نياز عاشق

ناز بر عاشق اى نگار مكن
دل ما را تو داغ دار مكن
هم نشين رقيب سفله مشو
عالمى را به پاى دار مكن
صنما! عهد خود ز ياد مبر
سست پيمان من نكار مكن
مدعى ارزش تو كى دارد!
اشك حسرت ز ديده جار مكن
مه من بيش ازين به باغ مرو
خجل از قامت ات چنار مكن
رخ ماهت نشان مده كس را
عالمى را حزين و زار مكن
اى بت كافر اين دل و جانم
مست از نغمه ى دو تار مكن
تا كه خونى ز ديده مى بارم
قدمت را تو خينه سار مكن
گل من چشم قرمزى دارم
باده ى سرخ را گسار مكن
طاقت من به سر رسيده بيا
” واعظى ” را تو انتظار مكن
زبير واعظى