چرایی شکست سوسیالیسم در شوروی و پیروزی آن در چین!
بخش نخست: یورش به قهرمان حزب
سیامک
مقاله ۳۰/۱۴۰۱
۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۱۵ دسامبر ۲۰۲۲
پیاده کردن پیروزمندانه هر برنامه ی کشورداری در ساختن و سازمان دهی دسته ای از باورها و ارزش های مشترک میان مردم است – باورها و ارزش هایی که آنها را به دستگاه رهبری کشور پیوند می دهد. یکی از بزرگ ترین کژروی هایی که در دوران زندگی اتحاد جماهیر شوروی رخ داد، یورش نابخردانه به استالین از سوی خروشچف بود. استالین با تاریخ اتحاد جمهوری شوروی و حزب بلشویک پیوند خورده بود و یورش به او ضربه سختی به باور مردم و به ویژه هم وندهای حزب کمونیست به سوسیالیسم زد.
دیدگاه ضد استالینی خروشچف
چه بخواهیم و چه نخواهیم دیکتاتوری پرولتاریا بخشی از هر انقلاب سوسیالیستی است، تا از هدف های انقلاب در برابر دشمنان درونی و برونی پشتیبانی کند. همان گونه که انگلس در نوشته اش نوشت: “یک انقلاب بی گمان خودکامگی ترین پدیده است؛ این کار ابزاری است که یک گروه جامعه خواسته های خود را بر بخش دیگر آن با کاربرد زور می پذیراند؛ و اگر حزب پیروز نمی خواهد بیهوده جنگیده باشد، باید برای نگه داری از خود واپس گرایان را سرکوب کند. آیا کمون پاریس اگر از این زور مردم تفنگ به دست علیه بورژوا سود نمی جست، یک روز می توانست زنده بماند؟ آیا نباید آن را سرزنش کنیم که به اندازه نیاز زور خود را به کار نبرد؟”
طبقه کارگر شوروی، با به دست گرفتن فرمان روایی، خود را به ناگزیر در جنگ با بورژوازی ددمنش دید که در آن بیش تر دهقانان متحدان پایداری نبودند و روشن اندیشان جامعه هم با چشم تردید به بلشویک ها می نگریستند.
مایکل پرانتی (Michael Parenti) دانش مند علوم سیاسی، تاریخ دان مارکسیست آمریکایی می گوید که یک کشور سوسیالیستی برای پاسبانی از زندگی و استقلال خود در یک دنیای امپریالیست ستیزه جو، چاره ای فرای آمادگی جنگی ندارد. برای زنده ماندن انقلاب مردم، باید دستگاه دولتی را به دست گرفت و از آن برای شکستن بورژوازی سود جست.
آلبرت شیمانسکی در باره ی ویژگی های خشن دولت شوروی دوران استالین می گوید: در دوره رهبری استالین شرایط اجتماعی چارچوب سیاست ها و هم چنین سازوکارهای تصمیم گیری را می ساخت، آن ها پرورده انگیزه های استالین یا چگونگی روان نبود. انقلاب سوسیالیستی به ناگزیر می بایست چهره های نام داری می داشت تا وفاداری توده ها را به سوی خود کشاند. حتا انقلاب های چین و کوبا که پشتیبانی دهقانی داشتند، فرهمندی (کاریزمای) مائو و فیدل نقش های مهمی بازی کرد. چهره سازی در خدمت یک کارکرد اجتماعی کلیدی است که در آن زمان برای آموزش یک انسان تراز نوین کم است و باید توده ها را در برابر دشمن سوسیالیسم سازمان دهی کرد.
خود خروشچف می دانست که کم بودهای دستگاه سیاسی در دوران استالین از کینه توزی پدید نیامد، بلکه از روی وفاداری به طبقه کارگر و پیکار برای سوسیالیسم بود: “استالین این کار را به سود طبقه کارگر می دید و با دلبستگی به پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم انجام می داد. ما نمی توانیم بگوییم که این ها کار یک خودکامه دیوانه بود. دید او این بود که این کار باید برای حزب، برای توده های کارگری، برای پشتیبانی از دستاوردهای انقلاب انجام شود.”
در زمینه سیاسی دگرگون شده پس از جنگ، دور شدن از کیش شخصیت، گسترش دموکراسی مردمی، افزایش آزادی کار خوبی بود که می توانست انسان سوسیالیستی نوینی بسازد؛ شهروندان دهه شست-هشتاد شوروی آموزش دیده، آگاه و با فرهنگ بودند. نمی شد با آن ها همان گفتمان گذشته را دنبال کرد و یا با آن ها به مانند مردمان زمان انقلاب و جنگ میهنی رفتار کرد.
هم زیستی مسالمت آمیز در جهان پابرجا بود و فشار بر اتحاد جماهیر شوروی آرام شد. دیگر شوروی مانند سال های ۵۳-۱۹۲۸ زیر چنبر امپریالیسم نبود، سرکوب سیاسی در جامعه شوروی دیگر مانند گذشته نبود. افزون بر این، با بازسازی سوسیالیستی و بالا رفتن سطح زندگی مردم نظام شوروی از پسندیدگی (محبوبیت) خوبی میان مردم برخوردار بود. دیگر مانند گذشته نیاز به چهره سازی برای بسیج همگانی نبود. بی تردید جامعه تا اندازه ای به استالین زدایی نیاز داشت. هم این که بیش تر رهبری حزب با خروشچف در این باره هم صدا شده بودند نشان می دهد که برخی از نادرستی های زمان استالین می بایست درست می شد و یک محیط سیاسی آرام تر و کم و بیش باز پدید می آمد.
به گفته خروشچف و هوادارانش، سخن رانی او برای به زیر پرسش بردن همه ی کارهای استالین نبود. سخنرانی خروشچف با “نقش استالین در آماده سازی و پیاده کردن انقلاب سوسیالیستی، در جنگ داخلی و در نبرد برای ساخت سوسیالیسم در کشور ما، در جهان شناخته شده است” آغاز می شود و با گفتن این که “استالین بی تردید خدمت های بزرگی به حزب به طبقه کارگر و به جنبش بین المللی کارگری انجام داده است، پایان می گیرد. بنابر این بی گمان انتقاد خروشچف از استالین با انگیزه دگرگونی های سیاسی، سازگار با پیش رفت سوسیالیسم در شرایط نوین بوده است.
ولی او به گفته اروپایی ها “پوشش تمیز را با آب چرکین به دور انداخت” ؛ روش های گزیده شده برای این کار ناگوار بود. باید می شد بدون راه اندازی یک یورش به همه ی چیزهایی که استالین نمایندگی می کرد، دگرگونی های سیاسی را فراهم کرد. نمی بایست برای نبرد با کیش شخصیت، هر آن چه را که استالین هم راه با حزب کمونیست انجام داده بود به زیر پرسش برد. به ناگهان، با به زیر پرسش بردن ناخردمندانه استالین، دستاوردهای حزب و مردم شوروی در دوران استالین زیر پرسش رفت. حتا یک ضداستالین سرشناس مانند ولادیسلاو زوبوک (Vladislav Zubok) تاریخ نگار روسی- انگلیسی می گوید که نبرد با کیش شخصیت استالین دستگاه ایدئولوژیک شوروی را زخمی کرد.”
رفیق طبری هم می گوید “رویزیونیست ها با تمام قوا کوشیدند تا مسئلهٔ “کیش شخصیت استالین و عواقب آنرا” بیش از حدود منطقی و واقعی آن بزرگ کنند و آنرا تا حد یک تراژدی یاس آور تاریخی اوج دهند و کلیهٔ دست آوردهای سوسیالیسم و جنبش کمونیستی معاصر را دستخوش لعن و نفرین و آه و اسف سازند و احکام و مصوبات کنگرهٔ بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی را مورد سوء تعبیرات و تفسیرات دور و دراز و نادرست قرار دهند و نتیجه بگیرند که تنها راه مسالمت آمیز به سوی سوسیالیسم راه درستی است و خواستار آزادی عمل فراکسیون و گروهها در احزاب مارکسیستی شوند و بدینسان این احزاب را بسوی انحلال ببرند.”(نوشته های فلسفی و اجتماعی-جلد ۱-صفحه ۹۵)
سخنرانی خروشچف مایه سردرگمی و تردید گسترده ای در میان مردم شد؛ و خشم هم وندهای وفادار حزب را هم برانگیخت. تاریخ نگار ضد کمونیست اورلاندو فیگز (Orlando Figes) در باره ی آن سخنرانی می گوید که “همه چیز را دگرگون کرد. رهبری حزب، وحدت و خود باوری حزب زیر پرسش رفت. این سرآغاز روند فروپاشی شوروی بود. نظام شوروی هرگز از بیماری از دست دادن خودباوری که این سخنرانی پدید آورد بهبود نیافت”. سخنرانی خروشچف فراتر از مرزهای شوروی، جنبش جهانی کمونیستی را هم دگرگون کرد. اریک هابسباوم (Eric Hobsbawm) تاریخ نگار مارکسیست بریتانیایی نوشت که “انقلاب اکتبر یک جنبش کمونیستی جهانی آفرید، کنگره بیستم آن را نابود کرد.”
رهبری پس از خروشچف، برژنف و تیمش تا اندازه ای یورش به استالین و دست آوردهایش را پس گرفتند، ولی ضربه به رهبری و باور به حزب زده شده بود.
پس از بیش از نیم سده ارزیابی آزادی سیاسی دوران خروشچف سخت است. آیا آن پاسخی کم و بیش اجتناب ناپذیر به خواست های مردمی برای یک جامعه بازتر در آن زمان بود؟ ما می دانیم که نیاز به گسترش دموکراسی مردمی و آزادی های فردی بیشتر، چالش پیچیده ای برای دولت های سوسیالیستی زیر چنبره امپریالیسم است. در دنیایی که زیر چکمه امپریالیسم است، یک رهبری سوسیالیستی باید به خواست مردم به گونه ای پاسخ دهد که ساختارهای طبقه بورژوازی و خرده بورژوازی را گسترش ندهد و به دشمنان امپریالیستی سوسیالیسم پهنه برای ویران گری ندهد.
باور مردم به ارزش ها و اخلاق درست یک جامعه، پایه های آن را استوار می کند. باورها و ارزش های یک جامعه سوسیالیستی چه هستند؟ اتحاد جماهیر شوروی رک و راست خود را پای بند به ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم می دانست. مارکسیسم با ارزش هایی مانند برابری، رفاه جهانی، انترناسیونالیسم، زدایش بهره کشی و ستم، پایان دادن به جنگ و توانمندسازی آن لایه های جامعه که بیشتر زیر ستم سرمایه داری (به ویژه طبقه کارگر) رنج می برند، همراه است. لنینیسم این ارزش ها و ایده های مارکسیسم را با دوره امپریالیسم، به دوره انقلاب سوسیالیستی پیوند می دهد.
در سال های ۱۹۶۰، ۷۰ و ۸۰، بیشتر مردم باور خود را به ایدئولوژی حزب از دست دادند؛ داستان های پایه ای جامعه کشش خود را آرام آرام از دست می دادند. هنگامی که خود رهبری حزب کمونیست (در زمان گورباچف) برای به چالش کشیدن باورهای پایه ای زمینه ای شکست نظام را آغاز کرد، توده ها پیش از آن با این باورها بیگانه شده بودند و در برابر ویران کردن شوروی بیبندوبار شدند.
راه چین برای مائو زدایی جامعه
نیاز به یادآوری است که رهبری پس از مائو در چین انتقاداتی به مائو داشت که با انتقادهای خروشچف از استالین بی همانند نبود. برخی از اصلاح ها در چین یک سان با برنامه های خروشچف بود. با این همه رهبری چین روش خروشچف را به کار نبرد و دست آوردهای مائو را زیر پرسش نبرد. دنگ شیائوپینگ در گفت و گوی سال ۱۹۸۰ به روزنامه نگار ایتالیایی اوریانا فالاچی در این باره گفت: ما یک ارزیابی عینی از کمک های رییس مائو و کژروی های او انجام خواهیم داد. کانون ارزیابی ما کمک ها و فدکاری های او است و تنها پس از آن کژروی های او بررسی می شوند. به همین دلیل است که ما برای همیشه نگاره رییس مائو را در دروازه تیانانمن (Tiananmen)هم چون نماد کشورمان نگه خواهیم داشت، و ما همیشه به او هم چون یکی از بنیان گذاران حزب و دولت خود ارج خواهیم گذاشت. ما با رییس مائو کاری که خروشچف با استالین کرد را انجام نمی دهیم. ما هرگز به تاریخ حزب پشت نخواهیم کرد. نزدیک به چهار دهه پس از آن نگاره مائو هنوز در دروازه تیانانمن آویزان است.
پیوستگی میان دوران مائو و دوران پس از مائو: “دو فاز – به یک باره در پیوند با هم و جدا از یکدیگر هستند- هر دو راه های عمل گرایانه در ساختن سوسیالیسم هستند که از سوی مردم زیر رهبری حزب انجام می شود .
شی در جایی می گوید که “یکی از دلیل های برجسته فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست پشت کردن به تاریخ حزب و کشور است، دوری از لنین و دروغ پردازی در باره ی دیگر رهبران پیش رو و نهیلیسم تاریخی مردم را گیج کرد.”
یادداشت: این هم سنجی در شماره های آینده دنبال خواهد شد
منبع: تارنگاشت توده ای ها