به پیشواز اول می، روز جهانی همبسته‌گی کارگران

اعلامیه سازمان سوسیالیست‌های کارگری افغانستان اول ماه می، روز تجدید پیمان…

ناپاسخگویی به چالش های جهانی؛ نشانه های زوال تمدن غربی!؟

نویسنده: مهرالدین مشید بحران های جهانی پدیده ی تمدنی یانتیجه ی…

عشق و محبت

رسول پویان در دل اگـر عـشق و محبت باشد نجـوای دل آهـنـگ…

جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

«
»

تناقض در استدلال آقای سیستانیبخش سوم

دکتور زمان ستانیزی

امانت امانیت

تفاوت بین ذهنیت منجمد و تازه نگر

انسان اسیر و حصیر نفسانیت است و در قید آن به اعتیاد خود محوری مبتلا میگردد. راست بودن اعتقاد خود را در انحصار حق تعبیر کردن به پیلهٔ کرم ابریشمی میماند که در آسایش فکر خمود و جمود هلاک میشود. اکثر مردم اعتقادات را از روی عادت قبول میکنند، عوض آنکه حقایق امور را خود بسنجند و برای خود تحلیل کنند. بیشتر مفاهیم را بر حسب تعریف گذشتگان به گونهٔ پیشفرضهای دیانت و ملیگرایی را در جعبهٔ ذهنی خود قفل نموده کلید آنرا به دور می اندازند. ولی خداوند به انسان چنان قوهٔ تفکر آزاد داده است که انسان صرفنظر از راست بودن اعتقاد حاصله اش حتی اختیار انکار خداوند را هم دارد. 

خود اندیشیدن شکران نعمت است و به جا آوردن سپاس خالق لایزال که ما را مظهر عقل کل آفریده تا در او چنان بیاندیشیم تا او را در خود بیابیم و خود را از او بیابیم. خلاقیت بهترین عبادت است چون از راه آن انسان خالق بلواسطهٔ خالق مطق میگردد. بناً تفکر خلاق به منظور حقیقت یابی در واقع حق یابی است. ضرور نیست در وحله اول حق به جانب باشیم، ولی حتمی است تا در نهایت برای یافتن حق به راه حق قدم نهیم با فهم اینکه هدف حق است، نه راه رسیدن به حق.

اخیراً نظر متفاوت و مغایر پیشفرضهای دهه های قرن اخیر را که چندی قبل در مصاحبهٔ اظهار کردم و با استقبال گرم وطنداران روشن نگر مواجه شده بود، مورد اعتراض شمار چندی واقع شد که با تازه نگریها حساسیت نشان داده، تعامل انسانهای متمدن و روشن ضمیر را کنار گذاشته، عوض افهام و تفهیم و تقابل اندیشه با نظریاتم، با شخص خودم سر عداوت و دشمنی در پیش گرفته اند. و در غفلت انحصار واقعیت بینی خود در خصم و خشم به تروریزم لفظی متوصل شده اند. 

این شیوه با طرزالعمل کموستهای نیم قرن اخیر در افغانستان شباهت زیاد دارد. اولین تجربه تلخ مظاهرات دوران پوهنتون کابل را به خاطرم می آورد. در یکی از روزهای مظاهرات پس از چند سخنگوئ یکنواخت و تکراری با کلمات و عبارات نامانوس بلاخره نوبت به یک تن رسید که در شرح مطالب معقول، و اندیشهٔ تازه و متفاوت سر سخن باز کرد. بعد از چند لحظهٔ کوتا سروصدا بلند شد بر سر او ریختند و او را به جرم «طرفدار میوندوال» از سر ستیج با بی حرمتی پائین کردند.

صحنه سازیها و برخورد ایدیولوژیها متفاوت و متضاد واقعیت آن روزگار افغانستان بود ولی چیزی که در تماشای آن صحنهٔ فراموش ناشدنی مرا تکان داد تضاد بین اصل آزادئ بیان و انحصار جواز آن برای انحصار قدرت بود. در این رابطه در افغانستان نیم قرن اخیر هیچ تغییری به میان نیامده. بازی همان است ولی بازیگران عوض شده اند. این شماری از بیکاران که به کار و تحصیل من میتازند حتی در محیط آزادیهای مدنی غرب در برابر استقلال فکری میجنگند تا استقلال رسمی که از آن شمهٔ نمانده به نام دفاع از افتخارات کشور «دفاع» کرده باشند.

این روند عام هر جامعه است که در برابر هر سنت شکنی شیوهٔ خصمانه می گزیند. اینگونه اختناقِ «بر خود تحمیل شده» پیام آوران خدا را که برضد طرز دیانت آبایی، طبق آیهٔ ۱۷۰ سورة البقره، مبارزه میکردند و حضرت رسول اکرم را متهم به اسطوره خوانی أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِين (قران- سورة القلم: آیهٔ ۱۵) دیوانه و مجنون میخواندند، تازه نگران چون آمان افغان را کافر میخواندند…. صرف فرصت سیر زمان بود که با شکستن قالبهای کهنه ابوالحکمان چند را ابوجهل ساختند تا نو اندیشی حکم زمان گردید. 

هر عصر از خود تقاضاهای دارد. شکران نعمت تازه نگری در تفکر آزاد است که گذشته را در آئینه حال ببینیم تا به فردای موعود برسیم. پیشفرضهای تاریخ را کورکورانه پرستش نکنیم، ولی از رموز وقایع آن درس عبرت گرفته، در عصر خود از بهر خود بیاندیشیم. نگذاریم دیگران از بهر ما بیاندیشند و برای ما فکر کنند. تنها و تنها وقتیکه از استقلال فکری خود اطمینان حاصل کردیم، ادعای دفاع از استقلال واقعی افغانستان را کرده میتوانیم.

  در جامعهٔ سربستهٔ چون افغانستان که وسایل ارتباط جمعی و معلومات استهلاک عامه همه در دست حکومت بود، اکثریت مردم تفاوت بین معلومات مستقل و تبلیغات حکومتی را نمیدانستند. بناً رسمیات و تبلیغات را به شکل واقعیت های عینی می پنداشتند که به مرور زمان جز اعتقادات جمعی شده با هر تکرار مکرر ذهنیت را برای واقعیت بودن آن آماده تر میساخت تا آنکه به حیث عرف اجتماع قبول میشد. اظهارنظر در مخالفت با این «عرف جمعی» همیشه با مقاومت روبرو میشد و تازه نگری را تکفیر میکردند. به این شکل جامعهٔ در ظلمت و سیاهی راکد و عاری از نو آوری می ماند.

امانت امانیت

امیرامان الله خان از بهترین پادشاهان افغانستان بود، ولی لیاقتش در ستایش است، نه در پرستش.

آنهای که امانیست های امان پرست «بر وزن وطنپرست» هستند نعوذ بالله در خدا عیب می بینند ولی در امان الله خان عیب نمی بینند. برعکس، امانیست های که لیاقت امان الله خان را در ستایش می پویند، خوبی ها و بدی های او را جداگانه قمداد کرده، آنچه از او درخور ستایش است، تمجید می کنند، و آنچه نیست، بر باد انتقاد می گیرند. در نهایت می بینند که آسمان و زمین برهم نخورده اند. از همین جا تفکیک دو نوع امانیت پدیدار میشود: یکی امانیت ارتجاعی یا «نستلجیک» و خاطره ای، و دیگری امانیت متحرک، زنده، انقلابی، قالب شکن و مترقی. 

امانیست های ارتجاعی، دورهٔ امانی را یک مقطع منجمد و محکوم به زمان می دانند. اینها در اسارت خیال خاطرات یک قرن پیش دست و پا می زنند و هنوز هم اصلاحات دورهٔ امانیه را به معیار قرن بیست ویک تحول می پندارند. این امانیت ترسو، و بزدل است و از آزادی بیان و تحلیل وقایع می ترسد. از دیدگاهٔ روش ایدیولوژیک، امانست های عقبگرا با سلفی های داعش همصفت اند. افراط ملیگرایی صرف در یک مورد از افراط مذهبی تفاوت دارند: سلفیها میخواهند جامعه را ۱۴ قرن به عقب برگردانند، و امانیست های ارتجاعی صرف یک قرن. هردو مخالف تازه نگری اند و مخالفین خود را تکفیر میکنند. امانیست های ارتجاعی روحیه انقلابی امانیت واقعی را فراموش کرده اند و صرف با خاطرات «یادش بخیر» زنده اند.

اما امانیست های مترقی و انقلابی امانیت را یک انقلاب از بالا به پائین می پندارند که اقلاً نیم قرن از مقطع زمانی خود به پیش می نگریست. برای امانیست های انقلابی روحیهٔ امانیت مهمتر از واقعیت زمانی دورهٔ امانی است. اینها به نام آمان الله خان نمی پیچند، بلکه با روحیهٔ پیشتاز امانیت می آمیزند. امانیت انقلابی تازه نگر است با ایجابات عصر جواب می دهد، حال را در آئینه فردا می بیند، از انتقاد نمی ترسد، به نو آوری و خلاقیت لبیک میگوید، از تحلیل و بررسی چشم نمیپوشد و خلاقانه می اندیشد.

امانیت مترقی حکم می کند که تاریخ را چنان بررسی باید کرد، که موجبات سقوط دورهٔ امانی تکرار نشود. اگر امانیت وقت توانسته بود به معایب خود پی ببرد، ممکن دورهٔ امانی احتمالاً تا نیم قرن دیگر دوام میکرد. بدیهی است که واقعیت تاریخ تغییر نمی پذیرد، ولی میتوان ذهنیت را با ایجابات عصر چنان عیار ساخت که جوابگوی مشکلات باشد. امانیت انقلابی حکم میکند که از تاریخ باید درس عبرت گرفت و از معایب گذشته باید آموخت و نگذاشت که احساسات بر تدبیر و دوراندیشی چربی کند. از انتقاد باید نترسید ولو پیشفرضهای ما را متزلزل می سازد.

امیر امان الله خان صاحب اوصاف بیشماری بود که میتوان آن بزرگمرد تاریخ را از روی آن بزرگداشت. ولی بزرگمنشی او را نباید بر چشم پوشی از واقعیتهای ناگوار دورهٔ سلطنتش بنیاد نهاد، از تشویش این که مبادا مسؤولیتی به او راجع شود. امر مسلم است که درک شرایط که امیر امان الله خان در آن قرار داشت و واقعیت های سیاسئ جهان متزلزلی که او با آنها روبرو بود، کار دشوار است. فهمیدن انگیزه های نهانی روحی و نفسانئ که او را وامیداشت تا واقعاً یا سیاستاً به کاری و ادعای متوصل شود، نهایت مشکل است. ولی برماست تا برای فهمیدن بهتر واقعیت ها پیشفرضها را زیر زره بین عصر و زمان خود با دقت ببینیم و از وقوع هیچ احتمالی چشم نپوشیم. صرفنظر از اینکه ادعایش از روی مصلحت سیاسی بوده باشد یا به استناد یک واقعیت تاریخی. 

اگر انتقادی متوجهٔ امیر آمان الله خان میشود به انسان بودنش دلالت میکند. وقتی اشتباهات او را در قرینهٔ زمان و مکان و شرایط که امیر امان الله خان با آن روبرو بود تحلیل کنیم، زحمات او را بیشتر تقدیر می کنیم، و او را از روی پیچیدگی های سیاست های جهانی وقت بهتر می شناسیم. واقعاً اگر امان الله خان را بزرگ می پنداریم، افغانستان را باید بزرگتر بدانیم، و افتخارات تاریخش را از آن هم گرامیتر. و از آنها چنان قدر کنیم که قابلیت تقدیر بیشتر و ارج بهتر را سزاوار است. امیر امان الله خان به خاطر افغانستان امیر بود، ولی افغانستان به خاطر امان الله خان یک کشور نبود. اما گرامیداشت یکی از احترام به دیگری نمی کاهد. دو مثبت یکدیگرا را نفی نمیکنند.

در پهلوی همهٔ اوصاف اش امیر امان الله خان اشتباهاتی را هم مرتکب شد که در اثر آن دورهٔ امانی که توقع میرفت سلطهٔ آن اقلاً نیم قرن دوام کند، از دههٔ بیش تجاوز نکرد. تنها از راه بازگویی و شناخت و تحلیل این وقایع میتوان از تکرار احتمالی حوادث ناگوار مشابه به آن جلوگیری کرد. نزد صاحبان خرد تاریخ محض شعار نیست. بلی امیر امان الله خان به سان هر انسان نارسایی هائ داشت و سن جوانش او را از تجربهٔ لازم محروم ساخته بود که گاه گاهی تدبیرش در گرو احساسش اسیر و حصیر می ماند. یا هم ملحوظات و مراودات دربار ایجاب می کرد که او «سیاستاً» برای تقویهٔ روحیهٔ ملتش یا برای بالا بردن سطح اعتماد به نفس شان ادعای کند که با واقعیت در تضاد باشد. 

ما میتوانیم خوبیهای امیر امان الله خان را سرمشق زندگی خود سازیم، و آرزوهای بیشمار اعتلا و ترقی کشور را که او خیالش را با خود به خاک برد، زنده سازیم و جامهٔ عمل بپوشانیم. ضربان قلب ما باید با عشق میهنی او در اهتزاز احساس لبیک بگوید. ما باید دشت و دامان خشکیدهٔ افغانستان را با احیای دوبارهٔ آرمانهای والای او آبیاری کنیم. ما باید امیر امان الله خان را به نحوی گرامی بداریم تا احساس دوطن دوستئ که او در سطح زعامت کشور تبارز داد، ما در سطح مردمی نمایان کرده بتوانیم و همه همدیگر را در برادری و برابری با محبت وطنداری در آغوش بکشیم. 

من امانیست نیستم ولی تازه نگری ام با اصول امانیت انقلابی و مترقی همنواست و با ایجابات عصر میسازد تا جوابگوی آینده باشد، نه اسیر گذشته.

از تشویش تا تکلیف روحی

تهدید به هویت ملی و مملکتی افغانستان در سایهٔ دسایس دشمنان اندر کمین همه هموطنان ما را محتاط و ضرورتاً مشکوک ساخته. ولی برای بعضی ها این حساسیت ملی به سطح تکلیف روحی در آمده و هنوز هم در پشت هر سنگ عسکر و جاسوس انگلیس می بینند. نوشته های اینها تا جائیکه به نظریات من تعلق میگیرد روی محور ترس و تشویشی میچرخد که بر حسب نوشتهٔ داکتر زمانی گویا من به صف آنهایی قرار گرفته ام «که د ستوری و آگاهانه به تحريف و جعل سيستماتيک تاريخ معا صر ما کمر بسته و مانند د شمنان قسم خورده از اسم افغان و افغانستان و افتخارات ملی ما نفرت دارند. همان کسانی که افغانستان را کشور جعلی و استقلال آنرا نيز جعلی ميدانند.»

این تشویش و «سندروم» روانئ «مار گزیده از ریسمان میترسد» ایشان  قابل درک است. ولی سر خود را در زیر ریگ پنهان کردن باعث غیبت واقعیتها در سطح زمین نمی شود. در این عصر انقلاب اطلاعاتی نمی توانیم حقایق را در لف تجاهل الفاظ بپوشانیم یا وقایع  تاریخ کشور را زیر غبار زمانه ها پنهان کنیم. برعکس از راه تحلیل و بررسئ بهتر وقایع تاریخ از دیدگاه نو میتوان از تحریف، تعریف، و تعبیر نامناسب برای بهره بردارئ سیاسی ناجایز جلوگیری بهتر کرد. تازه نگریها ما را از غفلت ذهنیت های منجمد بیدار می سازد و صفوف افغاندوستی ما را قوت بیشتر می بخشد. تحقیق مشتق از حق است. حق نام خداست و حقیقت یابی انگیزهٔ انسانی است که ریشهٔ آن در باغ بهشت از چشمهٔ هویت و جوهر تصاحب اختیار آب میچشد. 

در برابر دسایس بیگانگان همانا قوهٔ تفکر و استدلال قوئ ملبس با فهم و دانش، و خلاقیت اندیشه از بهترین یاران نصرت ما هستند. با آنهای که افغانستان را کشور جعلی میدانند مقابله فکری لازم است تا مخاصمت لفظی. از روی تحلیل تاریخ شمهٔ از مقابله فکری من در برابر آنها چنین است: 

زمانی که سازماندهئ حملهٔ عراق بر ایران جلو توسعه و صدور انقلاب اسلامی را به سمت جنوبغرب متوقف ساخت، جمهورئ اسلامی جهت توسعه اش را به شمالغرب و مرامش را به  تسلطه بر پارسیگویان آسیای میانه تغییر داد. اضمحلال و فروپاشئ روسیهٔ شوروی فرصت را برای این دسیسه مساعدتر ساخت تا ذهنیت ها را برای پر کردن خلای قدرت سیاسی در آسیای میانه آماده کنند. موجودیت افغانستان مستقل سد بزرگی بر سر راه این دسیسهٔ استعمار «فرهنگی» قرار داشت. بناً پلانهای تجزیهٔ احتمالی افغانستان از راه تحدید هویت افغانی به یک نژاد، و تضعیف آن از راه جنگهای فرقه ای داخلی بر مبنای حمایت از هویت های لسانی و مذهبی زیر دست گرفته شد. در این رابطه کشالهٔ انتخابات کنونئ افغانستان کوشش صریح است برای تداوم انحصار قدرت سیاسی و نظامی توسط ائتلاف شمال چه از راه انتخابات، چه از راه تهدید کودتای نظامی. همچنان در بخش ثقافتی رسانه های خبری و مطبوعات افغانستان برای ایرانیسازی چنان عیار گشته اند که زبان دری در حالت نیمه جان و «کوما» به سر میبرد.

برای دفع ذهنیت منفئ در برابر دسیسهٔ تجزیه احتمالی افغانستان، زیر نام خراسان بزرگ کوشش شد به این ذهنیت جهت مثبت بدهند و بر استناد معاهدهٔ ۱۸۰۹ به آن مشروعیت ببخشند.

این بهترین مورد است که تحلیل و بررسئ وقایع تاریخی از روی تازه نگری قویترین دلیل «خراسانیان» را رد میکند. من بارها گفته ام که استعمال عبارت «پادشاه خراسان» در معاهدهٔ  سال ۱۸۰۹ م بین لارد آکلند و شاه شجاع دلالت به  کشوری به نام خراسان نمیکند، بلکه استعمال آن عبارت، بیانگر انگیزهٔ توسعه طلبی استعمار انگلیس بود که از طریق اعطای القاب بزرگتر به همبازیان سیاسی خود ادعای مالکیت خطهٔ های بزرگتر جغرافیایی را میکردند. ضرورت به تعمیل چنین یک اجندای استعماری خاصتاً در همان مقطع تاریخ محسوس بود زیرا ناپلیون میخواست  به کمک پارس صفوی از راه افغانستان بالای هند حمله کند. بناً انگلیسها ضرورت داشتند که شاه شجاع را پادشاه خراسان بنامند، تا از یکطرف سرحدات متعلقهٔ پارس، یعنی متحد احتمالی فرانسه، را محدود سازند و ازطرف دیگر سلطهٔ خود را از طریق شاه شجاع یعنی متحدسیاسئ خود بالای قسمت اعظم از آسیای میانه تحکیم بخشند. فقط و فقط برای همین مقصد شوم استعماری در معاهده نام خراسان را بر افغانستان ترجیح دادند چون خراسان خٓطهٔ جغرافیایی بزرگتر و بدون سرحدات مشخص بود که برای مرامها توسعه طلبی استعمار انگلیس نهایت مساعد بود. میتوان از راه چنین بررسی و تحلیل از تحریف و سؤ تعبیر استناد جعلی جلوگیری کرد.  

از راه تاز ه نگری و تحلیل بهتر تاریخ میتوان به ارزشهای پی برد که در این مرحله حساس حلال مشکل افغانستان شده میتواند. اگر تحلیل را بر تجلیل بیافزایم و تعقل را بر احساسات مسلط سازیم، ضرورت به تقلید از روشهای ناهنجار بیگانان نمی ماند. ولی ذهنیت عامه با تازه نگری حساسیت دارد و محض شنیدن یک نظریهٔ مغایر پیشفرضهای شان از همان قمچین کهنهٔ اختناق عامه استفاده کرده میگویند «بیادر توره به ای گپا چی، شولی ته بخو پردی ته بکو». در تداوم این ذهنیت اختناق به شعر وجیزهٔ پناه می بریم: دشمن دانا به ز نادان دوست.

فقدان بصیرت

وقایع تاریخ را میتوان یا شعار تلقی کرد، یا عبرت پنداشت. در اولی کفران نعمت است و در دومی خیر و فلاح. تکرار گفتن وقایع تاریخ بدون تحلیل و بررسی سادوگری است، ولی یک عالم باید با ستفاده از فراخنای زمان و استنتاج از تسلسل وقایع از سادو و مداح فاصله بگیرد. من سادو و مداح نیستم. آنچنانکه آقای سیستانی به استهزا اشاره نموده اند، لیک یک واقعیت است که به امید خدمت به میهن برای تحصیلات عالی به امریکا آمده ام. پس برای آنکه ادای دین کرده باشم، باید تا حد توان رنجهای وطن را التیام کرد. 

یکی از دردهای مهلک جوامع عقب ماندهٔ چون افغانستان عقب نگری است. جوامع که از دیدن عیوب خود در حال کور اند، و به آینده امیدی ندارند، ناگزیر به خیال ماضی پناه ببرند، که بعضاً آنقدر در مقطع انجماد ماضی اسیر می مانند، که نمی توانند واقعیتهای تلخ را به دیدهٔ نقد ببینند. برای علاج این تکلیف داروئ بینایی و بصیرت تجویز میشود.

در واقع تجربهٔ عینیت بیرونی با بصیرت درونی بستگی دارد. آن یکی بر جهانبینئ دانش استوار است و این دیگری بر جانبینی بینش. برای کسب عینیت دانستن تفاوت بین انتقاد و نقد حتمی است. بر ماست تا حقایق را در خودفریبی از خود نپوشانیم. برماست تا در آیینهٔ عبرت تاریخ چنان نظر کنیم، که نواقص خود را در آن دیده بتوانیم. در غیر آن در آئینه نگریستن نابجاست. بر ماست تا نهفته ها را عیان کنیم و عیان را چنان بیان کنیم که وجدان آگاه به درک آن امر میکند. تحلیل وبیان وقایع ناگوار ولی عبرت انگیز تاریخ یک فریضه ملی است تا مبادا رهبر نابینای دیگری که زمام امور کشور را به دست می گیرد، در همان چاه بافتد. و گر خاموش بنشینی گناه است.

بخش چهارم 

بی بند و باری در برابر حیطهٔ تخصص و مسلک

فاصله میان روش علمی و ذهنیت عامه

علی الرغم گذشتهٔ درخشان تاریخ و نقش چشمگیر مردم این دیار در سر و صورت دادن تمدن اسلامی، در عصر حاضر ما افغانها خصلت علم پروری نیاکان خود را از دست دادهٔ ایم. اصول مناظرهٔ علمی را مراعات نمی کنیم و روش مباحثات «علمی» تحت تهدید خودسریهای شعاربازئ ذهنیت عامه قرار می گیرد. در این هرج و مرج به تجربه در حیطهٔ تخصص، اعتبار مسلکی، یا مدرک و سند و درجهٔ تحصیل علمئ اشخاص وقع نمیگذارند و هرکس خود را جامع الکمالات دانسته در هر موضوع خود را مستحق اظهار نظر میداند. به این صورت بی اعتنایی به علم پروری و حتی توهین، تمسخر و استهزا به علم و عالم و دانشمند رسم عام گردیده. در به این موضوع در این بخش دو مطلب مشخص یعنی روش علمی  و حیطهٔ تخصص را توضیح می کنیم.

روش علمی – تفاوت میان نظر و نظریه

  اکثر هموطنان ما به شمول تعدادی از تعلیم یافته گان ما تفاوت بین اظهار نظر و ارایهٔ نظریه را نمیدانند. داشتن «نظر» به اعتقاد مربوط است و هرصاحب اعتقاد میتواند نظری داشته باشد، ولی «نظریه» به تفکر و ژرفنگری به اساس روش علمی ارتباط دارد که با پیروی از اصول قبول شده در یک مسلک بر مبانئ قواعد خاص استوار بوده و بر ضوابط و استدلال منطق از طرف عالمان تحصیل کرده ارایه میگردد. پس هر کس میتواند در هر موضوع «نظری» داشته باشد، ولی تنها اشخاص مسلکی با اسناد تحصیل و تعلیم و تجربه میتوانند با رعایت اصول قبول شده در ساحه و ابعاد مسلک مربوط «نظریهٔ» را ارایه کنند. 

برای تدبُر این کار در زبان عربی در مورد اول از کلمهٔ «فکر» کار میگیرند و در مورد دوم از «تفکر». ولی همین شباهت و ارتباط ریشه ای دو کلمه در اذهان عامه امتیاز، تعادل، و تفکیک اصطلاحات را برهم زده. ناگزیریم برای تفهیم بهتر از اصطلاحات زبان انگلیسی کار بگیریم. «نظر» را میتوان معادل opinion قلمداد کرد، و «نظریه» را مساوی به theory می دانند و مبتکر آنرا theoretician میخوانند. معمولاً «نظر» اعتقادی است. چون هر شخص میتواند دارای یک اعتقاد و نظر خاص باشد، بناً تابعیت از کدام قاعدهٔ خاص شرط نیست. به این سبب هر نظر به به ذات خود استثنای باشد. بنا بر آن نظر استثنی پذیر است و به قاعدهٔ خاص ضرورت ندارد. ولی «نظریه» عقلانی است. عقل استثنی را نمی پذیرد، بلکه بر قاعده و قواعد استوار است. بناً ارایه کردن نظریه کار اشخاص غیر مسلکی بوده نمیتواند. ولی میان ما افغانها نتنها تفکیک این اصول عمدهٔ علم و تحقیق را نادیده می گیریم، بلکه عدول و سرکشی از آن بین ما تعامل عام است. خصوصاً در بخش مذهب و سیاست که هرکس «نظر» مذهبی و سیاسی خود را معادل «نظریه» دانسته، در نقش فقیه، مفتی، و عالمنما فتاوئ تکفیر و تهمت خیانت ملئ دیگران را صادر میکنند.

برای توجیه و تفهیم بهتر و تفاوت بیشتر بین نظر و نظریه مثالی می آوریم. در یک دعوت یکی از مهمانان دفعتاً از سردرد شدید شکایت میکند. دوستان دور و پیشش یکی آسپرین، دیگری تایلنول، سومی ادویل، را توصیه میکنند و از مؤثریت این داروها در تجربه های شخصی شان سخن میزنند. دیگران لیمو، ماست، بادرنگ، و نعناع را تجویز میکنند و مؤثریت خوردن غذاهای طبعی را تشویق میکنند. خلاصه هرکدام به پیشفرض اینکه بهترین دوا را توصیه کرده است به گفتهٔ خود اصرار میکند. ولی طبیبی از گوشهٔ با زیرکی خموشانه مراقب احوال است. او بدون آنکه به گفته های مدعوین متخصص نماهای مجلس وقع گذاشته باشد حرکات مرد شاکی را با علایم تکلیف های احتمالئ دیگر صحی او را با دقت مشاهده میکند. داکتر طب آن مرد را به گوشهٔ خلوت میبرد و ضمن طرح سؤوالاتی از سابقهٔ صحئ او و تکرار و تواتر شدت درد، مشاهدهٔ رنگ و روی و نبض، علل احتمالی این سردردی ظاهری را تشخیص ابتدایی کرده او را به عجله به شفاخانه می برد.  بعدها که از حملهٔ قلبی آن مرد خبری میرسد، دوستان متخصص نما او به تعجب می افتند. در حالیکه اینجا هیچ جای تعجب نیست به شرط آنکه به این حقیقت پی ببریم که علاج هر درد سر یک قرص آسپرین نیست و نظر شخص جای نظریه و تشخیص علمی را گرفته نمیتواند.

در اینجا ضرورت به تفکیک بین اصطلاحات علمی و لغات و کلمات قاموس عامیانه نهایت ضرور است. از روی مثال بالا کاربرد لغت «سردرد» در قاموس عام جایز است، ولی در علم طبابت این لغت خودکفا نیست و در برابر آن یک طبیب از چندین اصطلاح خاص رشتهٔ تخصص اش که هر کدام دارای یک تعریف خاص، دقیق، و مشخص است در موارد مختلف استفاده میکند. به همین ترتیب هر علم از خود قاموس اصطلاحات خاص دارد و یک عالم مکلفیت مسلکی دارد تا در رشتهٔ تحصیل خود از اصطلاحات خاص استفاده کند، نه از لغات و کلمات عامیانه. 

 

حیطهٔ تخصص – عدم رعایت احترام به علمیت و شناخت مسلک 

در رابطه با اعتبار مسلک، رشتهٔ و درجهٔ تحصیل، و حیطهٔ تخصص هموطنان ما به تفاوت میان سیاستمدار politician و عالم سیاست political scientist قایل نیستند. بی اعتنای به این تفاوت و وقع نگذاشتن به «نظریات» علمی و تفکیک آن با «نظرات» عامه «مباحثات علم سیاست» میان ما افغانها را همواره به سطح «مناقشات سیاسی» پائین می برد، زیرا هر کدام در هر سطح و هر رشته تعلیم و تخصص علمی که داریم، یا خدا ناخواسته نداریم، خود را از دیگران داناتر می پنداریم. هرگز در ذهن ما خطور نمی کند که احتمال این است که طرف مقابل مسأله را از روی تخصص و تجربهٔ علمی اش از دیدگاه کاملاً متفاوت بررسی کرده باشد.

بیاید این روش نظری theoretic را در مثال مورد بحث یعنی مسألهٔ استرداد آزادئ افغانستان توجیه کنیم. در «نظر» عوام چون امیر امان الله خان آزادی افغانستان را اعلان کرد، پس افغانستان آزاد شد. در سطح ذهنیت عامه این یک «نظر» عام است و هیچ مشکلی را به میان نمی آورد. ولی اگر چنین ادعا به حیث یک «نظریهٔ علمی» ارایه میگردد، اصول و روش علم سیاست ایجاب میکند تا ادعا با قواعد علم سیاست تلفیق کند. اگر بر قواعد علم سیاست استوار بود پذیرفته میشود، در غیر آن یک «نظر» استثنایی پنداشته میشود. قواعد علم سیاست امر میکند که تنها زمانیکه یک یا چند رکن از ارکان سه گانهٔ دولت از آزادیهای مربوط محروم میگردد، ادعای سلب آزادی بجا است. این قاعده است و در مورد تشخیص آزاد شمردن و به رسمیت شناختن آزادیها هرکشور دنیا به کار میرود. ولی اگر بگویم که چون امیر امان الله خان گفته که روز آزدای را جشن بگیرید، اشتباه میکنیم زیرا امیر امان الله خان سیاستمدار بود، نه سیاست دان. و سیاسیون معمولاً با استثنی سروکار دارند، در حالیکه علم بر قواعد استوار است، صرفنظر از اینکه کی گفت و چه گفت.

«استرداد آزادئ افغانستان» منحیث یک شعار سیاسی، یا منحیث یک تعامل تشریفات دیپلوماتیک، یا تعمیم دیدگاه سیاست حکومت در اذهان عامه پذیرفته شده میتواند، ولی چنین ادعا در ساحهٔ بحث علم سیاست قابل قبول نیست زیرا برای صحت بودن آن حتمی است که دورهٔ قبل از اعلان آزادی را دورهٔ اسارت پنداریم. در حالیکه هیچ سند و مدرک تاریخی وجود ندارد که نشان دهد که افغانستان منحیث یک دولت که مشتمل بر سه رکن حکومت، ملت، و تمامیت ارضی در اسارت کشور دیگری قرار گرفته باشد.

این مسأله مربوط به علم سیاست است و من منحیث یک عالم سیاست political scientist صلاحیت علمی و جواز تحصیل دکتورای علم سیاست دارم و در حیطهٔ تخصص خود بر اساس قواعد پذیرفته شدهٔ مسلکی آن با استفاده از اصطلاحات خاص مسلکئ  این نظریه را ارایه میکنم. در چنین یک بحث علمی ایجابات علمی و مکلفیت مسلک بر توقعات افغانیت من فزونی میکند چون تحلیل بر اساس علم سیاست مطرح است، نه این که من کیستم. ولی آقای سیستانی و پیروانش بدون جواز مسلکی و خارج از حیطهٔ تخصص شان بالای من اعتراض میکنند. هیچکدام از این معترضین در علم سیاست درجه تحصیل و تخصص ندارند.

این بدان ماند که تعدادی از وطنداران کلیفورنیای جنوبی ما به عیادت یک دوست شان میروند که او خود داکتر طب است ولی به اثر تکلیف صحئ عاید حالش در شفاخانه بستر است. بعد از احوال پرسی، تعارفات و تشریفات برای صحت یابئ مریض دعا میکنند. در ضمن صحبت برای رفع تشویش مریض از مفاد و مضار غذاها به او توصیهٔ میکنند و به رسم وطن میگویند مثلاً گوشت گاو، مرچ سرخ، بادنجان سیاه،… برایتان خوب نیست… بلاخره حوصله مریض سر می آید و میگوید: برادران! من خودم داکتر طب هستم و این هم شفاخانه است. داکتران متخصص رشته تغذیه و اطبای دیگر و پرستاران مراقب تداوی و معالجه من هستند و جز این وظیفهٔ دیگر ندارند. همهٔ آنها از تکلیف صحئ من نسبت به شما بیشتر و دقیقتر میدانند که چه باید بخورم یا نخورم. ولی این بی انصافان هنوز هم به اشتباه خود پی نبرده میگویند والله این مریضی آقای … را بسیار کم حوصله کرده.

این وطندارانی که بر من اعتراض میگیرند با قصهٔ قیاس بالا هیچ تفاوتی ندارند. چند تن اینها دکتورای زبانشناسی، طب و اقتصاد دارند و متباقی با درجات تحصیل پائینتر مرا که دکتورای راوبط بین الدول و علم سیاست دارم در مسأله علم سیاست که حیطهٔ تخصص بنده است مرا سرزنش میکنند، و به اصطلاح مرا به پرهیز از خوردن گوشت گاو و مرچ سرخ… توصیه میکنند و یا هم غیرمسؤولانه آسپرین و تایلنول تجویز میکنند. اسفناکتر اینکه اینها اصل عمدهٔ تحقیق و روش علمی را زیر پا کرده استثنی را بر قاعده معتبر میدانند.

تحلیل سیاسی در علم سیاست بر ژرفنگری و موشگافی دقیق ضرورت دارد. تحقیقات اقتباسی cut-and-paste یا «پینه و پیوند» که عبارات طویل را از منابع مختلف گرفته و مثل آقای سیستانی آنرا بدون تحلیل پهلوی هم گذاشته نامش را «تحقیق» می ماند معیار روش تحقیق متداول پوهنتونها و مؤسسات علمی خصوصاً در جهان غرب را پوره کرده نمیتواند، زیرا در روش تحقیقت غرب اقتباس بیش از ۳۵ کلمه پیهم و بیش از ۲۵۰ کلمهٔ اقتباس استنادی یا indented quotation جایز نیست. در حالیکه بعضی از مضامین «تاریخی» آقای سیستانی بیشتر ۹۰٪ اقتباس و کمتر از ۵٪ تحلیل اند که در ردیف تحقیقات «پینه و پیوند» به حساب می آیند.

آزادی، استقلال، یا حاکمیت

هر علم از خود اصطلاحتی خاص دارد که بنا بر تعریفات دقیق اصطلاحات از لغات و کلمات عامیانه تفکیک میشوند. یک عالم در تحلیل سیاسی از اصلاحات علمی کار میگیرد، نه از کلمات عامیانه.  در مناقشات سیاسی به سطح عامه میتوان از لغات و کلمات و واژه های عادی کار گرفت، ولی تحلیل علمی در یک مباحثهٔ سیاسی ایجاب کاربرد اصطلاحات علمی را میکند. و هر آنکه با علمی آشنا است باید به اصطلاحات آن علم هم بلد باشد، زیرا عدم آشنایی با دانستن و کاربرد اصطلاحات دقیق سیاسی در ارایه و تحلیل یک مطلب مربوط به علم سیاست مشکلات بار می آورد. 

در موضوع مورد بحث دانستن تفاوت میان آزادی، استقلال، و حاکمیت منحیث اصطلاحات علمی که معادل انگلیسی آن freedom, independence, sovereignty  اند نهایت ضرور است. اصطلاح آزادی در مورد اختیارات فردی به کار برده میشود، مثلاً آزادئ بیان و عقیده یا آزادیهای مدنی و سیاسی، ولی استقلال در رابطه با اختیارات یک کشور و دولت به کار برده میشود، در حالیکه اصطلاح حاکمیت در قرینهٔ سیاسی آن به معنی اختیار یا تفویض صلاحیت استعمال میشود. مثلاً افغانستان یک کشور مستقل است که مردم آن آزاد یهای دارند، و حکومت آن بر سیاست خارجی آن حاکمیت دارد. 

ذهنیت ضد عربی و «پاکسازی» زبان که در کشور همسایهٔ پارس مروج است و متأسفانه به افغانستان هم سرایت کرده، هموطنان ما در تقلید کورکورانه از آن در عوض کلمات و اصطلاحات مناسب و دقیق عربی کلمات با معانئ نسبی دری و پشتو راغیر مسؤولانه به کار میبرند که در واقع معانی و مفاهیم را گنگ و مکدر میسازند و تفاوت بین کلمات مترادف (همردیف و مشابه در معنی) و معادل (هم معنی) را برهم زده مسأله را به اصطلاح وطنی «کچری قروت» میسازند. بناً عبارت استرداد آزادئ به عوض استرداد حاکمیت سیاسی که در تکرار و تواتر از سطح یک شعار سیاسی به یک غلط عام پذیرفته شده. هاکذا استعمال کلمهٔ استرداد در پهلوی آزادی یا استقلال درست نیست چون آزادی و استقلال قابلیت تفویض و انتقال را ندارند. آنچه داردی قابلیت تفوض و انتقال است حاکمیت یا sovereignty  است. بناً در یک مبحث علم سیاست میبایست گفت که بعد از امضای موافقتنامهٔ کابل بین دولتین آفغانستان و برتانیا، انگلیسها حاکمیت حکومت امیر امان الله خان را بر امور خارجئ افغانستان به رسمیت شناختند. در این مورد اکثر اسناد به زبانهای انگلیسی و دری به وضاحت کلمات sovereignty و independence یعنی حاکمیت و استقلال را به کار می برند، نه کلمهٔ آزادی را. برای اثبات این ادعا به تحلیل متن بیانات اعلیحضرت امیر امان الله خان می پردازیم.

تجزیه و تحلیل متن اعلان «آزادی» افغانستان

در بیانات آغازین امیر امان الله خان که حیثیت اعلان یک خط مشی سیاسئ نظام جدید را داشت، و احتمالاً به مشورهٔ مشاورین ژرفنگر و دور اندیش چون محمود طرزی تسوید شده بودند، با عطف توجه به اصل همیشه آزاد بودن افغانستان اصطلاحات و عبارات دقیق و سنجیده به کار رفته. تذکر تکرار این اصطلاحات بیانگر صراحت پیام سیاسئ امیر در این مورد است: بیانیهٔ روز جمعه دوم حوت در دارالسطنه کابل در خطاب به قوای نظامی، بیانیهٔ  مراسم تاجگذاری مورخ جمعه ۹ حوت ۱۲۹۷ در مسجد عیدگاه، و اعلامیهٔ «اشتهار واجب الاظهار» ۹ حوت ۱۲۹۷، همه در تاکید بالای حصول حاکمیت داخلی و خارجئ افغانستان است، نه آزادی آن: «برهمه رعایای صادقه ملت نجیبه خود این را اعلان و بشارت میدهم که من تاج سلطنت را بنام استقلال و حاکمیت داخلی و خارجی افغانستان بسر نهاده ام.» 

درایت و ژرفنگری سیاسئ نابغهٔ شرق محمود طرزی یک قرن پیش به اصل همیشه آزاد بودن افغانستان اعتقاد داشت، ولی آقای سیستانی و پیروان شان یک قرن بعد هم به حساسیت و مفهوم واقعئ آن واقف نشده اند. این اصل در بیانات دو ماه اول امیر امان الله خان از کلمهٔ آزادئ افغانستان نامی برده نشده، ولی بعداً یا به خاطر سطح پائین فهم رعایایش، یا برای اینکه کلمهٔ آزادی یک شعار بهتر بوده میتوانست، و احتمالاً هم به اثر عدم توجه به باریکی مسأله، برای بار اول کلمات آزاد و آزادی در متن بیانیهٔ مورخ ۱۳ اپریل ۱۹۱۹ امیر امان الله خان جای کلمهٔ حاکمیت را اشغال کرد: «من خود و کشور خود را از لحاظ امور داخلی و خارجی به صورت کلی آزاد، مستقل و غیر وابسته اعلام می دارم. کشور من پس از این نعمت آزادی چنان برخوردار خواهد بود که دیگر کشورها و ملل جهان از آن مستفید اند. به هیچ قدرت خارجی اجازه داده نخواهد شد تا یک سر مو به حقوق و امور داخلی و سیاست خارجی افغانستان مداخله کند و اگر کسی زمانی چنان تجاوز نماید حاضرم تا با این شمشیر گردنش را بزنم.»

عبارات «امور خارجی» و «سیاست خارجی افغانستان» اشاره است به داشتن حاکمیت در برقراری روابط دیپلوماتیک با کشورهای خارجی، و عبارت آزادئ «امور داخلی» اشارهٔ صریح به آزادئ سرزمین ورای خط دیورند است، به دو دلیل: اول اینکه مسأله قبایل آن سوی خط دیورند نه در اذهان عامه خارجی پنداشته میشد و نه از دیدگاه خود امیر امان الله خان. دوم اینکه با «امور داخلی» نامیدن خاک ورای خط دیورند، امان الله خان ادعای مالکیت استعماری انگلیس را کاملاً رد میکند. ولی زمانیکه نظر به اشتباهات دوران جنگ و متارکه این مرام برآورده نمی شود، بعداً از إمضای معاهدهٔ صلح عبارت آزادئ «امور داخلی و خارجی» در چهارچوب شعارهای سیاسی به «استرداد آزادی افغانستان» تبدیل و به مرور زمان در قاموس سیاسی عوام ذهن نشین میشود. خلاصه آنچه در نتیجهٔ جنگ سوم افغان و انگلیس بدست آمد حصول حاکمیت بر سیاست خارجی حکومت امیر امان الله خان بود، نه آزادئ افغانستان. و آنچه بدست نیامد استقلال خاک آنطرف خط دیورند بود و هست. (این بحث را در بخش بعدی دنبال خواهیم کرد.)

کاربرد شعارهای سیاسی و لغات عامیانه برای برانگیختن احساسات وطن دوستی نهایت مساعد است، ولی مناظرات علمی و تحلیل وقایع تاریخ ایجاب میکند تا از اصطلاحات علمی با معانی و تعاریف خاص و مناسب استفاده شود تا تناقض در کاربرد اصطلاحات باعث تناقض استدلال واقع نشود. آقای سیستانی در«تحلیل» اش از کلمهٔ عامیانهٔ آزادی استفاده میکند، نه از اصطلاح حاکمیت. او کلمهٔ آزادی را هم تعریف نمیکند و اگر معنی آنرا از قرینهٔ عبارت چون «استرداد آزادئ افغانستان» بجویم با تناقض استدلال او مواجه میشویم چون در رابطه میان آزادی و اسارت قبول یکی بر نقض دیگری دلالت میکند. یعنی اینکه ادعای اعلان «آزادی افغانستان» دال بر اسارت افغانستان در دورهٔ ماقبل آن است. این تناقض استدلال با استعمال عبارت مناسب «حصول حاکمیت بر سیاست خارجی افغانستان» مفهوم واقعیت تاریخی را بدون تناقض استدلال افاده میکند.

اصولاً یک پدیده در شناخت و همگونئ یک سلسله قواعد تعریف میشود، و نمی توانیم یک تعریف را محکوم به استثنی کنیم. پس بنا بر قاعده و تعامل بین المللی کشورهای که از اسارت استعمار آزاد شده اند، روز آزادی را جشن میگیرند، بناً رسم تجلیل آزادئ افغانستان استثنی واقع میشود. پس یا باید افغانستان را مستعمرهٔ انگلیس پنداشت تا تجلیل آزادی آن یک امر لازم گردد، یا همیشه آزاد بودن آفغانستان را یک واقعیت تاریخی قبول کرد، که در آن صورت عوض تجلیل روز آزادی، یک یا چند روز تاریخی و ملی را میتوان تجلیل کرد.

با فهم اینکه هیچ کشور دنیا سیاست مطلقاً مستقل ندارد، هرکس میتواند یک معیار خاص برای اثبات آزاد بودن یا آزاد نبودن افغانستان ارایه کند. اتکای آقای سیستانی بر شعار های سیاسی و استدلال او بر عبارات تعریف نشده قاموس عامیانه ادعای استرداد آزادی را به هر تعریفی که او بخواهد  مورد سؤوال قرار میدهد. مثلاً اینکه افغانستان نتوانست مناطق آنسوی خط دیورند را آزاد کند، یا اینکه حکومت امیر امان الله خان تحت  فشار انگلیسها سران قومئ که میان قبایل سرحدی محبوبیت داشتند و با آنها رابطه داشتند به بهانهٔ تفویض ماموریتهای حکومت از مناطق مجاور خط دیورند دورتر «تبعید داخلی» کردند. امیر امان الله خان همچنان به اثر تهدید روسیه شوروی از حمایهٔ آزادیخواهان در آسیای مرکزی در مجاورت افغانستان دست برداشت و به نا امیدی از مزارشریف به کابل برگشت. 

چنین سازشهای که سیاسیون آنرا در عبارات مرموز و مرئئ زبان دیپلوماسی ملفوف نگه میدارند بر ضعف نسبئ حکومت امیر امان الله خان در برابر ابرقدرتهای استعمارئ انگلیس و روسیه  دلالت میکند، نه به تغییر چشمگیر استقلال کامل کشور. ولی بحث علم سیاست را نباید در سایهٔ رموز دیپلوماسی و بر پایهٔ شعار سیاسی بنا کرد، بلکه آنرا با ژرفنگری بر تحلیل وقایع تاریخ از دیدگاه عینی استوار کرد. این نه بدان معنی که اعلیحضرت امیر امان الله خان آرزوهای اعتلا و ترقی کشور را در سر نداشت یا محبت رعایای خود را در دل نمی پرورانید، بلکه به این معنی که حکومت او مثل بسیاری از حکومتهای دیگر دو قرن اخیر افغانستان محکوم به شرایط زمان و مکان بود. اینجا حاکمیت بر سیاست خارجی و داخلی را باید در معنی نسبی آن پذیرفت، نه به معنی مطلق آن، و این نسبیت کماکان و کماهی پابرجا است.   

بخش پنجم

آزادی جغرافیای افغانستان؟

آقای سیستانی در رابطه با پشتونهای آن طرف سرحد می نویسند که: «از داکتر ستانيزی وامثال وی می پرسم که آيا جنگ سوم افغان وانگليس بخاطر حصول استقلال جغرافيای موجودۀ افغانستان آغاز شده بود يا بخاطر استرداد سرزمين پشتونستان ؟ معلومدار بخاطر آزادی جغرافيای افغانستان موجوده سازمان يافته بود و در نتيجۀ جان بازی ھای فرزندان دلير کشور،اين ھدف برآورده شد.» 

این مسأله آنقدر هم «معلومدار» نیست که صراحت پیشفرض خودمحورئ آقای سیستانی به آن اشاره میکند. می بینیم زمانیکه آقای سیستایی از آزادی یا اسارت افغانستان سخن می زند تنها حکومت افغانستان نزد شان مطرح است و نقش ملت و خاک را در کلیت دولت افغانستان نادیده می گیرند. حالا بدون آن که متوجه شده باشند حقیقت به دنبال تصحیح اشتباه شان می آید و او از «آزادی جغرافیای افغانستان» صحبت میکنند.

از قرینهٔ استدلال آقای سیستانی بر می آید که احتمالاً کاربرد عبارت «آزادی جغرافیای افغانستان» به خاطر آنست که گویا پشتونهای ورای خط دیورند شامل معادلهٔ آزدی نیستند و اصرار میکنند که جنگ سوم افغان و انگلیس تنها «بخاطر آزادی جغرافیای افغانستان موجوده سازمان یافته بود.» ولی باز در غفلت حافظه فراموش میکنند که در صفحات قبلی برضد همین فرضیهٔ خود شواهدی ارایه کرده که چند مثال آنرا نقلاً تقدیم میکنیم:

در قسمتی می نویسند: «درحالی که انگليسھا، ھيئت افغانی را با نامه حاوی استقلال سياسی دلشاد ساخته بودند ،از واگذاری قبايل به افغانستان تذکری نداده بودند. ھمان است که شاه امان الله و وزيرخارجه محمودطرزی پس از مطالعه متن قردارد، بخصوص ماده پنجم آن خشمگين گرديدند وعلی احمدخان را محکوم کردند.»

و بعداً از نویسندهٔ امریکایی ریه تالی ستوارت اقتباس کرده مینویسند که طرزی به علی احمدخان گفت: «شما حق اين را نداشتيد که خاک افغانستان رابدھيد که برتانويھا سرحدات را نشانی کنند وخود توسط يک کلمۀ آزادی ھمه چيز را از دست داديد! وامان الله خان دستورداد که علی احمدخان بعد ازاين از خانه خود بر آمده نميتواند و تحت نظارت قرارداده شود.» 

این تناقض صریح در استدلال آقای سیستانی و ارایهٔ فرضیهٔ تضاد با نوشتهٔ خود اوست که سؤوالات ذیل را متوجهٔ آقای سیستانی می سازد: 

۱-اینکه آقای سیستانی به گفتار محمود طرزی که به علی احمدخان میگوید «شما حق اين را نداشتيد که خاک افغانستان رابدھيد»  آیا کلمهٔ «خاک افغانستان» جز خاک آنطرف خط دیورند به چیزی دیگری دلالت کرده میتواند؟ پس تنها چیزی که در اینجا «معلومدار» است همانا شامل بودن خاک آنطرف خط دیورند است که آقای سیستانی از واقعیت آن انکار میکنند. 

۲- در رابطهٔ با مفهوم «خاک افغانستان را بدهید» بین آنچه من در مصاحبه گفته ام و آنچه محمود طرزی فرموده اند و امیر امان الله خان به تأئید آن علی احمد خان را تحت نظار قرار داده اند  در معنی هیچ تفاوتی نیست جز استعمال کلمات مترادف. پس از آقای سیستانی باید پرسید که آیا محمود طرزی، یعنی ورزیده ترین دیپلومات دورهٔ امانیه هم مثل من به افتخارات افغانستان توهین کرده اند؟

۳- اگر توقیف والی احمدخان به خاطر «واگذاری» خاک ورای خط دیورند به انگلیسها نبود، پس یگانه مسأله قابل اعتراض در معاهدهٔ راولپندی همانا قطع معاش مستمری به امیر بود. مگر میتوان ادعا کرد که امیرامان الله خان او را به خاطر پول مستمری انگلیس توقیف کرد؟ از این هم اهانت بزرگتر به امیر آمان الله خان شده میتواند؟

۴- اگر جنگ صرف به خاطر «آزادی جغرافیای افغانستان» موجوده سازمان یافته بود، پس چرا والی علی احمد خان قرار نوشتهٔ خود آقای سیستانی در مادهٔ سوم گفتارش به گرنت نمایندهٔ انگلیس در راولپندی گفت که «تمام قلمرو قبايل برای افغانستان واگذاشته شود…»؟ غیبت حافظه یا تناقض استدلال؟

۵- علاوتاً اگر چنین نبود، پس تمام اعتراضات بالای معاهدهٔ راولپندی خصوصاً به رسمیت شناختن خط دیورند در مادهٔ پنجم آن محض برای شوخی و مزاح بود؟

۶- اگر جنگ محض برای آزادی جغرافیایی افغانستان موجوده بود، پس چرا امیر امان الله خان سران قومی و موسفیدان را برای قیام عمومی و اعلان جهاد به آنسوی خط دیورند فرستادند؟

۷- از تناقضات منطقی مورخ چیره دست چنین بر می آید که گویا جنگ سوم افغان و انگلیس تنها «بخاطر آزادی جغرافيای افغانستان موجوده سازمان يافته بود»، یعنی آمیر امان الله خان جغرافیای افغانستان موجوده را پذیرفته بود یا به عبارت دیگر خط دیورند را به رسمیت شناخته بود؟ 

۸- اینجاست که تناقض استدلال آقای سیستانی به اوجش میرسد زیرا اگر امیر امان الله خان خط دیورند را پذیرفته بود، پس تنها جنجال سیاسی او با انگلیسها همانا اجازه داشتن روابط با کشورهای خارجی (یعنی روسیهٔ شوروی) بود. 

۹- متن اعلامیه های مکرر استقلال از طرف امیر امان الله خان (مطابق تعریف آزادئ آقای سیستانی) به استقلال داخلی و خارجی اشاره میکند. وقتیکه امیر امان الله خان استقلال کاملداخلی و خارجی افغانستان را اعلان میکند، او در واقع دو هدف عمدهٔ سیاست خود را نشانی میکند: 

الف- منظور از آزادی کامل در امور خارجی همانا استرداد حاکمیت بر سیاست خارجی است خاصتاً در رابطه با تحکیم مناسبات دیپلوماتیک با کشورهای دیگر.

ب- در شرایط مسلط وقت عبارت «آزادئ داخلی» هیچ مفهوم دیگر را افاده نمیکند جز الغای قرارداد دیورند. چون سرزمین آن طرف خط دیورند جز لایتجزای افغانستان کامل شناخته میشد و معاهدهٔ دیورند صرف عملیات امیر افغانستان را در آن مناطق در مقابل معاش مستمری برای یک میعاد موقت قبول کرده بودند. انگلیسها بعد از تغییر هر حکومت در کابل متوقع تجدید این قرارداد بودند. در واقع امیر امان الله خان با رویکار آمدنش به رآس صحنهٔ سیاست افغانستان این توقع انگلیسها را رد کرد. استدلال متناقض آقای سیستانی به هیچ مفهوم دیگر نمیتواند عبارت «آزادئ داخلی» را تعبیر کند، جز آنکه ادعا کنند که انگلیسها نظام امور داخلی افغانستان را اداره میکردند، که هرگز چنین نبود. 

ولی باز هم لغزش قلمی ضعف استدلال آقای سیستانی را برملا میسازد. من معاهدهٔ راولپندی را از جهتی مضرترین معاهدات خواندم که به معاهدهٔ دیورند ابدیت بخشید. آقای سیستانی و پیروانش نظرم را رد کرده مرا به خیانت متهم کردند، ولی زمانیکه آقای سیستانی بالای کتاب آقای مصداق تبصره میکنند، در تائید اینکه معاهدهٔ دیورند موقتی بود موقف مرا تائید میکنند، همان موقف که بر حسب آن مرا خائین قلمداد کرده بودند. آقای کاندید اکادمیسین در مورد به زبان مادری خویش چنین قلم فرسایی میکنند: «عبالرحمن خان پخپل ژوندلیک کی په وار وار سره واړی: چی ده هیڅکله نه وه ګنلی، چی کومه پښتنی سیمه دی په همیشنی توګه برتانویانو ته ور پریښودل سی. آن پخپله سر مورډیورند د هند خارجه سکرتر چی همدا کرښه یی وایستله، د الحاق پیش بینی نه وه کړی. «ډیورند… د اتکل نه درلود چی د هند حکومتی پولی مخته ورټپل وهی، بلکی هغه یی صرف د سیاسی کنترول په خاطر ورپوری وهلی» نوشتهٔ آقای سیستانی را با همهٔ اغلاط املایی، انشايي، نقطه گذاری، و دستوری آن اینجا بدون تصرف نقل کردیم تا دیده شود که این کاندید اکادمیسین پشتون که دیگران را به حفظ ارزشهای ملی ترغیب مینمایند، خود به ارزش دانستن زبان ملی خود واقف نیست، و در تمام نوشتهٔ او یک جمله بی عیب و نقص به نظر نمی خورد. این مرد به کدام زبان از زبان پشتو و پشتون بودن خود دفاع میکند؟

۱۰- آقای سیستانی مدعی اند که جنگ به خاطر «آزادی جغرافیای افغانستان موجوده سازمان یافته بود» ولی فراموش میکنند که فتوحات آن رویهمرفته از طرف قبایل پشتونهای آن طرف خط دیورند صورت گرفت!؟!؟!؟   و فراموش میکنند که علت اصلی ظفر بر انگلیس پیوستن ده ها هزار پشتونها ورای خط بود که هم در اعاشه و اباتهٔ عساکر و لشکریان قومی سهم گرفتند و هم با آنها سیل آسا پیوستند و آنگلیسها را از قلعه ها و حصارهی سرزمین خود راندند. آیا همهٔ این سرزمین که از پشین و کلات و ژوب، تا وانه و تل و اټک از سلطهٔ انگلیس آزاد ساخته شد داخل جغرافیای افغانستان موجوده بود؟ یگانه چیزی که در اینجا «معلومدار» است این است که تاریخدان شهیر ما این بار با مشکل استثنای جغرافیه مواجه میشود.

از افتخارات فتوحات جنگ سوم افغان و انگلیس تاریخ از پکتیا، و تورخم و سپین بولدک یاد نمیکند، بلکه دو نام که افتخار فتح آن بر سر زبان هر افغان است عبارت اند از وانه و تل که فتح اولی کاملاً از طرف پشتونهای آن طرف خط صورت گرفت و در فتح دومی هم آنها سهم بارز داشتند. ولی در مقابل قرار نوشتهٔ خود آقای سیستانی در سه جبههٔ به جز زد و خورد کوچک در سپین بولدک و حملهٔ عجولانهٔ صالح محمدخان به تاریخ ۳ می در کمکی خیبر که آن هم به شکست مواجه شد هیچ تحرکی در محاذهای جنگی افغانستان رخ نداد. اوضاع دربار کابل به اثر افواهات تاکتیکئ جاسوسان انگلیس آنقدر متشنج شده بود که قرار نوشتهٔ خود آقای سیستانی، «در کابل ، نیز بمباردمان طیارات انگلیس این تشویش را ایجاد کرده بود تا شاه و کابینه و خانواده های شان به دره پنجشیر پناه ببرند.»

۱۱- روی کدام منطق میتوان گفت که مؤثرترین قوای جنگی علیه انگلیس یعنی پشتونهای آنسوی خط دیورند برای افغانستان جغرافیایی که آزاد بود می جنگیدند، ولی برای سرزمین خود شان که تحت سلطهٔ انگلیس قرار داشت نمی جنگیدند؟ مگر تناقض استدلال باید شاخ یا دم داشته باشد تا به آن متوجه شد؟

مورخ ما همچنان فراموش می کنند که با آنکه اعلان جهاد در کابل «سازمان یافته بود،» ولی آغاز موفقانهٔ جهاد در وزیرستان سر و صورت گرفت که لشکرهای وزیری و مسعودی به سرکردگی شاه دوله خان  به تاریخ ۲۰ می ۱۹۱۹ قلعهٔ وانه را به محاصره کشیدند و به تاریخ ۲۴ می بالای آن حمله کرده انگلیسها را به فرار مجبور ساختند و مهمات و اسلحهٔ ثیقل آنها را به شمول شش عراده توپ به غنیمت گرفتند. آقای سیستانی همچنان فراموش میکنند که روز ۶ جوزا یعنی روز فتح وانه در طول ده های متواتر در افغانستان تجلیل میشد. و این همه از فتوحات مسعودی و وزیری بود زیرا نادر خان در آن زمان در سپین وام بود وبعد از فتح آن به وانه رسید و سپس با همراهی لشکرهای مسعود و وزیر به طرف تل تاخت. 

گزارش چشمدید مجاهدین در صحنه چنین است که نادرخان محض دیدن گریز عساکر انگلیس به آنسوی اټک عزم بازگشت کابل کرد. نورالمشایخ او را از آستینش گرفته گفت «برادر، جهاد تمام نشده، دشمن او طرف رفت {تو این طرف میروی}». پشتونهای آنطرف خط این پس گشت آنئ نادر خان را به طور طنز وجیزه در آورده میگفتند:  اووله مینه تونده   نادرخان ګرځی په پونده

اینجاست که اشتباهات بزرگ در بخش عملیات نظامی رخ داد که مسؤولیت مستقیم آن به نادرخان و مسؤولیت نهایی آن به امیر امان الله خان متوجه میشود: سپه سالار نادرخان باید به استحکام مواضع در جناح راست دریای سند می پرداخت و تا اعلان متارکه یک قدم به عقب بر نمی گشت. اگر انگلیسها را تعقیب نمیکرد اقلاً با استفاده از قوت لشکرهای قومی و سپاه افغانی به حفاظت مناطق مفتوحه ادامه میداد. اگر نادرخان از تاکتیکهای نظامی مؤثر و تدبیر سیاسی کار میگرفت، رویداد وقایع متارکه کاملاً متفاوت میبود. انگلیسها جرأت برگشت به مناطق قبایل پشتون را نداشتند جائیکه به گفتهٔ مرحوم غبار به مجمر آتش مبارزات در آمده بود. ولی بازگشت پیش از وقت نادرخان به امر امان الله خان باعث شد که انگلیسها مناطق مفتوحه را دوباره تصاحب کنند و به اساس آن در معاهدهٔ راولپندی بر ادعای مالکیت بر آن اصرار کنند.

در نتیجه فعالیت جاسوسان انگلیس داخل دربا نتنها عملیات نظامی امیر امان الله خان برای آزادی خاک آنسوی خط دیورند با رکود مواجه شد، بلکه زمانیکه خود پشتونهای آنسوی خط دیورند انگلیسها را شکست دادند و خاک خود را آزاد ساختند، امیر امان الله خان آنها را واداشت تا مناطق مفتوحه خود را دوباره به انگلیسها واگذار شوند. علی الرغم همهٔ این وقایع انکار ناپذیر مورخ پشتون ما جرأت میکنند و میفرمایند، «من به صفت يک افغان منسوب بقوم پشتون که در وطن خواھی ووطن دوستی خود را از ھيچ پشتون ديگر کمتر نمی شمارم… لازم ميدانم بگويم که بايد در فکرحفظ وسلامت تماميت ارضی افغانستان موجوده باشيم و سرزمينھای آنسوی خط ديورند(پشتونستان) را به خود مردمان آنسوی خط بگذاريم تا خود سرنوشت خويش را آنطور که ميخواھند رقم بزنند.» تاریخدان از واقعیت تاریخ چشم میپوشد و فراموش میکنند که پشتونهای آنسوی خط دیورند سرنوشت خویش را تعیین کرده بودند، ولی ما که در«فکر حفظ و سلامت…» هستیم اشتباه نابخشودنی تاریخ را مرتکب شدیم.

مسؤولیت نهایی به امیر امان الله خان راجع میشود: اعلیحضرت امان الله خان زمانی پیشنهاد متارکهٔ انگلیس را پذیرفت که افغانها در میدان مبارزه دست برتر داشتند. امیر عوض آنکه پیشنهاد متارکهٔ انگلیس را بعد از بررسئ گزارشات محاذات جنگی از طرف مشاورین نظامی اش و بعد از مشوره با سرلشکران داخل جبهات اعلان میکرد، احتمالاً به مشورهٔ جاسوسان انگلیس داخل دربار پیشنهاد متارکه یک جانبه انگلیس را در زمان حساسترین نقطهٔ ضعف نظامی انگلیسها پذیرفت. در واقع به اثر این اعلان متارکه انگلیسها از یک اغتشاش سراسری در شمالغرب هند نجات یافتند. اگر امیر امان الله خان وسایل مخابراتی برای بررسی جبهات جنگ در دسترس نداشت، اقلاً از این درایت کار گرفته میتوانست که حدس بزند که علت پیشنهاد متارکه از طرف انگلیس به ذات خود نشانهٔ ضعف وضع نظامی آنها را نشان میداد و پذیرفتن یا عدم پذیرفتن آن در اختیار او است.

رمز این واقعیت تلخ را از قلم جنرال یارمحمدخان وزیری میخوانیم که در زمان جنگ سوم رتبهٔ غونډمشری داشت: «ما غازیان وزیرستان، گومل و ژوب انتقام شکست افغانها در ننگرهار و قندهار را از انگلیسها گرفتیم. تنها قبیلهٔ من بیش از دو هزار شهید داد. ما گزارش فتوحات خود را از طریق محمد نادرخان و شاه ولیخان به آمیر امان الله خان میفرستادیم. اینکه این دو برادر گزارشات فتوحات ما را به کدام اندازه و چه شکل به امان الله خان می رسانیدند هیچ اطلاعی نداشتیم…. غازیان در حیرت بودند که چرا امان الله خان با دشمن مغلوب موافقتنامهٔ متارکه را قبول کرد؟! وچرا پیشنهاد متارکه بدون مصلحت و مشورهٔ ما پذیرفته شد که دشمن را مجبور به تقاضای متارکه ساخته بودیم. (ډاکتر رحمت ربی ځیرکیار – د اور بند تړون د جنرال یارمحّمد خان وزیري له نظره (د چاپ ټول حقوق خوندي دي،  ۲۵ اګست  ۲۰۱۳)

امیر امان الله خان همچنان سرلشکر مجاهدینی که قوای انگلیس را به سوی ژوب و قلعهٔ نظامی سندمان دنبال میکردند،از تعقیب باز داشتند و به آنها نوشت که چون متارکه صورت گرفته، پس در تعقیب قوای انگلیس جهاد ایشان قبول نمیشود. (داکتر میرکی)

مرحوم غبار به عبارات مشابه ناعاقبت اندیشئ پذیرفتن پیش از وقت متارکه را چنین بیان میکند: «اشتباه دوم امیر امان الله خان در قبولی مندرجات متارکه بود که واگذارئ ده ها قلعه، و تهانه، و مراکز نظامی مفتوحهٔ را قبول کرد بدون آنکه از انگلیسها تقاضای متقابل کند که دکه در تورخم را تخلیه کنند. و چون در تقاضای اصلی متارکه نبود انگلیسها بر حفظ دکه اصرار میکردند. باز هم درایت اقوام مسعودی و وزیری این نقیصه را تلافی کرد بر خلاف فرمان متارکهٔ امیر امان الله خان بار دوم بر قلعهٔ وانه حمله کردند، و آنرا تا زمانی واگذار نشدند که انگلیسها دکه را تخلیه نکردند.» و آن هم به اثر اصرار امیر امان الله خان که شاه دوله خان فرماندهٔ لشکرهای مسعود و وزیر را وادار ساخت تا قلعهٔ وانه را بعد از فتح دوم به تاریخ ۱۴ نوامبر ۱۹۱۹ به انگلیسها واگذار شوند و انگلیسها یک بار دیگر بر اطراف وانه سرازیر شدند. انگلیسها خوشخبری این سازش امیر امان الله خان را در تلگرافی به کنایه شکست افغانی خوانده و  در اسرع وقت آنرا به این عبارت مخابره کردند:

”THE AFGHAN CRUX. ALLAHABAD, Nov. 14. (Received 9.50 a.m.)  The Kochi column moved out from Dardoni on the 12th for Datta Khel.  The first echelon reached Boya without opposition.  Afghan irregulars are still in Wana, but their commander, Shah Daula, is reported to have left.“

آقای سیستانی با موضعگیری سیاسی خود چنین درایت مردانگی مؤثر و به وقت مردم آن سوی خط دیورند را نادیده گرفته مینویسد: «من به صفت يک افغان منسوب بقوم پشتون که در وطن خواھی ووطن دوستی خود را از ھيچ پشتون ديگر کمتر نمی شمارم ، ميگويم که بدون شبھه سرزمين ھای قبايلی آنسوی خط ديورند،از لحاظ نژادی وسوابق تاريخی متعلق به افغانستان می باشد ،ولی در شرايطی که افغانستان توانائی دوباره بدست آوردن آن سرزمينھا را نداشته باشد و احتمال آن موجود باشد که ممکن است دشمن آنچه در دست ماھست آنرا نيز از ما بگيرد، لازم ميدانم بگويم که بايد در فکرحفظ وسلامت تماميت ارضی افغانستان موجوده باشيم و سرزمينھای آنسوی خط ديورند(پشتونستان) را به خود مردمان آنسوی خط بگذاريم تا خود سرنوشت خويش را آنطور که ميخواھند رقم بزنند.»

این فقرهٔ تمام نقابها را از چهرهٔ هویت و شخصت آقای سیستانی درهم میپاشد زیرا در نوشتهٔ او جز ترس و ناامنی دیده نمیشود و تحلیلی هم اگر داشت در همین نقطه به صفر تقرب میکند. او فراموش میکند که انگلیسها که بارها زور شمشیر افغانها را دیده بود هرگز عزم و ارادهٔ تجاوز بر خاک افغانستان را نداشتند. انگلیسها نتنها در جنگ اول جهانی ضعیف شده بودند، بلکه از جنبش آزادیخواهئ هندوستان در تشویش بودند. انگلیسها برای حمله به سرحدات افغانستان نیامده بودند بلکه به دفاع از هند (و پشتونستان که در اجاره شان قرار داشت) در برابر اعلان جنگ اعلیحضرت امان الله خان سفربرئ نظامی دفاعی کرده بودند. این موضعگیری انگلیسها نتنها از فحوای اظهارات سیاسی شان هویدا بود، بلکه در ساحهٔ عملیات نظامئ شان دیده شد که علی الرغم حملهٔ عجولانهٔ صالح محمد خان انگلیسها جرات و اجازهٔ پیشرفت تعرضی را نداشتند و صرف با اشغال ستراتیژیک دکه را در حومهٔ کمکی خیبر موضع دفاعی اختیار کردند. زیرا پلانهای نظامئ قوای انگلیس دفاعی بود، نه تعرضی. بمباردمان طیارات انگلیس در کابل و جلال آباد بیشتر هدف جنگ روانی داشت تا روحیهٔ مقاومت افغانها را تضعیف کند. برعکس پلانهای نظامئ امیر امان الله خان به مفهوم آزاد ساختن خاک آنطرف دیورند از نگاه سیاسی دفاعی و از نگاه عملیات نظامی تعرضی بود. پس به کدام قوهٔ تحلیل آقای سیستانی مینویسند که «افغانستان توانائی دوباره بدست آوردن آن سرزمينھا را نداشته باشد و احتمال آن موجود باشد که ممکن است دشمن آنچه در دست ماھست آنرا نيز از ما بگيرد». از صیغهٔ کلام شان چنین به نظر میرسد که هدف او در شرایط کنونی است، ولی چون از آزادساختن خطهٔ ورای خط دیورند حتی در زمان امیر امان الله خان هم انکار میکنند، پس آقای سیستانی در کلیت از آزادئ پشتونها و پشتونستان منکر است و آن هم احتمالاً به سبب همان بچه ترسانک های که امان الله خان را به فرار به پنجشیر ترغیب میکردند.

لازم به یاد آوری است که در جنگ سوم افغان و انگلیس مردم صدها قوم و قبیله از هر دو جناح خط دیورند فداکاری و سربازی کردند، خون ریختند، و جان دادند. ما به پاس سربازی و جانبازی همهٔ مبارزین تمام جبهات سر تعظیم پائین می کنیم. اصرار بالای سهمگیری دلیرمردان آنسوی دیورند صرف در رد استدلال ارتجاعی آقای سیستانی بیان گردید که وی از حق بودن داعیهٔ آنها انکار میکنند.

نشانهٔ ناسپاسئ‌ و حق ناشناسئ آقای سیستانی در این است که به آزادئ که تا اندازهٔ زیاد ماحصل جانبازیهای مردان آن سوی خط دیورند بود می نازد، ولی شهدای که در این راه خون ریختند و اخلاف آنها که همین اکنون تحت حملات هوایی و زمینی جان میدهند بیتفاوتی کامل نشان داده میگویند ضرور نیست ادای دین کنیم. ولی حق گفتن نباید مشروط به امکان حصول حق باشد. طبق سنن محمدی دفاع از حق باید در کردار، گفتار، و پندار باشد. اگر آزاد ساختن مناطق ورای خط دیورند در توان نظامئ ما نیست، اقلاً اظهار حق بودن داعیه شان باید در توان قلم فرسایی ما باشد. «که غاپی نه، نو څک خو شه.» 

تعجب در این است که آقای کاندید اکادمیسین با چنین طرز دید ناسپاسی گفتار مصاحبه مرا عمداً تحریف و توریه کرده با لحن حق به جانب مینویسند: « لعنت باد بر چنین پشتون بی وجدان که نه تنها به استقلال افغانستان اهانت میکند، بلکه برای تفرقه و جدائی اقوام افغانستان مذبوحانه تلاش میکند.» ولی خود مدعی است که ما باید در غم خود باشیم و مردمان آنسوی خط دیورند باید خود غم خود را بخورند. مگر این جدائی اقوام نیست؟ این است پشتونی که نتنها از جانساریهای پشتونها چشم می پوشد، بلکه از داعیهٔ آزادی خواهی شان هم انکار کرده در فرط ناسپاسی پشتونهای آنسوی خط دیورند را که حسب ادعای خودش برای آزادئ جغرافیای افغانستان خون ریخته اند، مستحق حمایت اخلاقی نمیدانند.

حس بشر دوستی امر میکند که صرفنظر از روابط قوم و زبان، و دین و آئین باید از داعیهٔ آزادیخوای هر قوم و ملت و گروهی در هر نقطه دنیا دفاع کنیم چون انسان آزاد خلق شده، باید آزاد زیست کند. ولی آقای کاندید اکادمیسین سیستانی آنقدر در خودمحوری نفسانی خویش غرق است که از داعیه مشروع مردم هم زبان، هم کیش، و همجوار خود منکر است. اگر در خود جسارت سیاسی و شهامت افغانی نمی بیند که از داعیهٔ برحق پشتونها پشتیبانئ سیاسی کند، باید از حقوق آنها اقلاً حمایت اخلاقی کند، مگر آنکه حس افغانیت و انسانیت او هم زیر شعاع دفاع از مشروطیت امانی قرار گرفته باشد.

کسی که به دیگران لعنت میفرستد و کودن خائین و ده ها ناسزای دیگر میگوید با چنین اعتراف تحت شعوری Freudian slip خود را سزاوار همه آن یاوه گوئیها میکند. اگر شمهٔ از شهامت افغانی در خون شان بود با چنین بی غیرتی از ناتوانی در دفاع از حق صحبت نمی کردند. از بد بدتر اینکه کاندید اکادمیسین سیستانی با القاب علمی از کلمهٔ «بی وجدان» هم با فهم عامیانه استفاده میکند و آنرا به سطح بازاری به کار میبرند. این کار نتنها از سویهٔ پائین اخلاقی شان نمایندگی میکند، بلکه تناقض در تعریف و توصیف هویت شان را نشان میدهد یعنی او را عالم نمای بی ادب قلمداد میکند. زیرا از دیدگاه هستی شناسی و عرفان بی وجدان بودن محال است، زیرا در سطح شعورناآگاه دلالت بر ذات لایزال میکند که لامکان هر مکان است. ولی با خلاهای که در روش علمی، ضعف قوهٔ تحلیل، فقدان استدلال و منطق، درک جغرافیایی، حتی برداشت درست از وقایع تاریخ کاندید اکادمیسین آقای سیستانی نمایان است نباید توقع این را داشت که او از عرفان و هستی شناسی چیزی بفهمند.

سؤوال اصلی در این است که چرا آقای سیستانی چنین استدلال متناقض میکند؟ به خاطر اینکه او نمیخواهد مسؤولیتی به امیر امان الله خان راجع شود. زیرا اگر بگویند که مقصود امیر امان الله خان از «آزادئ داخلی» آزاد ساختن مناطق آن طرف خط دیورند بود، پس باید به شکست امیر در مورد اعتراف کنند. زیرا مردم دو طرف خط دیورند در میدان مبارزه شجاعت، مردانگی، و جانبازی بی شایبهٔ نشان دادند، ولی زعامت ملی در طلاطم و تشویش با غیبت درایت دوچار بود و عقبکشی قوای فاتح خود را در اوج حملات ظفرمندانه به نام متارکه پذیرفت. این کار به معنئ تسلیم و واگذاری حین ظفر است در تاریخ جنگهای جهانی نظیری از آن دیده نشده. اعلیحضرت امیر امان الله خان را باید به لحاظ خدماتش دوست داشت، ولی اشتباهاتش را نباید نادیده گرفت. (به بحث گسترده روی این موضوع برمی گردیم)

ولی آقای سیستانی از روی احساسات مدعی است که امیر امان الله خان هیچ اشتباه نکرده است. مثال دیگری از قضاوت متکی بر احساسات او مسألهٔ تفاوت میان محبوبیت شهزاده امان الله خان و سردار نصرالله خان است.  اشتباه آقای سیستانی در این است که وی محبوبیت را بر معیار کیفیت تعریف می کنند، در حالیکه محبوبیت بر معیار کمیت و مقدار تخمین و تعین میگردد. محبوبیت آمان الله خان تنها در میان قشر محدود روشنفکران و مشروطه خواهان بود، ولی در کشوری که در مجموع جز چهار پنج مکتب احدادیه و رشدیه و یک «کالج» حبیبیه بیش نداشت و شمار روشنفکران و مشروطه خواهان از پنج درصد تجاوز نمی کرد، باید در اقلیت میبود. در مقابل ذهنیت و خصلت محافظه کار دیانتی و عقبگرای ۹۵ در صد مردم افغانستان در عبارت «تخت و بختت بر قرار» خلاصه میشد که آن وجه مشترک محبوبیت سردار نصرالله خان و اکثریت قاطع ملت افغانستان بود. در نهایت دیده شد که عقبگرایی همین قشر محافظه کار، در پهلوی عوامل دیگر، سبب سقوط امیر امان الله خان گردید. 

اکثراً فعالیتهای مشروطه خواهئ سردارنصرالله خان را به خاطر ترفیع امیر امان الله خان نادیده میگیرند. سردارنصرالله خان اگر از نگاه طرز دید دیانتی محافظه کار بود، ولی در رابطه با پیشرفت و ترقی کشور از مشروطه خواهان طراز اول بود. او از زمانی همکار نزدیک محمود طرزی بود که امان الله خان هنوز به جوانی نرسیده بود. در واقع سردارنصرالله خان بود که به همکاری محمود طرزی بنیاد مشروطه خواهی و بنیاد حزب سری را گذاشت. قرانی که در حاشیهٔ آن طرفداران حزب سِری إمضا کرده بودند مربوط به شخص نصرالله خان بود. وی در اولین فرصت نیابت سلطنت خود که امیر حبیب الله خان در ۱۹۰۸ به سفر هند رفته بود هیئت ترکان مشروطه خواه به قیادت محمد فضلی را از قاهره به افغانستان دعوت کرد. این هیئت مخفیانه و بدون اطلاع امیر از راه بخارست، مسکو، و مشهد به افغانستان رسید و در تنظیم و رهنمایئ جنبش مشروطه خواهی به صفت معلمین و مربیان مکاتب نقش فعال داشت میکردند.

نقش نصرالله خان در نهضت مشروطه خواهی، سابقه کار او با محمود طرزی، و رابطه نزدیک او با المانها و ترکها که به دعوت او به افغانستان آمده بودند، انگلیسها را مشوش ساخته بودند. با آنکه انگلیسها از رویکار آمدن امان الله خان در تشویش بودند، ولی هراس بیشتر آنها از به قدرت رسیدن نصرالله خان بود زیرا نصرالله خان همچنان در بین قشر محافظه کار بدوی خصلت در هر دوطرف خط دیورند محبوبیت داشت و با درنظرداشت تمایل مذهبی اش میتوانست مردم را به سهولت به جهاد علیه انگلیس بگمارد. و چون نسبت به امان الله خان سرد و گرم روزگار را بیشتر دیده بود، و با حیله گرئ انگلیسا بلدیت بیشتر داشت، احتمال داشت که او مثل آمان الله خان پیشنهاد متارکهٔ انگلیسها را بدون مشورهٔ سران اقوام درگیر جهاد به آسانی نمی پذیرفت. طوریکه از یادداشتها و نوشته های تاریخی بعد از جنگ می یابیم، علت عمدهٔ شکست سیاسي امیر امان الله خان ناتوانی او در استحکام رابطه با اقوام سرحدی خصوصاً لشکریان مجاهد بود. زیرا علی الرغم هیجان و شور و شعف لشکرهای مجاهدین موضع دربار کابل از ضعف و نابسامانی حکایت میکرد.

در اینجاست که سؤوال خانم زهره یوسف داود مطرح بحث است که گفتند: «ما چرا همیشه جنگ را می بریم و صلح را می بازیم.» تحلیل درست این سؤوال ایجاب میکند که کلمهٔ «ما» را فاعل دو عبارت متفاوت بدانیم. یعنی اینکه برندگان جنگ با بازندگان صلح به دو گروه مغایر اشاره و دلالت میکنند. به شهادت تاریخ جنگهای افغانستان را معمولاً قشر محافظه کار بدوی خصلت شمشیر بدست می برند، ولی صلح را قشر روشنفکران قلم بدست می بازند. روشنفکران نتنها از جملهٔ بازندگان صلح اند، بلکه بازندگان جنگ هم هستند. عبدالقدوس خان، صالح محمدخان و نادرخان مثالهای زندهٔ قشر روشنفکر و تعلیم یافته جنگ سوم افغان و نگلیس اند.

این بدان معنی نیست که جانفشانیهای روشنفکران را در تعریف افغانیت قدر نکنیم، بلکه از نگاه مطالعات روانئ ذهنیتهای جمعئ جوامع بر می آید که با آنکه هرکس حیاتش را دوست دارد، ولی در انتها انگیزهٔ زنده ماندن در زندگئ مرفه، آسوده، راحت و پرآسایش بیشتر است؛ برعکس در زندگئ پرمشقت حس امرار حیات به بیتفاوتی تقرب میکند، که سربازی، یعنی با سر بازی، و حتی انتحار از سطح امکان به سوی احتمال می گراید. ابعاد منفئ این پدیدهٔ جامعه شناسی را گاه گاهی در خُم ایدیولوژیهای مذهبی و ملیگرایی در عبارات چون «شهید راه آزادی» رنگ مثبت میدهند. ولی کمتر کس میپرسد که چرا اکثر شهیدان راه آزادی کسبه کار، مزدور، و دهقان و دهنشین اند، در حالیکه مدالهای قهرمانی زینتبخش سینه های روشنفگران شهرنشین میگردند.