از حقیقت مرگ اسامه بن لادن چه میدانیم؟
اطلاعات روز·۲۶ میزان ۱۳۹۴
گزیده یی از بایگانی
فرستنده: حسین تلاش
بخش اول
در شب 1 می 2011، مارک باودِن درحال تماشای یک مسابقهی بیس بال –فیلی در مقابل مِت- بود که ناگهان برنامه قطع شد و تصویر رییس جمهور اوباما در اتاق شرقی کاخ سفید روی صفحه آمد. رییسجمهور گفت: «امشب، من میتوانم به مردم آمریکا و جهانیان گزارش بدهم که ایالات متحده، عملیاتی را اجرا کرد که منجر به کشتهشدن اسامه بن لادن، رهبر القاعده و یک ترویست شد که مسئول قتل هزاران مرد و زن و کودک بیگناه بود».
پنج دقیقه یا اندکی بیشتر پس از پایان بیانیهی کوتاه رییسجمهور، درحالیکه هزاران آمریکایی در مقابل کاخ سفید جمع شدند و فریاد میزدند «آمریکا! آمریکا!»، تلفن همراه باودِن زنگ خورد. مایک استنسون، رییس شرکت فیلمسازی جری بروکهیمر، پشت خط بود. باودِن در فیلمی که اقتباسی از کتاب پرفروش او «سقوط شاهین سیاه» (1999) بود، با جری کار کرده بود.
باودِن همین اواخر، درحال صرف نهار به من یادآوری کرد: «مایک گفت: «ببین مارک، جری میخواهد فیلمی درمورد این بن لادن بسازد و میخواهد تمام افرادی که در ساخت فیلم سقوط شاهین سیاه همکاری داشتند، جمع کند. او میخواهد بداند که آیا تو به نوشتن فیلمنامهی این فیلم علاقه داری؟» باودِن پاسخ داده بود که حتما، آنها میتوانند روی او حساب کنند.
او فورا به سراغ جی کارنی، سخنگوی مطبوعاتی اوباما در آن زمان میرود تا برای مصاحبه با رییسجمهور درخواست بدهد. باودن، از زمانی که «معاون رییسجمهور جوزف آر.بایدن» را برای نشریهی آتلانتیک نوشته بود، با کارنی آشنایی داشت. بااینحال، از اینکه تقریبا بلافاصله از او پاسخی دریافت کرد، شگفتزده شده بود. این پاسخ، دلگرم کننده بود؛ مخصوصا باتوجه به اینکه باودن میدانست رییسجمهور سیلی از درخواستها را دریافت میکند. کارنی گفت که او نمیتواند هیچ قولی بدهد، اما قطعا به او کمک خواهد کرد.
روز بعد، استنسون دوباره به او زنگ زد: بروکهیمر نظرش را تغییر داده است.
باودِن خیلی زود تصمیم گرفته بود که بهجای فیلمنامه، او میتواند یک کتاب بنویسد. میتوان گفت، در این کتاب، نویسنده و موضوع کاملا با هم تطابق داشتند. باودِن متخصص شرح وقایع تاریخی عملیاتهای مخفی بود. علاوه بر کتاب «سقوط شاهین سیاه» که داستانی درمورد حملهای در سومالیان در 1992 توسط رنجرهای ارتش ایالات متحده و تیم نیروهای دلتا است که به فاجعه ختم شد، او کتابهایی درمورد ماموریت شکستخورده برای نجات گروگانهای آمریکایی در ایران در سال 1980 و تعقیب طولانی قاچاقچی بزرگ مواد مخدر کلمبیا، پابلو اسکوبار، نوشته است.
روش او در نوشتن آن کتابها، ترکیبی فراگیر از گزارشها و روایتها با داستانسراییهای زنده بود. تمایل نوشتن درمورد وقایع تاریخی، مدتها پس از اتفاقافتادن، برای نوشتن به او کمک میکرد. مردم، معمولا با علاقه به گفتوگو با او مینشینند و میتوانند کاملا آزادانه صحبت کنند. یک موضوع مصاحبه به موضوع دیگر میانجامد، آن موضوع به سمت موضوعی دیگر هدایت میشود و همینطور ادامه پیدا میکند. این فرایند، سالها را در بر میگیرد.
اما ثابت شد که نوشتن کتابی درمورد بن لادن، مسئولیت بسیار متفاوتی است. باودِن تلاش میکرد تا این داستان را، تنها چند ماه پس از رخدادنش تعریف کند. افراد بسیار اندکی –تعداد انگشتشماری از مقامات ارشد دولتی و نظامی و نیروهای دریایی که عملیات را انجام داده بودند- از حوادث آن شب باخبر بودند. عملا هیچگونه سندی و دنبالهای وجود نداشت که باودِن آن را پیگیری کند. دولت تمام اسناد مربوط به آن حمله -از جمله اسناد سابقهی جستوجوی سازمان سیا برای بنلادن- را، جزو اسناد محرمانه طبقهبندی کرده بود. باودِن مجبور بود ازطریق کانالهای رسمی دولتی، برای انجام مصاحبهها درخواست بدهد و امیدوار باشد.
کتاب او، «پایان» در پاییز سال 2012 منتشر شد و داستانی که او در آن کتاب میگوید، امروز آشنا بهنظر میآید. سازمان سیا که سال ها در سایه کار میکرد، قاصدی را شناسایی کرد. افسران آژانس در تعقیب او، به ساختمان بزرگی در ایبتآباد پاکستان رسیدند. عوامل سازمان این ساختمان را برای ماهها ازطریق دوربینهای ماهوارهای از راه دور تحت نظر گرفتند، اما نتوانستند به این اطمینان دست یابند که بن لادن در داخل ساختمان حضور دارد. رییسجمهور نمیخواست درصورتی که بن لادن در ساختمان باشد (اوباما بعدها گفت که احتمال حضورش 55.45 درصد بود)، اجازه بدهد تا او را از دست بدهند. قاعده در یک بازی امن این بود که این ساختمان را یا ازطریق پرتاب بمب و موشک با خاک یکسان کند، اما این کار افراد ملکی را درمعرض خطر قرار داده و همچنین دستیابی به این اطمینان که بنلادن کشته شده است را ناممکن میساخت. بهجای اینکار، اوباما یک تیم 23 نفره از نیروی دریایی را با دو هلیکوپتر بلک هاوک به آنجا میفرستد. زمانی که یکی از هلیکوپترها نزدیک بود در کنار یک آغِل حیوانات به زمین برخورد کند، کل ماموریت میتوانست از هم بپاشد. اما این نیروها بر پرواز مسلط شده و خیلی زود حمله را آغاز کردند، دروازه ها را با C-4 شکستند و درنهایت موفق شدند هدف را بکشند. آنها پیش از ترک محل، هواپیمای بلک هاوک آسیبدیده را منفجر کردند. زمانی که پرواز آنها دور میشد، آتشسوزی بزرگی در داخل محوطه برخاسته بود. دولت پاکستان، تا زمانی که نیروهای آمریکایی مدتها میشد آن منطقه را ترک کرده بودند، از این حادثه باخبر نشدند.
این داستان، در ماهها و سالهای پیشرو میتواند به اشکال مختلفی گفته شود. داستان باودِن نیز یکی از چندین کتاب در این زمینه بود؛ اما مقالات زیادی نیز در روزنامهها و مجلات منتشر شده بود، برنامههای خبری تلویزیونی به آن اختصاص یافته بودند و در نهایت فیلم «Zero Dark Thirty» در سال 2012 ساخته شد. این فیلم خود را بهعنوان روایتی از «بزرگترین تعقیبو گریزی جنایتکاران در تاریخ» معرفی کرد. بنابراین، کشتن بن لادن نه تنها یک پیروزی بزرگ برای ارتش ایالات متحده، بلکه یک پیروزی برای دستگاه داستانسراییهای آمریکاییها نیز بهحساب میآمد که تقریبا بلافاصله پس از برخورد جسد رهبر تروریستها بر زمین، موتورش با بالاترین سرعت به کار افتاده بود.
بهار سال گذشته، باودِن تماس غیرمنتظرهی دیگری را در تلفن همراهش دریافت کرد. او پس از جلسهای در نیویورک با ناشرش درمورد کتاب بعدیاش، داستانی درمورد جنگ ویتنام، در راه خانهاش در پنسیلوانیا بود. اینبار، تماس از جانب سایمور هرش، خبرنگار تحقیقی بود.
هرش تماس گرفته بود تا درمورد عکسی از دفن بن لادن در دریا (طبق اظهارات دولت ایالات متحده، جسد او طبق رسوم اسلامی حمل شده بود)، که باودِن آن را با جزئیات در کتابش «پایان» توصیف کرده بود، از او سوال کند. باودِن نوشته بود: «یک عکس، بدن پیچیدهشده در یک کفن را نشان میدهد. عکس بعدی نشان میدهد که جسد در سطحی شیبدار، درحالی که پاها به سمت دریا است، قرار دارد. در قاب بعدی، بدن به آب برخورد میکند. در تصویر بعدی، واضح است که جسد در زیر سطح آب قرار دارد و امواج در اطرافش پخش شدهاند. در آخرین عکس، تنها موجهایی دایرهشکل روی سطح آب وجود دارند. بقایای جسد اسامه بن لادن برای همیشه رفته بود».هرش می خواست بداند: آیا واقعا باودِن این عکس ها را دیده است؟
باودِن به هرش گفت که او عکسها را ندیده و توضیح داد که آن عکسها را کسی که دیده بود برایش توصیف کرده است.
هرش گفت که درواقع هیچ عکسی وجود نداشته است. او ادامه داده بود، کل روایت چهگونگی تعقیب و کشتن بن لادن، ساختگی بوده است. او به باودِن گفت که او آماده است تا داستان واقعی اینکه چه اتفاقی در ایبت آباد رخ داده بود را منتشر کند.
برای باودِن، باور ادعای هرش کار دشواری بود. هرش تلاش کرده بود با او همدردی کند: «هیچکسی دوست ندارد فریب بخورد» واضافه کرده بود که او منظور بدی ندارد.
باودن به یاد آورد که «من گفتم که نه ناراحت نشدهام». واضافه کرد: «من به او گفتم که بالاخره او سایمور هرش است واو باید همان کاری را انجام دهد که به باور او بهتر است. اما در این مورد، من متاسفم که بگویم او درحال اشتباه است».
توضیح اینکه کشتن اسامه بن لادن تا چه میزانی سیاستهای آمریکا را تغییر داده است، دشوار است. ازنقطهنظر کاملا عملی، این امر باعث شد تا اوباما قادر باشد بار دیگر، پیش از انتخاب مجددش در سال 2012، خود را به عنوان رهبری قدرتمند مطرح کند. کشتن بن لادن تاثیر غیرقابل انکاری بر نتایج انتخابات داشت. از لحاظ استراتژیکی، مرگ بن لادن به اوباما اجازه داده بود تا پیروزی بر القاعده را اعلام کرده و برای شروع خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، پوششی که نیاز داشت برایش فراهم نمود. همچنین همین حادثه، بهتنهایی، آبروی سازمان سیا را دوباره خرید و یک دهه از شکستهای طولانی استخباراتی را به یکی از بزرگترین پیروزیها در تاریخ این سازمان تبدیل کرد.
اما میتوان گفت که مرگ بن لادن، حتا تاثیری بیش از این بر روح و روان مردم آمریکا داشت. بهشکلی نمادین، این پیروزی، سایهای از وضوح اخلاقی و شجاعتی آمریکایی را بر جنگی تیره و حتا شرمآور انداخت و آتشی که حملات تاریخی 11 سپتامبر آغاز کرده بود، به پایان رساند. تصویری آشفته از سقوط برجهای دوقلو که در ذهن جمعی مردم آمریکا ثبت شده بود، تبدیل شد به تصویری از اوباما و یکی از مشاوران ارشدی که با جدیت در دور میزی در اتاق وضعیت کاخ سفید نشستهاند و از نزدیک، اجرای عدالت بر مجرم را تماشا میکنند.
اولین بازسازی قابل توجه از خود این حمله، «گرفتارکردن بن لادن: «آن شب در ایبتآباد چه گذشت»، توسط نویسندهای آزاد به نام نیکولا اسکمیدل نوشته شده و در تنها سه ماه پس از اجرای این عملیات در نیویورکر منتشر شد. اسکمیدل که پدرش یک جنرال بود، چندین سال را در پاکستان سپرده کرده و مقالاتی برای نشریات زیادی درمورد عملیاتهای ضدتروریسم نوشته بود. داستان او در نیویورکر، بیشتر روایتی سینمایی از شجاعت نظامیان است، با سرعت به حوادث میپردازد اما درعینحال، جزئیات زیادی را مطرح کرده است. مَت بیسونت، یکی از نیروهایی که به بن لادن شلیک کرده بود، یک سال بعد از این حمله در کتاب پرفروشش «روزی دشوار»، جنبهای شخصیتر به این داستان اضافه میکند. باودِن در کتابش بر واشنگتن تمرکز کرده و خوانندهها را به درون کاخ سفید میبرد؛ جایی که رییسجمهور درحال صدور دستور عملیاتی بود که به لحظهای تعیینکننده برای ریاستجمهوریاش تبدیل شد. در نهایت، روایت فیلم « Zero Dark Thirty» است که بازجوییهای اغلب وحشیانهی سیا را که این آژانس ادعا میکرد ایالات متحده را به ساختمان بن لادن راهنمایی کرده بود، به تصویر میکشد.
روایت رسمی از گرفتاری و کشته شدن بن لادن، در ابتدا مانند پرترهای روشن به نظر می آمد، اما دراساس تنها شبیه به طراحی نامنظم از چشم اندازهایی چندگانه بود: پنتاگون، کاخ سفید و سازمان سیا. زمانی که این طراحی را کمی از نزدیک تر مورد بررسی قرار بدهید، متوجه میشوید که درست به نظر نمیآید. تقریبا بلا فاصله، دولت مجبور شد تا جزئیاتی مهمی را درمورد این حمله تصحیح کند: بن لادن، آنچنان که معاون مشاور امنیت ملی، جان برنان، در ابتدا به خبرنگاران گفته بود، در تیراندازی درگیر نبود و خلع سلاح شده بود. همچنین، او از یکی از همسرانش بهعنوان سپر انسانی استفاده نکرده بود. رییسجمهور و مشاورانش نیز در حال تماشای زندهی این حمله از اتاق وضعیت نبودند؛ این عملیات ازطریق کلاههای ایمنی نیروها ثبت نشده بود.
اینجا بود که سوالهایی بیشتر نگرانکننده درمورد اینکه کل این داستان چهگونه ساخته شده است، مطرح شد. اسکمیدل پس از نشر مقالهاش تصدیق کرد که درواقع، او هرگز با هیچکدام از 23 نیرویی که در حمله شرکت داشتند، صحبت نکرده بود. بعضی از جزئیات روایت بیسونت از این حمله، با روایتی از یکی از دیگر نیروهای دریایی سابق، رابرت اونیل، که در فاکس نیوز ادعا کرده بود گلولهی مرگبار را او شلیک کرده است، در تناقض قرار داشت. مقامات دولتی به خبرنگاران گفتند که صحنههای شکنجهای که به شکلی بسیار واقعی در فیلم «Zero Dark Thirty» به تصویر کشیده شده بود، درحقیقت هیچ نقشی در کمک به ایالات متحده برای یافتن بن لادن نداشتند.
از ما خواسته شده بود تا باور کنیم اوباما 23 تن از نیروهای دریایی را به یک ماموریت بهظاهر خودکشی فرستاده است: حمله به حریم هوایی پاکستان بدون پوشش هوایی یا زمینی، بهسرعت وارد محوطهای شدن، حتا اگر بن لادن در آنجا بود، باید به هر شکل ممکن محافظت میشد. برطبق گزارشات رسمی، تمام این کارها بدون هیچ گونه همکاری یا حتا تاییدی از جانب ارتش یا سرویس اطلاعات پاکستان انجام شده بود.
این داستان چه قدر احتمال داشت؟ ایبتآباد در اساس در یک شهرک نظامی قرار دارد. ساختمان آشکارا بزرگی که بن لادن در آن بود (احاطه شده توسط دیوارهای 18 فوتی بتنی با سیمهای خاردار)، کم تر از دو مایل از آکادمی نظامی پاکستان «West Point» فاصله داشت. پلیس محلی چطور؟ آن ها واقعا از برخورد یک هلیکوپتر عظیم آمریکایی در همسایگی شان بیاطلاع بودند؟ پیش از همه باید این سوال مطرح شود که چرا این همه اطلاعات درمورد حملهای مخفیانه که توسط یک واحد ویژهی عملیات مخفی انجام شده است، به ما داده می شود؟
تاریخ آمریکا پر از داستانهای جنگی است که درنهایت ثابت شده است که نادرست بودهاند. ادعاهای نادرست دولت بوش درمورد انبار مهمات صدام حسین از سلاحهای کشتار جمعی را به یاد بیاورید. یا حمله بر کشتی ایالات متحده در خلیج تونکین را تصور کنید. در «Bay of Pigs»، دولت، تعداد زیادی از جنگ جویان را به کوبا اعزام کرد و امیدوار بود که این امر منجر به تشویق شهروندان محلی برای پیوستن به آنها شود. بعد از شکست عملیات، دولت به سرعت تعداد نیروها را کاهش داد و ادعا کرد که این اصلا یک تهاجم نبود، بلکه بیشتر تلاشی برای ارایهی کمک به چریکهای محلی بود. یا اخیرا ارتش گزارش داد که ان.اف.ال سابق، پَت تیمن، با شلیک دشمن کشته شده است، به جای اعتراف بهاینکه گلولهای به طور اتفاقی از سوی واحد خودش، به سر او اصابت کرده بود.
این داستانهای دروغین، نمیتوانستند بدون کمک رسانهها به مردم برسند. گزارشگران همیشه فقط حقیقت را پیدا نمیکنند. آنها به دنبال روایت ها هستند. و یک روایت جذاب، میتواند نفع زیادی برای آنها داشته باشد.
درطول جنگ عراق، خبرنگاران به ما اطلاع دادند که اراذل و اوباش عراقی، مجسمهی صدام حسین در میدان فردوس را سرنگون کردند. اما درواقع، آنجا تعداد کمی از مردم محلی حضور داشتند که تلاش میکنند مجسمه را پایین بکشند و نیاز داشتند تا یک جرثقیل نظامی آمریکایی به آنها کمک کند. همچنین، خبرنگاران جسیکا لینچ را به یک قهرمان جنگ تبدیل کردند که درمقابل به اسارت گرفتهشدنش در کمین دشمن در عراق مقاومت کرده است، درحالی که فقط سلاح او گیر کرده بود و او مجبور شده بود در تانک بماند. در روایتی در «تایمز» درمورد داستان لینچ در سال 2003، باودِن این پدیده را چنین توضیح داده بود: «گرایش به بافتن اندکی از حقیتی که میدانیم در ساختاری آشنا –اغلب شبیه به داستان یک فیلم»
آیا داستان مرگ اسامه بن لادن، نمونهای دیگر از «افسانه سرایی» آمریکایی بود؟ آیا باودِن و درنتیجه، همهی ما، توسط روایتی که مشخصا به نفع ما (آمریکاییها) جعل شده بود فریب خوردهایم؟ یا اینکه خود این سوالات از بدبینی ما برمیخیزند؟
پایان قسمت نخست