح یا محکوم نمایند؛ ولی ایشان شاید یکبار هم این کار را نکرده باشند! شاید به خاطر گل روی طالبان نکتائی دار، مانند آقای هاشمیان یا آقای جهانی و حامیان افغان جرمنی وی که بالاخره فهمیده نشد به کدام راه (سوسیالیسم، اسلام طالبانی یا لیبرالیسم) روان هستند و ویژگی های ذاتی تفکر شان چیست. در مقابل شخصی را که عمری سمت استادی داشته است، شخصی که همواره حامی و مروج دانش و تعلیم و ترتبیه بوده اند چراغ کش می خواند!

به نظر تقریباً اکثریت مردم جهان طالب با آن همه کارهای جاهلانه ضد فرهنگ و مدنیتش مستحق احقاق این لقب است؛ نه اشخاصی، مانند استاد نگارگر که عمری را در راه برافروخته نگهداشتن مشعل پر فروغ علم و دانش و خدمت در معارف کشور سپری نموده و به صد ها جوان این خاک  در این راه یاری رسانیده اند!

مطمئن هستم که آقای فارانی هم این کلمه را برای استاد نگارگر از روی آگاهی کامل و درک دقیق و عقلانی نزده اند. و این را هم می دانم که کاربرد این سخن برای استاد نگارگر، همین اکنون ایشان را هم ناآرام ساخته است و در اساس ایشان قصد استعمال آن را برای استاد نگارگر نداشتید، منتها چون مغز شان قدرت باز کردن به وقت پوستۀ برخی از معانی دیریاب را ندارد، هرچند معنی “چراغ کش”، هر دو معنی آن، چندان دیریاب نیست، از روی نفهمی، نادانسته و یا لاشعوری این سخن را به زبان رانده اند!

اگر توصیۀ من، که گفتم قلم را ببوسید و…، مورد قبول شان واقع نشود، از ایشان می خواهم که در آینده پیش از اینکه کلمه ای را در جمله ای یا عبارت و جمله ای را در یک بند یا در یک متن به کار می برند، کمی پیرامون معنی آن کلمه یا آن عبارت یا جمله فکر کنند! دنیا گل و گلزار می شود. قبل از این کار، اما از آقای نگارگر، این مرد محترم و بی غرض، که بی جهت به او مشکوک شده و اهانت نموده اند، عذر بخواهند!!

نهم:

فکر نمی کنم من هیچ یک از نوشته های استاد نگارگر را ناخوانده گذاشته باشم، زیرا نوشته های ایشان از هر زاویه ای که دیده شود چیزی برای خواندن و آموختن دارد. افکار ایشان با دقت تمام بدون این که سایۀ احساسات بر آن ها دامن بگستراند از یک ذهن وقاد به روی کاغذ  تراوش می یابد.  آقای فارانی نوشته می کنند که “ایشان تحت احساسات برای بار اول نظری را ارائه کرده اند که خلاف روش خود شان است.”

به نظر من، و به نظر همه کسانی که نوشته های استاد نگارگر را با دقت تمام و بدون حب و بغض می خوانند و از روی نوشته های ایشان وی را درک می کنند، حتی کسانی که مورد نقد ایشان قرار می گیرند، احساسات اصلاً در نوشته های ایشان راهی ندارد.  

شاید برای کسانی که، چون تحمل نقد نوشته یا عمل خود را ندارند، چون نقد ضربان قلب شان را بالا می برد و جریان خون شان تسریع می یابد، چون احساسات شان جریحه دار می شود، چون خود را بالاتر از یک انسان و غیر قابل نقد می دانند، چون بیش از حد مغرورهستند،  چون خود را عقل کل و معلم ثانی می پندارند، چون هیچ گاهی در کار خود اشتباهی را متصور نیستند، چون حوصلۀ شنیدن حتی حرف حق را هم ندارند، حرفی که از روی تعقل با منتهای تواضع یا از روی تعذر گفته می شود، عاجزانه ترین سخن ها هم از روی احساسات پنداشته می شوند.

به فکر قاصر من آقای فارانی هنوز به معنای دقیق کلمۀ احساسات که معادل دچار هیجان شدید و تند و آنی شدن می باشد، آشنائی ندارند. اگر به این معنی این کلمه آشنائی می داشتند، قبل از این که نسبت به استاد نگارگر به بام یک انسان احساساتی برافروخته شوند، با آن همه تحمل و نرمخوئی و خشوع، به نوشتۀ خود یک نظر مختصر می انداختند و می دیدند که نوشته خود شان چقدر با هیجان و احساسات کودکانه فراهم آمده است! نوشتۀ ایشان، مانند سائر نوشته های شان، نمایانگر آنست که آقای فارانی همیشه بدون تأمل و و بدون مصابرت و تعقل دست به قلم می برند؛ و بدون این که بدانند که در چه مورد و به چه اندازه و چگونه صحبت کنند!

دهم:

نمی دانم نوشتن کلمۀ “منفرد” به شکل “منفرید”، آنهم چندین بار چه مطلبی را بیان می کند؟ اگر منظور این باشد که آقای نگارگر نمی فهمد که شکل درست این کلمه “منفرد” است نه “منفرید”، باید بی پرده، پوست کنده و بالصراحه گفته شود که چنین تصوری از روی خامی و کوچکی شخصیت بیش از حد آقای فارانی می باشد. مردی که ادبیات خوانده و سال ها این رشته را در دانشگاه تدریس نموده و عمری شعر گفته و مقاله و مضمون نوشته و بحث های فلسفی و کلامی و دینی داشته و مقام شامخی در میان مولوی شناسان افغان دارد و… آیا ممکن و متصور است که نداند این کلمه چطور نوشته می شود؟ و آن را غلط بنویسد؟

کاری که از آقای فارانی سر زده است، تنها از ملا نقطه ئی ها، آن هائی که همواره پی نقطه می گردند، و با انگشت گذاشتن روی مطلب بسیار بسیار پیش پا افتاده به غلط فکر می کنند که  اهل خرد آن ها را بزرگ و دانشمند می خوانند، انتظار می رود. از کدام یک از ما نیست که امروز حین تایپ نوشته ای سهو یا غلطی املائی سر نزند؛ “واو”ی در جائی کم و زیاد، و “ب” یا “ت” یا “ث” و یا … نوشته نشود؟

چندین هزار بار باید این سخن که “عاقلان پی نقطه نروند” تکرار شود، تا ما یاد بگیریم که خرده اشتباهات را مانند کودکان بیشتر از این با احساسات و کف زدن های طفلانه به رخ دیگران، آنهم به رخ یک شخصیت علمی نکشیم؟! بیائید این وظیفه را به ویراستاران یک نوشته بگذاریم که بدون داشتن سودای به رخ کشیدن اشتباهی برای کم زدن کسی، به این کار منحیث وظیفه مصروف است.

اگر فکر می کنید که با ذکر خرده غلطی های املائی دیگران شما دانا و فهیم و فاضل معلوم می شود، قبول کنید که در اشتباه هستید. با این کار نه تنها احترام شما در انظار مردم دانا و فهمیده و صاحب فضیلت بلند نمی رود، که وقار و حیثیت تان پائین تر از آنچه هست نزول می کند! شما خود را خورد و کوچک می سازید، نه جانب مقابل را!

در سطر دوم و چهارم صفحۀ اول همین مقاله، شما، آقای فارانی، با همه دقتی که در موقع نوشتن به خرچ داده اید، دو اشتباه نموده اید. یکی، ارتباط  “لغاتیکه” با “آن ها”، که شما آن ها را بدون “ها” نوشته کرده اید؛ و دوم، حروف “ن” و “الف”، یعنی “نا” را در کلمۀ “ناچار” جدا از “چار” نوشته می کنند! من، ارچند عادت ندارم که دست به چنین انتقاد هائی بزنم، اما در اینجا به گونۀ استثنائی و فوق العاده اینکار را کردم تا شما را متوجه این اصل بسازم که شما هنوز هم به این حقیقت باور ندارید، گرچه نوشته اید، که انسان جایزالخطاست و کار بزرگان بخشیدن است!! اگر از من می شنوید، تمرین خود سازی کنید!!    

یازدهم:

گذاشتن بیست تا سؤالیۀ پی در پی شاید سبب جلب توجۀ بی سوادان، یا کسانی که نوشته ها را سر سری می خوانند و حین خواندن متوجه سؤال نمی شوند، و تنها وقتی متوجه اهمیت نوشته می شوند که آنهمه سؤالیه را می بینند، از بعضی نظر ها، درست باشد؛ اما از نقطه نظر دستور زبان و قواعد ساختاری و نوشتاری چنین کاری به هیچ صورت و در هیچ زبانی درست نیست.

از بحث زیاد در این خصوص صرف نظر کرده تنها می خواهم که از شش زبانی که به عنوان زبان های رسمی دنیا در سازمان ملل صحبت می شود، یا هر زبانی که شما، آقای فارانی، با آن بیشتر آشنا هستید، یک مثال بیاورید که در اخیر یک جمله استفهامی یک بار کسی به این اندازه علامت سؤالیه گذاشته شده باشد؟ یا استادان، شعرأ، ادبأ و زبان دانان متقدم زبان ما دست به این بدعت زده باشند؟

شما چه فکر می کنید؟ آیا مردم عقل ندارند؟ به فکر من کسی که بیشتر از همه به نوشته ها، به جملات، به عبارات، به مفاهیم و مقوله ها و معانی کلمات و… باید دقت کند تنها شما هستید! کسی که در هفتاد و پنج ـ هشتاد سالگی متوجه می شود که انسان جائزالخطا است بیشتر به مراقبت و تمرکز فکری و باریک بینی نیاز دارد تا دیگران!