سقوط دموکراسی آمریکایی؟
به هیچ عنوان نباید شگفت زده شویم که چرا هشدارهای مکرر دموکراتها در مورد اینکه بازگشت مجدد ترامپ به قدرت از رهگذر انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۴ آمریکا، حامل تهدیدهای جدی برای نهادهای این کشور است، نادیده گرفته شده است. بر اساس یافتههای نظرسنجی موسسه گالوپ در ماه ژانویه سال ۲۰۲۴، تنها ۲۸ درصد از آمریکاییها گفتهاند که از شیوه عملکرد دموکراسی آمریکایی راضی هستند. این عدد در نوع خود از نظر سقوط قابل توجه اعتماد مردم آمریکا به دموکراسی در کشورشان، یک رکورد محسوب میشود.
دموکراسی آمریکایی از دیر باز وعده ۴ موضوع را به شهروندان خود داده است: رفاه و رونقِ فراگیر، شنیدهشدن صدای شهروندان، حکمرانی تخصصمحور، و ارائه موثر خدمات عمومی. با این حال، دموکراسی آمریکاییها همچون دموکراسی در دیگر کشورهای ثروتمند، در عمل به این وعدهها و محقق کردنشان، شکست خورده است.
البته همیشه چنین نبوده است. به مدت سه دهه پس از جنگ جهانی دوم، دموکراسی آمریکایی اقدام به ارائه برخی نکات مثبت به شهروندان این کشور از جمله رفاه و رونق میکرد. دستمزدهای واقعی به سرعت برای تمامی گروههای جمعیتی افزایش یافتند و نابرابریها کاهش چشمگیر یافتند. با این حال، این روند در اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی و اوایل دهه ۱۹۸۰، به نقطه پایان خود رسید. از آن زمان تاکنون، نابرابری و بی عدالتی در آمریکا به نحو قابل توجهی افزایش یافته و دستمزد کارگرانی که مدرک دانشگاهی ندارند نیز به سختی افزایش یافته و رشد چشمگیری نداشته است. حدودا نیمی از نیروی کار در آمریکا شاهد افزایش درآمدهای نیمِ دیگر بودهاند.
در حالی که ۱۰ سال اخیر در حوزه کاهش سطح نابرابریها در آمریکا وضعیت بهتری داشته است (حدودا ۴۰ سال افزایش نابرابری در دستمزدها در آمریکا، در سال ۲۰۱۵ تا حد زیادی متوقف شد)، با این حال، پاندمی کرونا سبب شد تا خانوادههای کارگری با یک شوک جدی رو به رو شوند. موضوعی که در مورد خانوارهایی که در شهرها ساکن بودند، ماهیتِ جدیتری را به خود گرفت. درست به همین دلیل است که شاهد بودهایم شمار زیادی از خانوادههای آمریکایی، به مساله تنگناهای اقتصادی و اولویت بیشترِ آن در قیاس با دموکراسی در آمریکا تاکید بیشتری پیدا کردهاند.
شاید این گزاره که دموکراسی صدایی برابر را نیز در اختیار تمامی شهروندان قرار میدهد هم یکی از بنیانهای قابل توجه و مهم دموکراسی آمریکایی بود. در این راستا، اگر چیزی درست نبود، افراد این امکان را داشتند تا آن را به نمایندگان منتخب خود اطلاع دهند. در حالی که این اصل هرگز به طور کامل ماهیت عملیاتی به خود نگرفت و محقق نشد و حق رای برای برخی از طیفهای جمعیتی آمریکا نظیر بسیاری از اقلیتها به رسمیت شناخته نشد، با این حال، ناتوان سازی رای دهندگان آمریکایی در طی چهار دهه اخیر به یک مشکل بزرگ و قابل توجه برای آمریکا تبدیل شده است.
“آرلی راسل هاشچیلد”، جامعه شناس، معتقد است که بسیاری از آمریکاییها به ویژه آنهایی که از مدرک دانشگاهی برخوردار نیستند، تا حد زیادی به نوعی حسِ غربت در کشور خود رسیدهاند.
بدتر از همه اینکه، همزمان با رخ دادن تحولات ناخوشایند نظیر آنچه گفته شد، دموکراتها از حزبی که نماینده طبقه کارگر و عامه مردم بود، به ائتلافی از کارآفرینان حوزه فناوری، بانکداران، صاحبان حِرَف، و نخبگان دانشگاهی تبدیل شدهاند. افرادی که اولویتهای مشترک چندانی با طبقه کارگر و کارمند در آمریکا ندارند. بله، رسانههای دستِ راستی در آمریکا نیز نارضایتیهای طبقه کارگر را برانگیختهاند.
با این حال، این مساله صرفا به این دلیل محقق شده، زیرا رسانههای جریان اصلی در آمریکا و نخبگان فکری و روشنفکران، به نارضایتیهای اقتصادی و فرهنگی بخش قابل توجهی از مردم آمریکا بیاعتنایی کردند. این روند همچنین در طی چهار سال اخیر سرعت بیشتری به خود گرفته است. دلیل آن هم این است که طبقات تحصیل کرده جامعه آمریکا و اکوسیستم رسانهای در این کشور مدام بر مسائل هویتی تاکید داشتهاند. موضوعاتی که بیش از پیش بسیاری از افکار عمومی آمریکا و رای دهندگان این کشور را “غیریت سازی*” کردهاند و مورد بی توجهی قرار دادهاند.
اگر این فقط تکنوکراتها و نخبگان فکری بودند که دستورکارها را تعیین میکردند، حداقل میشد این نکته را مورد اشاره قرار داد که کارشناسان در وسط معرکه بودهاند. با این حال، افول حکمرانیِ تخصصمحور، پس از وقوع بحران مالی سال ۲۰۰۸ آمریکا تا حد زیادی سرعت گرفته است.
این کارشناسان و صاحب نظران بودند که نظام مالی را طراحی کرده بودند. نظام مالی که قرار بود در خدمت منافع عامه مردم باشد. با این حال، آنچه در عمل اتفاق افتاد خلق ثروتهای قابل توجه در وال استریت به نفع طبقاتی خاص بود. در این رابطه، سیاستمداران و ضابطان قانون در آمریکا نیز به صورت تمام عیار به دادِ افرادی شتافتند که در بدتر کردن وضیعت در آمریکا به ضرر عامه مردم این کشور ایفای نقش مستقیم داشتند. آنها برای میلیونها آمریکایی که خانه و زندگی خود را از دست دادند، هیچ نکردند.
بی اعتمادی عمومی در آمریکا به کارشناسان و متخصصان به ویژه در بحبوحه بحران پاندمی کرونا به نحو قابل توجهی افزایش یافت. زمانی که مسائلی نظیر قرنطینه و یا واکنش به آن با رویکردهای غیرعلمی رو به رو شدند، کسانی که با این مسائل مخالف بودند، در رسانههای اصلی سکوت کردند و زمینه برای رشد رسانههای دیگر با مخاطبانی که به شدت رشد میکردند، فراهم شد.
این موضوع ما را به وعده ارائه خدمات عمومی به مردم که در قالب دموکراسی آمریکایی بر آن تاکید میشد میرساند. شاعر انگلیسی “جان بتجمن” زمانی نوشت که “مردم ما پای دموکراسی و آرمانهای خود میایستند”. با این حال، اکنون تحقق بسیاری از چشم اندازهای دموکراسی با، اما و اگرهای زیادی رو به رو است. به بیان سادهتر بیراه نیست اگر بگوییم که نظام سیاسی آمریکا قربانی موفقیتهای خودش است. آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی با شروع قرن نوزدهم قوانینی را وضع کردند تا زمینههای لازم برای انتخاب شایستگان و کاهش فساد در سازوکارهای دولتی را فراهم سازند.
با این حال، هر چه مقررات و قواعد ایمنی افزایش یافتهاند، خدمات دولتی و عمومی نیز کارایی خود را تا حد زیادی از دست دادهاند. برای مثال، میزان هزینهکرد دولت در آمریکا به ازای هر مایل بزرگراه در این کشور تا بیش از سه برابر در فاصله میان سالهای دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ افزایش یافته است. موضوعی که تا حد زیادی ناشی از افزایش ملموس قوانین مرتبط با ایمنی و فرآیندهای مرتبط با آن است.
کاهشهای مشابه در بهرهوری بخش مسکن و ساخت و ساز خانه نیز تا حد زیادی به سختگیرانهتر شدنِ قواعد و قوانین در این حوزه نسبت داده میشوند. نه تنها هزینههای کلی افزایش یافتهاند، بلکه این موضوع سبب شده تا بسیاری از پیشرفتهایی که در حوزههای زیرساختی باید ایجاد شوند نیز با تاخیرهای جدی رو به رو شوند. البته که برخی تحلیلها حاکی از این هستند که با کاهش کیفیت ملموسی نیز در مواردی نظیر حوزههای آموزشی رو به رو بودهایم.
به طور کلی، اینطور به نظر میرسد که هر ۴ پایه اصلی دموکراسی در آمریکا دچار بحران شدهاند. با این حال، این بدان معنا نیست که آمریکاییها اکنون مایل به دستیابی یک سازوکار سیاسی جدید هستند. آمریکاییها هنوز به کشور خود مغرورند و شخصیت دموکراتیک آن را به مثابه بخشی از هویت خود در نظر میگیرند.
خبر خوب این است که دموکراسی میتواند احیا شود و تقویت گردد. این فرآیند باید با تمرکز بر رونق و رفاه مشترک و توجه به صدای شهروندان آغاز شود. موضوعی که به این معنا است که از ارزش “پول بزرگ” در سیاست کاسته میشود. به نحو مشابهی، در حالی که دموکراسی را نمیتوان جدا از تخصص تکنوکراتیک در نظر گرفت، تخصص میتواند به نحو محسوسی، کمتر سیاستزده شود. کارشناسان و متخصصان دولتی باید از عقبه اجتماعی متنوع تری برخوردار باشند. موضوعی که وقتی در سطح محلی مورد تاکید باشد، از اثرگذاری بیشتری برخوردار است.
هیچکدام از این مسائل به نظر نمیرسد که در دولت جدید ترامپ رنگ واقعیت به خود بگیرند. موضوعی که تهدیدی جدی علیه دموکراسی آمریکایی است. ترامپ بسیاری از هنجارهای نهادین ضروری در آمریکا را در طی چهار سال آتی حضورش در قدرت منسوخ خواهد کرد. از این رو، رسالت بازسازی دموکراسی به نیروهای چپِ میانه واگذار میشود. آنها باید پیوندهای خود را با کسب و کارهای بزرگ و غولهای فناوری تضعیف کنند و ریشههای کارگری خودشان را احیا کنند.
اگر پیروزی ترامپ به مثابه یک زنگ هشدار برای دموکراتها عمل کند، پس باید گفت که بیراه نیست اگر بگوییم او به طور غیرارادی راه را برای احیای دموکراسی در آمریکا هموار خواهد کرد!
*غیریت سازی: مفهوم آشنایی است مبنی بر خودی سازی و خودی پنداری عدهای و غیرخودی انگاشتن و دیگری پنداشتن افراد و اغیاری که به خیال و تصور ما فاقد برخی معیارها و دلایل پذیرش هستند.