بت خانه
دیریست ازخویشتن، بیگانه شده این دل
ازدوریِ آن دلبر، دیوانه شده این دل
روزدرحسرت دیدار،شبها به خواب بیند
به یاد آن افسونگر ،افسانه شده این دل
از دیر ومسجد گذشت،به میخانه پناه برد
دردست ساقیِ مست ،پیمانه شده این دل
در باغ تخیل ها ،می گردد ومی خواند
چون مرغ ِبی آشیان ،بی لانه شده این دل
از جور روزگاران ، فریاد می برآرد
درگردِ شمع ِ خیال، پروانه شده این دل
ازحسن وجمال آن بت،پیوسته بخود پیچد
به زعم بت پرستان ، بتخانه شده این دل
مسعود حداد
3 نومبر2014