شانسی برای نجات افغانستان باقی مانده یا فرصتها از دست رفتهاند؟
نویسنده: مهرالدین مشید
بیداری وجدان جمعی مردم؛ بازسازی مشروعیت سیاسی
این پرسشی است که هر لحظه در افکار مردم افغانستان، چه در داخل و چه بیرون از این کشور تداعی می شود؛ البته با این دلیل که آنان می دانند، افغانستان در یکی از حساسترین و تاریک ترین مقاطع تاریخ معاصر خود قرار دارد؛ زیرا نه تنها سقوط جمهوریت، بازگشت طالبان، فروپاشی نهادهای مدنی و مهاجرت نخبگان؛ بلکه از همه مهم تر اختلاف های شدید گروهی و قومی در اردوگاه مخالفان طالبان، بسیاری را به این باور رسانده است که فرصتهای تاریخی برای نجات این سرزمین از دست رفته است. اما واقعیت تاریخی و تحلیل ژئوپولیتیکی نشان میدهد که در پس این تاریکی ها، هنوز بذرهایی از امید، مقاومت و بازسازی ملی در مردم افغانستان زنده است. مردم افغانستان در حالی این آزمون دشوار تاریخ را پشت سر می گذارند که قربانی های مردم این کشور پس از کودتای ثور و تهاجم شوروی به غارت جنگ های داخلی گروههای جهادی رفت. هرچند مردم افغانستان پس از حاکمیت دور نخست طالبان از جنگ های گروهی رهایی یافتند؛ اما با افتادن دوباره در کام افراطیت از حقوق و آزادی های مدنی و آموزش محروم شدند.
افغانستان پس از سرنگونی طالبان در دور نخست، در دو دهه اخیر شاهد تجربۀ پیچیدهای از دولت سازی مدرن، وابستگی بینالمللی و سپس فروپاشی سریع آن بوده است که بسیاری از فرصتهای تاریخی، از جمله ایجاد نظام مشارکتی، عدالت قومی، و آموزش برابر، در زیر سایۀ فساد، جنگ نیابتی و منازعههای ایدئولوژیک از میان رفت. با تاسف عوامل گوناگون داخلی و خارجی سبب شد تا پروسه گذار ازاقتدار شخصی و قبیلهای به سوی ایجاد نهادهای کارآمد، مشروع و باثبات حکومتی به خوبی انجام نشود. بازگشت طالبان به قدرت در اگست ۲۰۲۱ نه تنها به معنای سقوط یک نظام سیاسی، بلکه به معنای فروپاشی امید جمعی، نهادهای مدنی و اعتماد اجتماعی بود. افغانستان، که در دو دههٔ جمهوریت، در ژرفای فساد، تجربهای نیمبند از آزادی و آموزش را آزموده بود، بار دیگر به دوران حکومت ایدئولوژیک و قبیلهای بازگشت؛ اما تاریخ افغانستان نشان داده است که این سرزمین بارها از زیر آوار و تباهی برخاسته است. بنابراین، پرسش اساسی این است که آیا هنوز میتوان به افغانستان پسا طالبان امید بست، یا باید از آن به عنوان فرصتی از دسترفته یاد کرد؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش، دست کم با تکیه بر چهار محور اصلی چون؛ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بینالمللی؛ امکان یا عدم امکان نجات افغانستان قابل بازبینی است.
فرصت های سیاسی
افغانستان پس از حاکمیت طالبان، از لحاظ سیاسی شرایط دشوار و چالش آفرینی را پشت سر می گذارد که با فروپاشی مشروعیت، هرگونه تلاش برای ایجاد دولت ملی، به گونه بی پیشینه ای به چالش رفته است. طالبان، با حاکمیت یک دست و ایدئولوژیک، ساختار دولت مدرن در افغانستان را به چالش کشیدهاند. این کشور در نبودِ قانون اساسی، مشارکت سیاسی و انتخابات، به سوی حاکمیت ایدئولوژیک و قبیله محور رانده شده است. هرچند طالبان بی توجه به خواست مردم افغانستان و جامعه بین المللی، وضعیت کنونی را پایدار تلقی می کنند؛ اما واقعیت های عینی افغانستان و جهان گواه بر این است که این وضعیت پایدار نیست؛ زیرا
از نگاه نظریه دولت مشروع، هیچ نظام سیاسی در بلند مدت پایدار نمی ماند که از رضایت مردمی و مشروعیت عقلانی برخوردار نباشد. طالبان نه مشروعیت سنتی و نه هم مشروعیت کاریزماتیک دارند؛ زیرا رهبر طالبان از مردم گریزان و مردم از طالبان گریزان اند.
بنابراین، بصورت قطع، نجات سیاسی افغانستان وابسته به بازگشت حاکمیت ملی و مردمی، تمرکززدایی قدرت و ایجاد نظام پاسخگو است. این بحران مشروعیت سیاسی، در کوتاه مدت، خود زمینهٔ نجات را فراهم میکند؛ زیرا ممکن نیست تا در موج سنگینی از فقر و ا ستبداد در درازمدت با فرمان ها بر مردم افغانستان حکومت کرد و مردم هم به سکوت تن بدهند. این گونه فرمانروایی در واقع زگنال های فروپاشی سلطه را به صدا می آورند. بنابراین، به نجات سیاسی افغانستان هم می توان، از درون همین شکاف میان قدرت و مشروعیت امیدوار بود. اگرچه فرصت جمهوریت از دست رفت؛ اما دوام حاکمیت استبدادی هم ناممکن و امکان تأسیس دولت مشروع در آینده همچنان زنده است.
فرصت های اجتماعی و فرهنگی
افغانستان، بیش از هر زمان، دچار بحران هویت و از هم گسیختگی های اجتماعی بوده و بیشترین نخبگان آن در تبعید بسر می برند. در این اوضاع پیچیده کشور قومیت، مذهب و جغرافیا به ابزار رقابت و سلطه بدل شده اند؛ اما در همین حال در بطن جامعه، نوعی «وجدان فرهنگی» در حال بیدارشدن است. این روحیه در میان نسل جدید بویژه زنان، روشنفکران و مهاجران قابل درک است. هرچند فرهنگ مقاومت در مناطقی چون پنجشیر، اندراب ها، هزاره جات، بدخشان و برخی بخشهای شمال و غرب کشور، سر و صدا دارد؛ اما مقاومت خاموش در سراسر کشور بر ضد طالبان به شدت ادامه دارد که مقاومت زنان در شهر ها بویژه در کابل، مزار، هرات و شهر های کشور ستودنی است. این مقاومت ها نه صرف واکنشی نظامی به سلطه یا تجاوز؛ بلکه نوعی جنبش اجتماعی برخاسته از آگاهی سیاسی و دفاع از کرامت انسانی بوده است. این فرهنگ تاریخی، در واقع حامل عناصری است که با روح دولت سازی مدرن از جمله: آزادیخواهی و خودمختاری مردمی، دفاع از عدالت اجتماعی، مقاومت در برابر استبداد و اشغال و تأکید بر کرامت جمعی در برابر سلطه قومی یا ایدئولوژیک همخوانی دارد.
هرچند این فرهنگ، با وجود داشتن ریشههای عمیق تاریخی، برای تبدیل شدن به نهادهای مدرن سیاسی با چالشهایی چون، پراکنده گی جغرافیایی و ضعف هماهنگی ملی؛ استفاده ابزاری از شعار مقاومت بوسیله گروههای سیاسی و تبدیل مقاومت از ارزش اخلاقی به ابزار رقابت قدرت روبرو است؛ اما بازهم امیدواری هایی وجود دارد که هرگاه این فرهنگ با بینش ملی، نهادسازی مدنی و رهبری آگاهانه پیوند بخورد، میتواند شالوده ای برای همبستگی ملی، مردممحور و مقاوم در برابر سلطه جویی طالبان و مداخله خارجی ها باشد. به تعبیری می توان گفت، ملتهایی که توانایی کشف خودکارآمدی جمعی را دارند، میتوانند با شتاب بیشتری مسیر تاریخ را تغییر دهند و به سوی دولت مدرن پای بگذارند.
در این تردیدی نیست که افغانستان با چالش های گوناگون دولت سازی چون، تضاد میان قومیت و ملت سازی، ضعف نظام قضایی و اداری؛ فساد ساختاری، مداخله قدرتهای خارجی؛ فقر و بیاعتمادی عمومی و مهمتر از همه حاکمیت طالبان و مشروعیت ایدئولوژیک یا مذهبی در برابر مشروعیت ملی روبرو است؛ اما با اینهم تا ریشه در آب است، امیدی ثمری است. نمی توان اراده یک ملت را برای تغییر و عبور از تاریکی به سوی روشنایی به زنجیر کشید. مردم افغانستان در عصر های گوناگون، حکومت های قومی، انحصاری و ایده یولوژیک راست وچپ را تجربه کرده اند و به هیچ یک سر تسلیم خم نکرده اند. ممکن طالبان هم چند روزی عراده ستم را بر سینه های مردم افغانستان بجرخانند؛ اما بدون تردید با سایر ستمگران خودکامه و ایده یولوژیک هم سرنوشت خواهند بود
فرصت های ژئوپولیتیک و بینالمللی
افغانستان در قلب ژئوپولیتیک آسیا، هنوز نقطۀ اتصال منافع چین، ایران، روسیه، پاکستان و آمریکا است. اما این موقعیت تاکنون بیشتر منبع بحران بوده تا فرصت. نجات افغانستان از این چرخه وابستگی تنها زمانی ممکن است که سیاست خارجی آن از ابزار رقابت قدرتها به میانجیگر صلح منطقهای تبدیل شود. برای این کار، نیاز به دولت ملی مستقل و دیپلماسی فعال است — امری که در غیاب طالبان، اما با تداوم ملت، هنوز ممکن است.
افغانستان در مرکز یکی از حساسترین جغرافیاهای سیاسی جهان قرار دارد؛ سرزمینی که قرنها محل تلاقی قدرتها، منافع و ایدئولوژیها بوده است. با وجود اینکه تاریخ سیاسی کشور بیشتر با جنگ و رقابت قدرتها تعریف شده؛ اما واقعیت امروز نشان میدهد که افغانستان میتواند از همین موقعیت ژئوپولیتیکی به عنوان فرصتی برای بازتعریف جایگاه خود در نظام بینالملل بهره گیرد. هرگاه رقابتهای منطقهای و جهانی، به درستی درک و مدیریت شوند، این میتواند به فرصتی برای رشد اقتصادی، بازسازی نهادی، و بازگشت مردم افغانستان به صحنه تصمیمگیری ملی و بینالمللی تبدیل شود.
هرچند موقعیت افغانستان در تقاطع آسیای جنوبی، آسیای مرکزی و خاورمیانه، آن را به حلقهٔ اتصال سه حوزهٔ تمدنی و اقتصادی بزرگ تبدیل کرده است؛ اما آنچه این موقعیت را دوگانه میکند، همزمانی «جغرافیای فرصت» با «سیاست رقابت» است. قدرتهای منطقهای و جهانی، از امریکا و چین گرفته تا ایران، روسیه و پاکستان، هر یک افغانستان را نه به عنوان ملت، بلکه به مثابه «میدان بازی» میبینند. هرگاه این بازی بهجای میدان رقابت، به میدان همکاری و منافع مشترک تبدیل شود. در این صورت بستر شکلگیری یک افغانستان مستقل و باثبات، منهای نظام خودکامه طالبان فراهم می شود.
با تاسف که افغانستان در گذر تاریخ، همواره در مرکز رقابت قدرتها قرار داشته است و این رقابت در قرن نوزدهم میان بریتانیا و روسیه (بازی بزرگ)؛ در قرن بیستم میان امریکا و شوروی (جنگ سرد) و در قرن بیست و یکم میان امریکا، چین، روسیه و بازیگران منطقهای هنوزهم ادامه دارد. پس از حاکمیت طالبان در افغانستان، این رقابت وارد مرحله حساس و خطرناکی شده که خطر های منطقه ای و جهانی را در بر دارد.
این وضعیت سبب شده تا ژئوپولیتیک افغانستان بیش از آنکه به نفع مردم تمام شود، به ابزار نفوذ خارجی ها بدل گردد؛ اما بازهم امیدواری هایی چون، ظهور ابتکارات اقتصادی نوین مانند چین و طرح کمربند و جاده (BRI) و راه لاجورد میان افغانستان و آسیای مرکزی وجود دارد که میتوانند جغرافیای سیاسی کشور را از مسیر نظامی به مسیر اقتصادی منتقل کند.
البته به این امیدواری که افغانستان در معادلهٔ قدرتهای منطقهای و جهانی قرار دارد و هر یک به این کشور نگاه ویژه دارند: چین با هدف دسترسی به منابع طبیعی و مسیرهای ترانزیتی افغانستان، به دنبال ثبات نسبی است؛ ایران میکوشد افغانستان را به عنوان همسایهٔ فرهنگی و راه ارتباطی به آسیای مرکزی در مدار خود نگه دارد؛ پاکستان با استفاده از نفوذ خود به دنبال کنترل سیاسی و ژئوپولیتیکی افغانستان است؛ روسیه نگران گسترش تروریسم و نفوذ غرب از مسیر افغانستان است و ایالات متحده پس از خروج نظامی همچنان از طریق فشار اقتصادی و سیاستهای غیرمستقیم درگیر رقابت در افغانستان است.
در چنین چارچوبی، مردم افغانستان اگر بتوانند با تکیه بر منافع ملی و دیپلماسی اقتصادی، میان این رقابتها تعادل برقرار کنند، میتوانند افغانستان را از «ابزار رقابت» به «بازیگر مستقل» تبدیل کنند. این چالش ها در عین زمان فرصت هایی اند که می تواند، دستان مردم را برای تغییر گشاده و گلیم طالبان را جمع نماید.
بازیگران مردمی
در روشنایی فرصت های یاد شده، ممکن است که افغانستان از میدان رقابت به میدان بازیگران مردمی بدل شود. درست این تحول اساسی در ژئوپولیتیک افغانستان زمانی رخ میدهد که بجای حکومت های مسلح و تروریست محور، مردم به محور تصمیم گیری بدل شوند و در روشنایی سیاست های مردم محور و تمرکز بر: اقتصاد ترانزیتی (راه ابریشم جدید، بندر چابهار، مسیر لاجورد)؛ دیپلماسی آب و انرژی (توزیع منصفانه منابع آبی میان ایران، آسیای مرکزی و پاکستان) و سیاست فرهنگی و تمدنی (بازگشت به نقش تاریخی افغانستان به عنوان پل تمدنها)، است که می توانند، زمینهساز یک سیاست خارجی مردمی و متوازن در این کشور گردد.
افغانستان اگرچه قربانی بازیهای ژئوپولیتیکی بوده است؛ اما در صورت حاکمیت مردمی، هنوز ظرفیت آن را دارد که از دل رقابتها فرصت بسازد. این زمانی ممکن است که مفهوم حاکمیت ملی مستقل و دیپلماسی فعال اقتصادی در افغانستان بازسازی شود؛ دیپلماسیای که محور آن نه وابستگی به شرق یا غرب، بلکه منافع مردم افغانستان در آن نهفته باشد. در جهانی که قدرتها درگیر رقابت انرژی، امنیت و نفوذ هستند، افغانستان پساطالبان میتواند با سیاستی هوشمندانه، از موقعیت جغرافیایی خود پلی برای همکاری منطقهای بسازد و از میدان رقابت، به صحنهٔ فرصت تبدیل شود. این کار، نیاز به دولت ملی مستقل و دیپلماسی فعال دارد؛ امری که در غیاب طالبان، اما با تداوم ملت، هنوز ممکن است.
فرصت های تاریخی و اخلاقی
تاریخ افغانستان گواهی میدهد که مردم ما هرگز از ایمان به خویش دست نکشیده اند. از جنگهای استقلال گرفته تا مقاومت در برابر اشغال و تروریسم، بررغم توطیه ها روح استقلال طلبی همواره در مردم ما زنده مانده است. نجات، در معنای عمیق فلسفی آن، زمانی رخ میدهد که جامعه از درون خود برخیزد. هیچ قدرت خارجی نمیتواند ملتی را نجات دهد که به نجات خود باور ندارد. همین ایمان در نسل تبعیدی، شاعران مهاجر، و مادرانی که در سکوت برای فردای آزاد دعا میکنند، هنوز زنده است. ایمان به آزادی به مثابۀ نیروی سیال در تار پود مردم ما هنوز زنده ا ست.
مردم افغانستان میدانند که تاریخ، نه دشمن انسان؛ بلکه نیروی محرک و بیدار کنندۀ آنان است. ملتهایی که در سختیها زیستهاند، اگر به وجدان خود گوش دهند، درمییابند که هر بحران در حقیقت دعوتی است برای بازآفرینی خویشتن. افغانستان، با تاریخ پرفراز و فرود اش اکنون در یکی از نقاط تعیینکنندهٔ خود قرار گرفته است؛ البته در نقطه ای میان فروپاشی اخلاقی و بیداری تاریخی. ایمان به خویشتن در چنین لحظهای به معنای «در دست گرفتن سرنوشت» است؛ البته ایمانی که در میان موج های سنگین یاس، نور امید می بخشد.
در لحظات تاریخی بزرگ، ملتها یا به عمق سقوط میروند یا به قلهٔ آگاهی میرسند. امروز، سه فرصت بنیادین پیشِروی ما قرار دارد. فرصت اخلاقی بعنی بازسازی اعتماد، گفتوگو و مسئولیت جمعی؛ فرصت تاریخی به معنای ایجاد نظامی که بر پایهٔ وجدان ملی و عدالت سرزمینی استوار باشد و فرصت انسانی به مثابه پیوند دوباره با ارزشهای جهانشمول آزادی، خرد و کرامت انسانی. نجاتِ یک ملت بدون ایمان به خویشتن ممکن نیست. ایمان به خویشتن، به معنای ایمان به ظرفیتِ تغییر، به امکان عدالت و به جوهر آزادی است. وقتی ملتها به خود ایمان میآورند، دیگر تاریخ را نمیخوانند، بلکه آن را می سازند و مینویسند.
نتیجهگیری:
در این تردیدی نیست که فرصتهای بسیاری از دست رفتهاند. از جمله فرصت های پیروزی در برابر رژیم دست نشاندۀ شوروی پیشین؛ فرصت ملتسازی پس از ۲۰۰۱؛ فرصت آشتی ملی میان اقوام و فرصت اعتماد سازی با جامعه جهانی؛ اما میانۀ این موج سنگین از دست رفته ها، هنوز فرصتهایی از جمله: بیداری وجدان جمعی مردم؛ بازسازی مشروعیت سیاسی از پایین به بالا و تبدیل شدن مهاجرت به نیروی فکری و فرهنگی مقاومت؛ زیرا نجات افغانستان نه پروژهای سیاسی؛ بلکه حرکتی تمدنی و فرهنگی است؛ حرکتی که از باور، همبستگی و آگاهی جان می گیرد. اگر این سه عنصر زنده بمانند، افغانستان بار دیگر خواهد خاست؛ البته نه از ارادۀ دیگران، بلکه از ایمان به خود، برای رسیدن به پیروزی حتمی و برگشت ناپذیر و دمیدن نور امید درمیانۀ تاریکی و به بهای فروریزی برج و باروی رژیم نابکار و بدوی طالبانی. یاهو