جایگاه و نقش ازبیکها در روند صلح افغانستان
نويسنده: حمیرا محمدی، نویسنده و فعال سیاسی
حمل ۳۰, ۱۳۹۹
صلح در معنای محدودش نبود جنگ است، بیانگر وضعیت و حالتی که امنیت جانی افراد یک جامعه در آن متضمن است، اما در معنای گستردهی آن، نبود جنگ و منازعه و همچنین همدیگرپذیری افراد یک جامعه میباشد که در این حالت پلورالیسم یا کثرتباوری در تمام حوزهها از فرهنگ تا سیاست اصل پنداشته شده است و از حق دانستن خودی و ناحق دانستن دیگران، خبری نیست.
در جوامع انسانی، حضور اقوام مختلف و متفاوت از حقیقتهای انکارناپذیر است، یعنی امروزه دولت – ملتی را با ویژهگی تَکقومی و تَکفرهنگی نمیتوان سراغ داشت. افغانستان نیز از جمله کشورهایی است با فرهنگهای متفاوت و مختلف. تکثر قومی یکی از ویژهگیهای برجستهی آن محسوب میشود که بر مبنای تحقیقات، با داشتن ۱۴ قومیت مختلف، بیشترین تنوع قومی را در آسیا دارد. از مجموع این اقوام، بزرگترین آنها تاجیکها، پشتونها، ازبیکها و هزارهها میباشند.
ازبیکها به عنوان یکی از اقوام بزرگ افغانستان هزاران سال بدینسو در این سرزمین زیستهاند و در ایجاد و رشد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور نقش بسزایی داشتهاند. ازبیکها اکثراً در مناطق شمال و شمالشرق و همچنان در ولایات غربی، جنوبی، مرکزی و دیگر نقاط کشور زندهگی میکنند و به زبان مادریشان ازبیکی و زبانهای رسمی دیگر ملی سخن میگویند. در آخرین تصویب قانون اساسی کشور در سال ۱۳۸۲ زبان ازبیکی در کنار زبانهای دری و پشتو، بهحیث زبان رسمی کشور شناخته شد.
ازبیکها فیصدی قابل ملاحظهای جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند. آنان با وجود چالشهای فرارویشان در درازنای تاریخ، فرهنگ و عنعنات تاریخیشان را فراموش نکردهاند. این قوم اتنیکی بزرگ بنا بر موجودیت دولتهای مرکزی استبدادی و دیکتاتوری حاکم در افغانستان، بیشتر از دوونیم سده میشود که در حاشیه قرار داده شدهاند و جلو رشد فرهنگی، سیاسی و اقتصادیشان گرفته شده است.
«انتونی گزینز» میگوید: تنوع قومی میتواند غنای زیادی به جوامع ببخشد و چندقومیتی غالباً کشورها را به محیطهای سرزنده و پویا بدل میکند. در افغانستان نیز، مشارکت سیاسی اقوام در دههی ۶۰ بیشتر توسعه یافت و هزارهها و ازبیکها توانستند تا جایی به قدرت سیاسی و نظامی دست یازند، که این یک تحول از درون دولت مرکزی بود. از سوی دیگر تشکیل گروههای سیاسی – نظامی در میان اقوام غیر پشتون در دوران جنگ با ارتش شوروی سابق، زمینهی تغییر قدرت سیاسی خارج از چارچوب دولت مرکزی را فراهم ساخت. به این ترتیب هم از درون و هم از خط گروههای جهادی، زمینه و بستر برای تغییر کلی ساختار قدرت در کابل ایجاد شد. اما در طول حاکمیت پنج سالهی طالبان، ساختار قدرت سیاسی شکل کاملاً تکقومی را داشت که زیر مدیریت پشتونها بود. بعد از فروپاشی این گروه، کنفرانس بن آلمان مشارکت همه اقوام را در قدرت به صورت اهرمی در آورد، چنانکه پشتون در رأس، همینگونه تاجیک، هزاره و ازبیک دوم و سوم و چهارم قرار گرفتند. هر چند در قرارداد بن این تعامل نوشته نشده و شفاهی تصریح گردیده است. اما، با آمدن جنرال عبدالرشید دوستم رهبر حزب جنبش ملی با رأی میلیونی به مقام معاونیت اول ریاست جمهوری، این تابو شکست و معادلهی ساختار حکومتی و دولتی تغییر کرد.
بعد از کنفرانس بن، تحولات بزرگ سیاسی در کشور رونما گردید که از جمله روی کار آمدن یک نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی زیر سایهی قانون اساسی است. اثرگذاری و نقش قوم ازبیک را نمیتوان در آوردن این تحولات نادیده گرفت، به طور مثال جنرال دوستم رهبر تُرکتباران افغانستان، در فروپاشی نظام طالبانی و روی کار آمدن نظام نوین در افغانستان یکی از بازیگران اصلی در صحنهی نظامی و سیاسی بود که خود به عنوان یکی از نامزدان ریاست جمهوری بعد از فروپاشی حاکمیت طالبانی، توانست جایگاه چهارم را در انتخابات از آن خود سازد و در انتخابات ۲۰۱۴ به مقام معاونیت اول ریاست جمهوری برسد. بر همگان هویدا است که در جریان انتخاباتهای بیش از یک و نیم دههی ریاست جمهوری، پارلمانی و شوراهای ولایتی، مشارکت سیاسی ازبیکها نسبت به هر قوم در کشور منسجم و پررنگ بوده و پیوسته بیشترین رأی شفاف در صندوقها، از آدرس ازبیکها به ویژه در ولایات شمال و شمالشرقی ریخته شده است.
اگر خوشبینانه نظر بیفگنیم، بعد از تلاشهای بیشمار در راستای آوردن صلح و ثبات، به ویژه طی دو سال اخیر، حالا به پیشرفتهای ابتدایی اما قابل ملاحظهای برای ختم جنگ طولانی مدت و زیانبار در افغانستان دست یافتهایم که عبارت از امضای موافقتنامهی صلح میان امریکا و طالبان در دوحهی قطر و قدم بعدی آمادهگیها و آغاز زودهنگام مذاکرات بینالافغانی است که آرزومندیم منجر به یک توافق سیاسی و نهایتاً استقرار صلح در کشور گردد.
در لیست مذاکرات ۲۰ نفری که از جانب حکومت افغانستان ارایه شده است، دو نفر از قوم ازبیک شامل میباشد که یکی آن حاجی باتور دوستم فرزند ارشد جنرال دوستم، نمایندهی پارلمان و سرپرست حزب جنبش ملی اسلامی افغانستان از ولایت شمالی جوزجان و دیگری عبدالمتین بیک رییس ادارهی مستقل ارگانهای محلی، فرزند عبدالمطلب بیک یکی از قوماندانان مهم جهادی از ولایت شمالشرقی تخار، میباشد
از آنجاییکه تمام اقوام ساکن در کشور از لحاظ قانونی با هم برابر و مساوی هستند و در مشارکت سیاسی حضور و نقش آنان حایز اهمیت میباشد، در روند صلح نیز به عنوان یک بخش مهم اتفاق سیاسی کشور، باید حضور و سهیمسازی آنان در اولویت این برنامه باشد. حکومت باید در هر مرحلهای از روند صلح، چه قبل از مذاکرات و چه بعد از مذاکرات، باید فرصتها را مساعد و تمامی اقوام را در این روند سرنوشتساز سهیم سازد، تا بتوانند در آوردن صلح نقش بارز و ارزندهیشان را ایفا نمایند.
انتخاب نمایندهگان اقوام در تمام بخشها و کتگوریهای روند صلح، عاقلانهترین راه برای دستیابی به نتیجهی قابل لمس به صلح است تا آنها بتوانند از طیف وسیع مردمشان نمایندهگی و از منافع برحق آنها مطابق قانون اساسی افغانستان دفاع کنند. احزاب و سازمانهای سیاسی و مدنی که محل تجمع افراد بیشتر استند و خطوط ترسیمشدهی آنان بر مبنای خواست و ارادهی مردم است، میتوانند نشانی دیگری باشند تا بتوان با ارتباط و همآهنگی آنها، حضور اقلیتهای قومی را در روند صلح تضمین کرد. حضور زنان ازبیک که بیشترین محرومیت و آسیب را در چهار دههی گذشته از ناحیهی جنگ و ناامنی متقبل شدهاند، نیز به عنوان نماینده در تمام مراحل روند صلح مهم و حیاتی شمرده میشود تا بتوانند خودشان از حقوق و آزادیهایشان دفاع و آن را حفظ کنند. ایالات متحده امریکا باید زمینهی اشتراک و سهمگیری آنان را در همآهنگی با دولت، در روند صلح ایجاد کند. خواستها و منافع ازبیکها باید به طور مساوی با سایر اقوام شنیده شود و حمایت جامعهی جهانی به ویژه ایالات متحده امریکا در عملیسازی این خواستها همراه باشد. میان اقوام و ملیتها اعتمادسازی صورت گیرد، زیرا مشارکت واقعی آنان مهم است.
بر علاوهی برقراری صلح تضمین شده و بر مبنای عدالت اجتماعی در کشور، که از اولویتهای ازبیکها میباشد، حفظ دستآوردهای دو دههی اخیر، مانند حقوق زنان، حقوق بشر، آزادی بیان، دموکراسی و ساختارهای قانونمند دولتی از خطوط قرمز در جریان گفتوگوهای صلح برای ازبیکها است. ازبیکها از نظامی که در آن حقوق و آزادیهای همه شهروندان، اقوام و ملیتها حفظ و تضمین شده باشد، حمایت همهجانبه خواهند کرد.
با دریغ باید یاد کرد، به سبب این که در هر سه ضلع مثلث صلح (طالبان، جانب امریکا و حکومت افغانستان) اکثریت قریب به تمام، از یک قوم حضور دارند، این مسأله مایهی نگرانی و هراس اقلیتهای قومی ساکن در کشور گردیده است که مبادا بار دیگر ساختار سیاسی به نفع یک قوم رقم زده شود. زیرا، چه بخواهیم چه نخواهیم مسألهی قومیت در افغانستان به عنوان یک ارزش جا افتاده و خیلی جدی است؛ چنانکه اگر از این مسأله استفادهی مثبت صورت گیرد، میتواند صلح به ارمغان داشته باشد و اگر استفادهی نادرست و توأم با خودخواهی و خودکامهگی صورت گیرد، میتواند روند صلح را برهم بزند.
با در نظر داشت تحلیل و چشمداشتهایی که در بالا آمد، تأکید ما بر این است، اگر طرفهای دخیل در پروسهی صلح (امریکا، طالبان، حکومت و سیاسیون) واقعاً نیت صلحخواهانه و امیدی به آیندهی صلحآمیز در افغانستان و منطقه داشته باشند، نباید نقش اقوام در روند صلح را نادیده انگارند.