به پیشواز اول می، روز جهانی همبسته‌گی کارگران

اعلامیه سازمان سوسیالیست‌های کارگری افغانستان اول ماه می، روز تجدید پیمان…

ناپاسخگویی به چالش های جهانی؛ نشانه های زوال تمدن غربی!؟

نویسنده: مهرالدین مشید بحران های جهانی پدیده ی تمدنی یانتیجه ی…

عشق و محبت

رسول پویان در دل اگـر عـشق و محبت باشد نجـوای دل آهـنـگ…

جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

«
»

درس‌هایی از سوسیالیسم قرن بیستم

منبع: مارکسیسم ـ لنینیسم امروز ـــ

مصاحبه با توماس کنی نویسنده‌ همکار راجر کیران در کتاب: «خیانت به سوسیالیسم: پشت پرده فروپاشی اتحاد شوروی، ۱۹۹۱ – ۱۹۱۷»

(این مصاحبه نخستین بار در وب‌سایت ایرلندی www.politicaeconomy.ie چاپ شد)

پرسش: با وجود بی‌ثباتی و هرج‌و‌‌مرجی که در سیستم بازار سرمایه‌داری شاهد آن بوده‌ایم، به نظر شما محاسن سیستم اقتصادی برنامه‌ریزی شده کدام‌اند؟

پاسخ: سیستم برنامه‌ریزی جامع تنها در صورتی می‌تواند پدید آید که ویژگی طبقاتی دولت پس از انقلاب سوسیالیستی تغییر کند و زمانی که طبقه کارگر، حزب انقلابی، سمت‌و‌سوی اصلی سیاست را تعیین کند.

بعضی اوقات سرمایه‌داری ادعای «برنامه‌ریزی» دارد.اما سرمایه‌داری انحصاری دولتی، شکل کنونی سرمایه‌داری، باید امتیازات انحصارات خصوصی را دست‌نخورده بگذارد؛ بنابراین نمی‌تواند برنامه‌ریزی جامعی داشته باشد، مگر تا حدودی در زمان اضطرار جنگ که سرمایهٔ خصوصی مایل به واگذاری برخی از اختیارات به دولت سرمایه‌دار است.

قرن بیستم مبنای مناسبی برای مقایسه است. نظام سوسیالیستی بر اساس حاکمیت طبقهٔ کارگر، مالکیت جمعی یا دولتی، و برنامه‌ریزی دولتی، در مقایسه با نظام سرمایه‌داری به موفقیت چشمگیری دست یافت.

نسل جوان‌تر باید از حقیقت باخبر شود. نظام سوسیالیستی ثابت کرد که قادر است ظرف بیش از شش دهه، رشد اقتصادی سریع و پایدار، ابتکارات فنی و علمی قابل توجه، و مزایای اقتصادی و اجتماعی بی‌سابقه‌ای را برای همهٔ شهروندان خود فراهم آورد، و تمام این‌ها در زمانی اتفاق افتاد که از خود در برابر تجاوز و دیگر اشکال فشار نظامی دفاع می‌کرد، با براندازی، خرابکاری، و تهدید مبارزه می‌کرد و به کشورهایی که برای استقلال و سوسیالیسم مبارزه می‌کردند کمک اقتصادی، کمک فنی و پشتیبانی نظامی می‌رساند.

سوسیالیسم را در ارتباط با شرارت‌های اقتصاد سرمایه‌داری آمریکا در نظر بگیرید، اقتصادی که من آن را خیلی خوب می‌شناسم. بیش از یک قرن، غول‌های انحصارات بر اقتصاد آمریکا تسلط داشته‌اند. رشد انحصارات شدیدتر هم شده است. امپریالیسم آمریکا، قدرت مسلط جهان از سال ۱۹۴۵، اکنون در حالت جنگ دائمی در پهنهٔ جهان قرار دارد. ارتش آمریکا در چندین کشور فعالیت می‌کند. بر اساس برخی تخمین‌ها، شمار پایگاه‌های نظامی آمریکا در خارج از این کشور به حدود ۱۰۰۰ می‌رسد. بودجهٔ نظامی که برای این پایگاه‌ها هزینه می‌شود ۶۰۰ میلیارد دلار در سال است.

چرخهٔ اقتصادی رونق ـ رکود در دهه‌های اخیر شدیدتر شده است. بهبود از سقوط ۲۰۰۸ همچنان ضعیف و موقتی است. صادرات نامحدود سرمایه، بسیاری از نواحی صنعتی را تبدیل به مناطق غیرصنعتی کرده و سبب شده که مشاغل خدماتی با دستمزد پایین، که اغلب توسط مهاجران غیرقانونی انجام می‌شود، جایگزین مشاغل دارای اتحادیه در بخش تولیدی شوند، که ثروت عظیمی را نصیب ۰/۱ (یک‌دهم) درصد مردم، و میلیون‌ها نفر را بی‌خانمان می‌کند.

این پدیده‌های زشت سیاسی ریشه در واقعیت‌های زیر دارد: تمایل به محدود کردن دموکراسی (بورژوایی)، به‌عنوان نمونه، تصمیم دیوان‌عالی ایالات متحده برای پایان دادن به همۀ محدودیت‌ها در کمک‌های مالی شرکت‌های بزرگ به مبارزات انتخاباتی؛ کارزار انتخاباتی حزب جمهوری‌خواه برای عقب راندن قانون حق رأی. فلج روزافزون کنگره، نهادی که ظاهراً تنها می‌تواند خواهان کاهش مالیات برای شرکت‌های بزرگ باشد، جنگ‌های جدید را تأمین مالی کند، و تلاش کند تا نظام مالیاتی عقب مانده‌تری را ایجاد کند.

نژادپرستی یک ویژگی زشت آمریکا است. نژادپرستی موجب سودهای بسیار کلان انحصارات از نرخ بالای بیکاری می‌شود و برای بیشتر کارگران سیاه‌پوست دستمزدهای اندک به‌همراه دارد که امروز در خشونت پلیس در مناطق شهری سیاه‌پوست نشین و حبس همگانی مردان جوان سیاه‌پوست نمود پیدا می‌کند.

قانون لنینی توسعهٔ ناموزون در سطوح بسیاری عمل می‌کند. نواحی وسیعی از جنوب و غرب آمریکا، که تا حد زیادی به اتحادیه‌های کارگری وابسته نیستند، کانون عقب‌مانده‌ترین اشکال اعتقادات سیاسی و مذهبی‌اند. نمایندگان این نواحی اکنون اکثریت را در کنگره دارند. ما دارای یک فرهنگ بیمار با جنون اسلحه و تیرباران‌های دسته‌جمعی مکرر مردم بی‌گناه هستیم. لابی اسلحه همواره راه اصلاحات را سد می‌کند.

با مهاجران بدون اسناد قانونی رفتاری بی‌رحمانه می‌شود. دولت فعلی در مقیاسی وسیع‌تر از دولت بوش آن‌ها را به کشور خود باز می‌گرداند. قانون «اصلاحات» در نظام بهداشتی سال ۲۰۱۰، که این‌همه در مورد آن داد سخن می‌دهند، توسط شرکت‌های خصوصی بیمه نوشته شده بود. یک شرکت رسانه‌ای بزرگ داریم که به سطح «اطلاعات ـ ‌سرگرمی» احمقانه نزول کرده است، صداهای مخالف را حذف می‌کند.

ما یک نظام «دادگستری» داریم که با خطوط طبقاتی و نژادی خشن به‌طور هم‌سو عمل می‌کند. شکنجه در گوانتانامو، ابوغریب و کمک‌رسانی به «شکنجه‌گاه‌های پنهانی»؟ کسی به زندان نمی‌رود جز معدودی سرجوخه. تجاوز علیه عراق بر اساس دروغ بزرگ یک مقام ارشد آمریکا؟ کسی زندانی نمی‌شود. یک تریلیون دلار برای نجات بانک‌هایی که اعمال غیرقانونی و متقلبانهٔ آن‌ها عامل اصلی سقوط سال ۲۰۰۸ بود؟ باز کسی زندانی نمی‌شود. جاسوسی «آژانس امنیتی آمریکا» در سطح جهان؟ کسی زندانی نمی‌شود. آلوده کردن محیط زیست به‌حدی که موجب تغییرات اقلیمی می‌شود؟ باز هم کسی زندانی نمی‌شود.

برتری اقتصاد سوسیالیستی باید به‌طور مشخص مورد بحث قرار گیرد. نگاه کنید به کشور مهم سوسیالیستی، اتحاد جماهیر شوروی، که در بخش عمدهٔ قرن بیستم وجود داشت. بهمن آزاد در کتاب ارزندهٔ خود «مبارزهٔ قهرمانانه، شکست تلخ»، ضمن برشمردن عوامل مؤثر در از بین بردن دولت سوسیالیستی در اتحاد شوروی (۲۰۰۰)، دستاوردهای آن را به‌اجمال بیان می‌کند:

در دو برنامهٔ نخست پنج‌ساله، نرخ رشد تولید صنعتی به طور متوسط ۱۱ درصد بود. در بازهٔ زمانی ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰، رشد بخش صنعت در اقتصاد کشور از  ۲۸ درصد به ۴۵ درصد رسید. بین سال‌های ۱۹۲۸ و ۱۹۳۷، سهم کل تولیدات سنگین در کل تولید صنعتی از  ۳۱ درصد به ۶۳ درصد رسید.

نرخ بی‌سوادی از ۵۶ درصد به ۲۰ درصد تقلیل یافت. تعداد فارغ‌التحصیلان دبیرستان‌ها، مدارس تخصصی و دانشگاه‌ها به‌شدت افزایش یافت. افزون بر این، در این دوره، دولت آموزش رایگان، خدمات بهداشتی رایگان، و تأمین اجتماعی را فراهم کرد، و پس از ۱۹۳۶، دولت به مادران مجرد و مادران پراولاد یارانه پرداخت. آزاد می‌افزاید، این دستاوردها «قابل ملاحظه و به لحاظ تاریخی بی‌سابقه» بودند.

بین سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۵۳، اتحاد شوروی آلمان فاشیست را شکست داد و ویرانی‌های باقی‌مانده از جنگ را بازسازی کرد. تا سال ۱۹۴۸، کل تولیدات صنعتی فراتر از کل تولیدات صنعتی در سال ۱۹۴۰ بود، و تا ۱۹۵۲، به بیش از دو و نیم برابر سال ۱۹۴۲ رسید. اتحاد شوروی، توسعه‌یافته شد و غرب امپریالیست را به بن‌بست جنگ سرد کشاند.

پرسش: و این نوع رشد، از لحاظ انسانی و محیط زیستی، به چه قیمتی تمام شد؟

پاسخ: مسلماً مشکلات وجود داشته‌اند، به‌ویژه کمبودهای حادی در زمینهٔ کشاورزی و حتی دستاوردها در شرایط محاصرهٔ خصمانه به‌وجود آمدند، هزینه‌های خاص را به شرایط زندگی، استانداردهای زندگی، دموکراسی سوسیالیستی و رهبری جمعی تحمیل کردند، اما دستاوردها به‌رغم همهٔ این‌ها به‌وجود آمدند.

رفورمیست‌های اجتماعی دوست دارند عبارت «سوسیالیسم واقعاً موجود»، اصطلاحی که نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی اغلب آن را به‌کار می‌بردند، را به استهزا بیان کنند. رفورمیسم معمولاً این عبارت را در گیومه قرار می‌دهد، و آن را به قصد تحقیر حفظ می‌کند. با این کار آن‌ها محدودیت سیاسی خود را نشان می‌دهند. آن‌ها ترجیح می‌دهند در مورد سوسیالیسم به‌عنوان یک ایده‌آل خیالی بحث کنند، نه آنچه که در واقعیت خشن مبارزهٔ طبقاتی قرن بیستم و تمام تناقضات آن واقعاً به‌وجود آمد.

سوسیالیسم قرن بیستم در میان دشوارترین شرایط تاریخی به‌وجود آمد. این شرایط کدام بودند؟ جنگ امپریالیستی، جنگ داخلی، تجاوز، محاصره، مسابقهٔ تسلیحاتی، براندازی، ضرورت آغاز ساختمان سوسیالیستی از سطح پایین توسعه.

چه کسی یا چه چیزی این شرایط را تحمیل کرد؟ امپریالیسم این هزینه‌ها را تحمیل کرد، شرایط اضطراری را به‌وجود آورد، و این گزینه را مطرح کرد: یا صنعتی شدن با سرعتی سرسام‌آور یا شکست.

تغییر شکل و تحریفی که در سوسیالیسم قرن ۲۰ وجود داشته به‌دلیل هجوم امپریالیستی علیه دولت‌های انقلابی جدید رخ داده است، نه به‌دلیل ماهیت ذاتی سوسیالیسم. من نمی‌توانم این را با اشاره به یک مثال تاریخی اثبات کنم، چرا که ما هنوز هیچ نمونه‌ای از یک انقلاب سوسیالیستی نداریم که تولد آسانی داشته بوده باشد و دوران کودکی فارغ از جنگی را سپری کرده باشد. اما می‌توانیم شواهد غیرمستقیم دیگری برای درستی این موضوع پیدا کنیم.

یک نوع از هزینهٔ انسانی، سرکوبی بود که در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ صورت گرفت. این نقطه نظر «هانس هینز هولتز» را می‌پسندم که «جنبه‌های مستبدانهٔ سوسیالیسم شوروی در دوران محاصرهٔ این کشور اتفاق افتاد.» در اواخر دههٔ ۱۹۳۰، رهبران شوروی تهدید ستون پنجم‌های طرفدار فاشیسم را پیش‌بینی می‌کردند، ستون پنجم‌هایی که در کشورهای مختلف یکی پس از دیگری قدرت را در دست می‌گرفتند و امپریالیسم آلمان آن‌ها را تأمین مالی و هدایت می‌کرد. اتریش ۱۹۳۴؛ اسپانیا ۱۹۳۹ – ۱۹۳۶ و بسیاری جاهای دیگر. در چنین شرایطی، اقدامات خشن اجتناب‌ناپذیر بود.

نمونهٔ دیگر: تعاونی کردن اجباری که پس از ۱۹۲۹ روی داد.سرعت آن را نیاز به شتاب بخشیدن به صنعتی شدن تعیین می‌کرد. هزینهٔ صنعتی شدن را بازدهی افزایش یافتهٔ کشاورزی می‌پرداخت. رهبران شوروی ترجیح می‌دادند که روند تعاونی شدن، آهسته و توأم با متقاعدسازی و نمونه‌سازی باشد. در آن زمان چنین نظری داشتند، اما امکان حرکت با سرعت آهسته را نداشتند.

به یاد دارم پس از ۱۹۸۹، همین‌طور که روزنامه‌نگاران غربی از اروپای شرقی بازدید می‌کردند از اشاره به سابقهٔ زیست‌محیطی مختلط، مثلاً جمهوری دموکراتیک آلمان خوشحال بودند. اما همان ملاحظات در اینجا صدق می‌کند. برنامه‌ریزان اقتصادی جمهوری دموکراتیک آلمان تحت فشارهایی از حمایت‌های زیست محیطی می‌کاستند. هیچ انگیزهٔ سودجویانهٔ سرمایه‌داری خصوصی داخلی وجود نداشت که مؤسسه‌های سوسیالیستی را به‌سوی آلوده کردن محیط زیست براند. سابقهٔ زیست محیطی دولت‌های سوسیالیستی زمانی که هیچ فشار خارجی وجود نداشت عالی بود.

این ادعای مدافعان سرمایه‌داری که سرمایه‌داری، صرف‌نظر از تمام کاستی‌های دیگرش، «دموکراتیک‌تر» است، بی‌معنی است. اگر واژه «دموکراسی» به‌معنای توانمندسازی کارگران است، در این‌صورت ویژگی‌های دموکراتیک اتحاد جماهیر شوروی از هر جامعهٔ سرمایه‌داری پیشی گرفته بود. در اتحاد شوروی درصد بالاتری از کارگران در حزب و دولت مشارکت داشتند تا در احزاب و دولت‌های کشورهای سرمایه‌داری.

میزان برابری درآمد، میزان آموزش رایگان، مراقبت‌های بهداشتی و سایر خدمات اجتماعی، تضمین شغلی، سن بازنشستگی زودهنگام، عدم تورم، یارانه برای مسکن، مواد غذایی و دیگر نیازهای اساسی، و غیره، روشن می‌کند که اتحاد شوروی جامعه‌ای بود که طبق منافع طبقاتی افراد شاغل اداره می‌شد .تلاش‌های حماسی برای ایجاد صنعت و کشاورزی سوسیالیستی و دفاع از کشور در دوران جنگ جهانی دوم بدون شرکت فعالانهٔ مردمی نمی‌توانست رخ دهد. سی و پنج میلیون نفر در شوراها مشارکت داشتند.

اتحادیه‌های کارگری شوروی در مورد مسایلی مانند اهداف تولید، برکناری‌ها و مدارس مخصوص به‌خود و مراکز تفریحی مخصوص تعطیلات‌شان تصمیم‌گیری می‌کردند، چیزی که اگر نگوییم هیچ اتحادیهٔ کارگری، می‌توانیم بگوییم معدودی از آن‌ها در کشورهای سرمایه‌داری می‌توانند چنین ادعایی داشته باشند.

دولت‌های سرمایه‌داری هرگز مالکیت شرکتی را به چالش نمی‌کشند، مگر این‌که فشار قابل توجهی از پایین وجود داشته باشد. هواداران برتری دموکراسی غربی بر استثمار طبقاتی چشم می‌پوشند، به فرایند توجه می‌کنند نه ماهیت، و در دموکراسی سرمایه‌داری، اعتبار را از آن سرمایه می‌دانند نه مدافع و مروج واقعی آن، یعنی طبقهٔ کارگر مدرن.

آن‌ها دستاوردهای دموکراسی سرمایه‌داری را با گذشتهٔ آن مقایسه می‌کنند، اما، برعکس، دستاوردهای دموکراسی سوسیالیستی را با یک ایده‌آل تخیلی مقایسه می‌کنند.

حکایت‌های درخشان مشابه دیگری در ارتباط با دیگر کشورهای سوسیالیستی می‌توان ارائه داد. کوبا، چین، کرهٔ شمالی، ویتنام و لائوس. شرایط ویژهٔ ملی (انزوا، محاصره، جداسازی، تهاجم) هر یک از آن‌‌ها را تحت تأثیر قرار داده است و موجب کندی یا انحراف توسعه شده است. در هر یک از این کشورها، توازن میان بخش برنامه‌ریزی شده و بخش برنامه‌ریزی نشده در مراحل گوناگون توسعه متفاوت است.

پرسش: رویکرد اقتصاد سوسیالیستی برنامه‌ریزی شده در اتحاد شوروی چگونه پیش می‌رفت؟ چه تأثیری داشت و از کدام ویژگی‌ها برخوردار بود؟

پاسخ: محاسن یک اقتصاد سوسیالیستی برنامه‌ریزی شده بسیار است. رشد سریع‌تر نیروهای مولده یکی از این محاسن است. بیشتر انقلاب‌های سوسیالیستی تاکنون در کشورهایی رخ داده‌اند که به‌لحاظ توسعه در سطح متوسط یا پایین قرار داشتند. استانداردهای زندگی به‌طور مستمر افزایش می‌یابند. توسعهٔ باثبات و نسبی اقتصاد وجود دارد نه هرج‌و‌مرج. خیلی زود سطح بیکاری کم می‌شود و یا از بین می‌رود. چرخهٔ رکود ‌- رونق اقتصادی وجود ندارد. سوسیالیسم به ترس از بیکاری ناشی از فن‌آوری پایان می‌دهد.

در ارتباط با مسألهٔ اقلیت‌های ملی، زنان و دیگر گروه‌های ستمدیده، اصول برابری‌طلبانه رعایت می‌شود. سوسیالیسم نسبت به علوم و فرهنگ تعهد عظیمی دارد. به ضایعات فراوانی که ذاتی رقابت است پایان می‌بخشد. بر فقر و بی‌خانمانی غلبه می‌کند.

برای مثال‌، اتحاد شوروی نه‌فقط استثمار طبقاتی نظم کهنه را از بین برد، بلکه به تورم، بیکاری، تبعیضات نژادی و ملی، فقر طاقت‌فرسا و نابرابری‌های شدید در ثروت، درآمد، آموزش و فرصت‌ها پایان داد.

ظرف پنجاه سال، تولید صنعتی کشورکه فقط ۱۲ درصد تولید صنعتی آمریکا بود به سطحی رسید که ۸۰ درصد تولید صنعتی آمریکا و ۸۵ درصد تولید کشاورزی آن کشور بود. اگرچه مصرف سرانهٔ شوروی کمتر از مصرف سرانهٔ آمریکا باقی ماند، هیچ جامعه‌ای از لحاظ استانداردهای زندگی و میزان مصرف نمی‌تواند در مدتی کوتاه برای بخش‌های مختلف مردم آن‌قدر سریع افزایش یابد. اشتغال مسأله‌ای تضمین شده بود. آموزش رایگان در دسترس همگان بود، از کودکستان تا دبیرستان (عمومی، فنی و حرفه‌ای)، دانشگاه‌ها‌، و مدارس پس از کار .علاوه بر شهریهٔ رایگان، به دانش‌آموزان پس از دبیرستان کمک هزینهٔ تحصیلی داده می‌شد.

مراقبت‌های بهداشتی رایگان برای همه وجود داشت، و حدود دو برابر آمریکا به ازای هر نفر  پزشک وجود داشت. کارگرانی که مصدوم یا بیمار می‌شدند از تضمین شغلی و مرخصی با حقوق بهره‌مند می شدند. در اواسط دههٔ ۱۹۷۰، کارگران به‌طور متوسط در برابر ۲/۲۱ روز کاری از مرخصی برخوردار می شدند (مرخصی ماهانه)، و آسایشگاه‌ها، مراکز تفریحی و اردوهای بچه‌ها یا رایگان بودند یا برای آن‌ها یارانه پرداخت می‌شد. اتحادیه‌های کارگری حق وتوی اخراج‌ها و عزل مدیران را داشتند. دولت تمام قیمت‌ها را تنظیم می‌کرد و برای هزینه‌های مواد غذایی اصلی و مسکن، یارانه می‌پرداخت. اجارهٔ مسکن فقط ۲ تا ۳ درصد بودجهٔ خانواده را تشکیل می‌داد و هزینهٔ آب و برق و گاز فقط ۴ تا ۵ درصد. جدایی مسکن بر اساس درآمد وجود نداشت. اگرچه برخی از محله‌ها برای مقامات بالا نگه‌داشته می‌شدند، در نقاط دیگر مدیران کارخانه‌ها، پرستاران، استادان دانشگاه و دربان‌ها در کنار هم زندگی می‌کردند.

دولت رشد فرهنگی و فکری را به‌مثابه بخشی از تلاش‌ها برای ارتقا استانداردهای زندگی به‌حساب می‌آورد. یارانه‌های دولتی موجب می‌شد بهای کتاب‌ها، نشریات ادواری و رویدادهای فرهنگی در حداقل قرار گیرد. در نتیجه، کارگران غالباً صاحب کتابخانه‌های خود بودند، و خانواده‌های معمولی در چهار نشریه آبونمان بودند. به‌گزارش یونسکو، شهروندان شوروی بیش از دیگر ملت‌های جهان کتاب می‌خواندند و فیلم تماشا می‌کردند.

همه‌ساله تعداد افرادی که از موزه‌ها دیدن می‌کردند تقریباً با نیمی از کل جمعیت برابر بود، و حضور در تآترها، کنسرت‌ها و دیگر اجراها از تعداد کل جمعیت فراتر می‌رفت. دولت تلاش هماهنگی می‌کرد تا میزان سواد و استانداردهای زندگی اکثر مناطق عقب‌مانده را افزایش دهد و بیان فرهنگی بیش از یکصد گروه ملی را که در ساختن اتحاد شوروی نقش داشتند تشویق کند. به‌عنوان نمونه، در سال ۱۹۱۷ در قرقیزستان از هر پانصد نفر یک نفرسواد خواندن و نوشتن داشت، در حالی که پنجاه سال بعد تقریباً همه می‌توانستند بخوانند و بنویسند.

در سال ۱۹۸۳، سوسیالیست آمریکایی آلبرت زیمنسکی انواع مطالعات غربی در مورد توزیع درآمد و استانداردهای زندگی در شوروی را مرور کرد. او متوجه شد که کسانی که بالاترین حقوق را در شوروی دریافت می‌کردند عبارت بودند از هنرمندان برجسته، نویسندگان، استادان دانشگاه، مدیران و دانشمندان، که به‌میزان ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ روبل در ماه دریافت می‌کردند.حقوق ماهانهٔ مقامات درجه اول دولتی حدود ۶۰۰ روبل، مدیران مؤسسه‌ها از ۱۹۰ تا ۴۰۰ روبل، و کارگران حدود ۱۵۰ روبل بود.

بنابراین، بالاترین درآمدها فقط ده برابر دستمزد کارگر متوسط بود، در حالی که در آمریکا حقوق اشراف شرکتی، یعنی بالاترین حقوق بگیران، ۱۱۵ برابر دستمزد کارگران بود. امتیازاتی که مخصوص مقامات بالا بود، مانند فروشگاه‌های خاص و خودروهای دولتی، کوچک و محدود باقی مانده بود و به روند مداوم چهل‌ساله به‌سمت مساوات‌طلبی بیشتر، لطمه‌ای وارد نمی‌کرد.

گرایشی متضاد این روند در کشور بزرگ سرمایه‌داری، یعنی آمریکا، رخ می‌داد، تا جایی که تا اواخر دههٔ ۱۹۹۰، مدیران شرکت‌ها ۴۸۰ برابر کارگر معمولی حقوق دریافت می‌کردند. اگرچه گرایش به برابرسازی سطح دستمزدها و درآمدها در اتحاد شوروی موجب مشکلاتی شد، برابری کلی شرایط زندگی در آن کشور مظهر یک شاهکار بی‌سابقه در تاریخ بشریت است. سیاست قیمت‌گذاری که هزینهٔ کالاهای لوکس را بالاتر از ارزش‌شان تثبیت کرد، و هزینه‌های ضروری را پایین‌تر از ارزش خود، موجب تقویت برابری شد. همچنین، افزایش مستمر «دستمزد اجتماعی»، یعنی ارائهٔ شمار فزاینده‌ای از مزایای اجتماعی رایگان یا دارای یارانه، موجب تقویت برابری شد. علاوه بر آنچه ذکر شد، این مزایا شامل مرخصی زایمان با حقوق، مهدکودک‌های ارزان، و مستمری‌ها و بازنشستگی‌های سخاوتمندانه بود.

زیمنسکی نتیجه می‌گیرد: «در حالی که ساختار اجتماعی شوروی ممکن است با ایده‌آل کمونیستی یا سوسیالیستی مطابقت نداشته باشد، به لحاظ کیفی متفاوت‌تر و برابری‌طلبانه‌تر از کشورهای سرمایه‌داری غربی است. سوسیالیسم تفاوت بنیادی به‌نفع طبقه کارگر ایجاد کرده است.»

پرسش: دو رویکرد کاملاً متفاوت نسبت به برنامه‌ریزی شوروی وجود دارد: (۱) کمونیسم جنگی، (۲) سیاست اقتصادی نوین (نپ). آنچه از این میان به‌وجود آمد اقتصاد برنامه‌ریزی شده در به‌اصطلاح دوران استالین، ۱۹۵۳-۱۹۲۹، بود. می‌توانید در مورد این‌ها توضیح دهید؟ این سیاست‌ها چه بودند، چرا به‌وجود آمدند و محاسن‌شان چه بود؟

پاسخ: به نظر من «کمونیسم جنگی واقعاً اسم بی‌مسمایی (اگرچه خیلی به‌کار می‌رود) برای اقدامات ابتکاری ضروری است که دولت شوروی در ۱۹۲۱ -۱۹۱۹ اتخاذ کرد، یعنی زمانی که اقتصاد شوروی از شکست در جنگ جهانی اول و هرج‌و‌مرج جنگ داخلی در حالت گیجی به‌سر می‌برد. این سیاست تا حدی شامل تخصیص اجباری تولید دهقانان توسط دولت بلشویک برای تغذیهٔ شهرستان‌های گرسنه بود. دهقانان، که از این مصادره خشمگین بودند (جمعیت دهقانان ۸۰ درصد مردم بود)، تهدید کردند که از انقلاب حمایت نخواهند کرد.

در ۱۹۲۱، لنین نپ را جایگزین این برنامه کرد که تا حدی روابط معمولی بازار را در حومهٔ شهر احیا می‌کرد و اجازه می‌داد تا زمانی که اقتصاد به سطح پیش از جنگ برسد روابط سرمایه‌دارانهٔ تولید در بسیاری از حوزه‌های اقتصادی توسعه یابد.

همان‌طور که شما می‌گویید یک دوگانگی وجود داشت. اما به نظر من، اگر بگوییم دو گرایش عمده در تمام سیاست‌های شوروی و سیاست اقتصادی آن وجود داشت دقیق‌تر است، یک گرایش جناح راست و یک گرایش جناح چپ.

این دوگانگی ریشهٔ طبقاتی داشت. انقلاب بلشویکی را دو طبقهٔ انقلابی به‌ثمر رساندند، طبقهٔ کارگر و طبقه خرده‌بورژوازی (مثلاً دهقانان متوسط و فقیر). در سراسر تاریخ اتحاد شوروی دو گرایش همواره در سیاست با یکدیگر نبرد داشتند: یک جناح راست که عقاید و روش‌های سرمایه‌داران را می گنجاند، و یک جناح چپ که از مبارزهٔ طبقاتی، از یک حزب کمونیست قوی و یک مدافع آشتی‌ناپذیر رهبری طبقه کارگر، حمایت می‌کرد.

این دو جریان حتی پیش از انقلاب اکتبر وجود داشتند: گرایش منشویکی، از یک سو، و گرایش بلشویکی از سوی دیگر. بعدها این مبارزه حول بوخارین و استالین، خروشچف و مولوتف، برژنف و آندروپف، گورباچف و لیگاچف شکل گرفت. تمام تاریخ اتحاد جماهیر شوروی در پرتو مبارزه میان این دو گرایش فهمیده می‌شود. با این حال، در اواخر دههٔ ۱۹۸۰، گورباچف ، همراه با جناح راست، پیروزی کامل به‌دست آورد.

پرسش: کتاب شما با نویسندهٔ همکارتان راجر کیران، «خیانت به سوسیالیسم پشت پرده فروپاشی اتحاد شوروی، ۱۹۹۱ – ۱۹۱۷»، درک بی‌نظیری از فروپاشی اتحاد شوروی را ارائه می‌دهد. می توانید به‌طور خلاصه توضیح دهید که به این پدیده تاریخی چگونه نگاه می‌کنید؟

پاسخ: به‌نظر دیگران، فروپاشی شوروی به‌طور مستقیم نتیجه سیاست‌های گورباچف بود نه برخی بحران‌های ساختاری. این به آن معنی است که کلمهٔ «برچیده شدن» در واقع تشبیه دقیق‌تری است تا «فروپاشی». به نظر دیگران دو گرایش در سیاست‌های شوروی از همان ابتدای انقلاب تا دوران گورباچف وجود داشته است. با وجود این، به نظر دیگران، یک اقتصاد دوم (خصوصی، غیرقانونی) توسعه یافته بود و در درون سوسیالیسم در سی سال قبل از ۱۹۸۵ رشد کرده بود. سهم کمابیش منحصر به‌فرد ما این بود که این پدیده را مرتبط به هم دیدیم، هر دو فروپاشی شوروی را توضیح می دادند و نشان می‌دادند که فروپاشی به‌هیچ‌وجه غیرقابل اجتناب نبود.

پس از ۱۹۹۱، مارکسیست‌ها وکمونیست‌ها در کاربست روش مرسوم علمی ماتریالیسم تاریخی در مورد مساله سقوط شوروی دچار مشکل بودند. با توجه به بدیهیات دوران خروشچف، دیگر مبارزهٔ طبقاتی در اتحاد جماهیر شوروی وجود نداشت، استثمار طبقاتی نبود، فساد و بازارهای سیاه، در صورت وجود، بقایای گذشته بودند، و بنابراین، هیچ پایه و اساس مادی برای آگاهی از طرفداری از سرمایه‌داری وجود نداشت.

ما پی بردیم که به‌نظر می‌رسد چنین مبنایی ـــ یعنی اقتصاد دوم ـــ  وجود داشته است، اما اقتصاددانان مارکسیست آن را مورد مطالعه قرار نداده بودند.

نظریهٔ ما این بود که فروپاشی شوروی در اصل به‌دلیل سیاست‌هایی بود که میخائیل گورباچف پس از ۱۹۸۶ دنبال کرد. پرسش عمیق‌تر این است که این سیاست ها از کجا نشأت گرفتند؟ این خط مشی‌ها از آسمان فرود نیامدند، و تنها راه‌حل‌های ممکن برای حل و فصل مشکلات موجود هم نبودند. آن‌ها حاصل مباحثات درون جنبش کمونیستی بودند بر سر این که چگونه می‌توان ساختمان سوسیالیسم را بنا کرد، مباحثاتی که تقریباً به اندازهٔ خود مارکسیسم قدمت دارند.

به‌منظور توضیح ریشهٔ سیاست‌های گورباچف قبل و بعد از ۱۹۸۵، به بحث درمورد دو گرایش عمده در مباحثات شوروی در مورد ساختمان سوسیالیسم می‌پردازیم. بحث های جاری حول این پرسش به‌وجود آمدند: تحت شرایط خاصی که در هر زمان به‌وجود می‌آیند، کمونیست‌ها چگونه باید سوسیالیسم را بنا کنند؟

موضع چپ معتقد بود که مبارزهٔ طبقاتی، منافع طبقهٔ کارگر و قدرت حزب کمونیست پیش برده شود، و موضع راست معتقد به عقب‌نشینی یا مصالحه و تلفیق عقاید مختلف سرمایه‌داری با سوسیالیسم بود. به این مفهوم، «چپ» یا «راست» مترادف خوب و بد نبود، بلکه ،صحت یا مناسب بودن یک سیاست بستگی به این داشت که آیا آن سیاست در شرایط موجود در جهت منافع آنی و بلندمدت سوسیالیسم قرار داشت یا نه. از این‌رو، تاریخ سیاست‌های شوروی موضوع پیچیده‌ای بود.

از یک سو، ولادیمیر لنین، که بدون واهمه مبارزهٔ طبقاتی برای سوسیالیسم را به‌پیش می‌برد، گاهی اوقات موافق مصالحه بود، از جمله در پیمان برست ‌لیتوفسک و سیاست نوین اقتصادی (نپ). از سوی دیگر، نیکیتا خروشچف، که غالباً مدافع گنجاندن عقاید غربی معینی بود، در عین حال مدافع سیاست «چپ‌گرایانه» برابری بیشتر دستمزدها بود.

ما یک تاریخچه و ارزیابی کامل از سیاست‌های اتحاد شوروی فراهم نکرده‌ایم، بلکه زمینه‌ای برای بحث بعدی ایجاد کرده‌ایم مبنی بر این که سیاست‌های اولیهٔ گورباچف شبیه سنت جناح چپ حزب کمونیست بود که نمایندگان اصلی آن عبارت بودند از ولادیمیر لنین، جوزف استالین، و یوری آندروپف، در حالی که سیاست‌های بعدی او شباهت به سیاست‌های جناح راست کمونیست داشت که نمایندگان اصلی آن نیکلا بوخارین و نیکیتا خروشچف بودند.

پس از ۱۹۸۵، سیاست‌های گورباچف به‌سمت راست چرخش یافت، به این معنا که شبیه دیدگاه سوسیال دموکراسی نسبت به سوسیالیسم شد، که حزب کمونیست را تضعیف و با سرمایه‌داری سازش می‌کرد، و جنبه‌های معینی از مالکیت خصوصی سرمایه‌داری، بازارها و اشکال سیاسی را وارد سوسیالیسم شوروی کرد.

بحث ما این است که تغییر سیاست‌های گورباچف مبنای مادی داشت. دلیل آن شکل‌گیری «اقتصاد دوم»، یعنی بنگاه خصوصی در درون سوسیالیسم و به‌همراه آن لایه های جدید و رو به‌رشد خرده بورژوازی و سطح جدیدی از فساد حزبی بود که وجود داشتند. رشد اقتصاد دوم بازتاب مشکلات «اقتصاد اول»، یعنی بخش سوسیالیستی، در مواجهه با انتظارات فزایندهٔ مردم بود. همچنین بازتاب سهل‌انگاری مسؤولان در اجرای قانون علیه فعالیت‌های اقتصادی غیرقانونی، و شکست حزب در تشخیص تأثیرات مخرب فعالیت اقتصادی بخش خصوصی بود.

پرسش: آیا امروز این‌ها برای کوبا در شرایطی که «اصلاحاتی» را ایجاد کرده است به‌مثابه درسی خواهند بود؟

پاسخ: همکارم راجر کیران و من در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۴ از کوبا دیدن کردیم. دو مقاله پس از سفرمان به کوبا نوشتیم، و مطالعهٔ بیشتر در مورد اصلاحات اخیر در کوبا این نتیجه‌گیری ما را تقویت کرد که درس‌هایی برای کوبا بوده است. اما به‌نظر می‌رسد کوبا این درس ها را فراگرفته است.

بدیهی است که اتحاد شوروی و کوبا دو کشور کاملاً متفاوت با تاریخچه‌ها و موقعیت‌های متفاوت‌اند. یک تفاوت چشمگیر، محاصرهٔ اقتصادی، تجاری و مالی‌ای است که آمریکا به کوبا تحمیل کرده است. اگرچه اتحاد شوروی نیز به‌مدت دو دهه یک محاصرهٔ اقتصادی را تجربه کرده بود، محاصرهٔ کوبا طولانی‌تر بوده و هزینهٔ نسبتاً سنگین‌تری را در بر داشته است. اکنون، بیش از پنجاه سال محاصره، با برآوردی محافظه‌کارانه، بیش از ۱۰۴ میلیارد دلار به قیمت امروز  برای کوبایی‌ها هزینه در بر داشته است و اگر کاهش ارزش دلار در برابر طلا را در نظر بگیریم معادل ۹۷۵ میلیارد دلار می‌شود. بدون این محاصره، استاندارد زندگی در کوبا امروز شاید کاملاً با استاندارد زندگی در اروپای غربی برابر می‌بود.

با وجود این، قوانین کلی ساختمان سوسیالیسم وجود دارند. کوبا و اتحاد شوروی به‌رغم تفاوت‌های آشکار، دارای ویژگی‌های مشترک بودند. هر دو این کشورها اقتصادهایی بر مبنای مالکیت دولتی و برنامه‌ریزی متمرکز داشتند و رهبری سیاسی با حزب کمونیست بود، و اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۵ و جامعهٔ کوبا در سال ۲۰۱۱ با مشکلات مشابهی مواجه شدند، اگرچه با درجات مختلف.

برای نمونه، در هر دو جامعه دو نوع پول رایج وجود داشت، یکی ارزی که برای معاملات بین‌المللی استفاده می‌شد و یکی پول داخلی. ارز شوروی که استفاده از آن برای بیشتر شهروندان غیرقانونی بود محدود به توریست‌ها، دیپلمات‌ها و چند نفر دیگر بود و فقط در فروشگاه‌هایی که ارز خارجی قبول می‌کردند مورد استفاده بود. در حالی که ارز کوبا غیرقانونی نیست، و بسیاری از کوبایی‌ها این ارز را از راه کار کردن با صنعت گردشگری، از راه دریافت پاداش در محل‌های کار معینی، و از راه دریافت قانونی وجوه ارسالی توسط خویشاوندانی که در خارج از کشور دارند به‌دست می آورند. وجود دو نوع پول در کوبا مشکلات بیشتری می‌آفریند تا آنچه در شوروی بود.

در اتحاد شوروی، در ۱۹۸۳، یوری آندروپف با بحث‌هایی در محل کار، اصلاحات اقتصادی را آغاز کرد. اما در دوران گورباچف، بحث در مورد رتبه و درجه به‌طور عمده در روابط عمومی‌ها و فرصت‌های تصویری شکل می‌گرفت. در فرایند اصلاحات گورباچف، غالباً از بحث های وسیع، تشویق انتقاد، و ایجاد رضایت عمومی خبری نبود.

کتاب ما نشان داد که تضعیف مالکیت سوسیالیستی، برنامه‌ریزی، مزایای اجتماعی و انترناسیونالیسم موجب به‌تحلیل رفتن هم‌زمان اقتدار حزب کمونیست و نهادهای دموکراسی سوسیالیستی شد.

اگر در سقوط اتحاد شوروی «خیری» وجود داشته باشد، این است که کوبا این درس را فرا گرفت. کوبا کتاب «خیانت به سوسیالیسم» ما را درسال ۲۰۱۴ ترجمه و منتشر کرده است، با پیشگفتاری از رامون لبنینو، یکی از پنج کوبایی آزاد شده، و از ما دعوت شد در مراسم رونمایی کتاب در نمایشگاه کتاب هاوانا سخنرانی کنیم.