ناصر اجتهادی- مملکت

مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است/ بسکه این ملت خر است
حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است/ بسکه این ملت خر است
مغزها له شد به زیر سم ملایان قم/ وای در عصر اتم
صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است/ بسکه این ملت خر است
هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند/ جان ما را سوختند
حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است/ بسکه این ملت خر است
مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش/ حرف عمامه است و ریش
گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است/ بسکه این ملت خر است
خاک شهر قم گمان داری بشر میپرورد/ تخم خر میپرورد
زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است/ بسکه این ملت خر است
ما که میدانیم حال شیخها در حجره ها/ وای بر احوال ما
کز تف همدرسها ماتحتشان دائم تر است/ بسکه این ملت خر است
شیخ ریقوئی که دائم بود دنبال لواط/ در پی فور و بساط
با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است/ بسکه این ملت خر است
وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق/ چونکه برگشته ورق
پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است/ بسکه این ملت خر است
معده هر شیخ چون پر شود از مال مفت/ میشود گردن کلفت
چشمها انگار کور و گوشها گویی کر است/ بسکه این ملت خر است
مملکت نابود شد با نقشه بیگانگان/ های ای دیوانگان
کی خمینی رهبر است؟ این پیر کودن نوکر است/ بسکه این ملت خر است
ریده بر این مملکت این شیخ پشمالوی خوک/ با گروهی کله پوک
هر یکی از دیگری ابله تر و جا کش تر است/ بسکه این ملت خر است
میدرد دیوانه وار این مردم بیچاره را/ های خر های خدا
کشتن این خرس مردم خوار حج اکبر است/ بسکه این ملت خر است
خویش را خوانده امام و مسلمین را امتش/ چیست دانی علتش؟
زانکه چون خر ملتی زین مفتخور فرمانبر است/ بسکه این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم جمله را بالای دار/ بر درختان چنار
در چنان روزی وطن از هر بهشتی خوش تر است/ بسکه این ملت خر است
اجتهادی 1309-1362 شاعر، وضع سیاسی در اسفند 1358 را “بر گشته به صدها سال پیش” خواند. دولتمردان، روشنفکران،، عوام یعنی همه ایرانیان را هجو کرد. سيّد محمد اجتهادي را همه دوستان و آشنايان ناصر مي نامیدند. او در 1309 شمسي در كازرون فارس پا به عرصة گيتي نهاد. يكي از نامهاي مستعار او «شبيه الشعراء كازروني» بود. ناصر بسيار لاغر اندام و بلند قامت بود. چشمش حالتي خاص داشت. پلكهايش افتاده بود و به چشمانش حالتي خمارگونه ميداد. تكيه كلامش «عمو» بود كه با لهجه شيرين شيرازي اين كلمه را «عامو» تلفّظ ميكرد.
ناصر در عمر نسبتاً كوتاه خود دائماً با ديو فقر و تنگدستي دست به گريبان بود. ولي عليرغم وضع نامساعد مالي هيچ گاه خنده از لبش دور نميشد. در شادترين اشعار او جابهجا به ابياتي بر ميخوريم كه اندوه او را از وضع بد مالي نشان ميدهد. تنهايي و تجرّد نيز يكي از تلخكاميهاي دائمي ش بود. عدم امكانات مالي جهت تشكيل خانواده، باعث مجرد ماندن او تا آخر عمر شد. ناصر هم مانند دو شاعر طنزپرداز پيشكسوت -سيداشرفالدين حسيني و محمدصادق تفكّري- تا آخر عمر مجرد و تنها باقي ماند. اما طبعي زيبا پسند و حسّاس داشت. زن در شعر ناصر جاي والايي دارد.
او به هر مناسبتي از زيبايي و جاذبه زن سخن ميگويد. گاه آن قدر پيش ميرود كه خود را زن ميبيند. از زبان «خودِ زن شده!» شعر ميگويد. شوهر لاابالي و بي قيد را به باد انتقاد و تمسخر ميگيرد. اشعاري كه با امضاء مستعار «پريچهر دلاور» سروده همه مؤيد اين مطلب اند. اتاق اجارهاي محقّر او محفل انس با دوستان و همكاران طنزپردازش بود. مرتضی فرجیان در سالنامه 1372گل آقا ادامه داد: من و چندتن ديگر از دوستانش هر وقت دلمان از بيداد و جفاي زمانه ميگرفت به عزلتگاه كوچك ولي پر از مهر و صفاي او پناه ميبرديم. http://www.golagha.ir/news/?ty=33&id=3657
الحق كه او با امكانات ناچيز و محدود خود براي رضايت ميهمانان سنگ تمام ميگذاشت. لحظهاي از خدمت به آنان غفلت نمي ورزيد. ناصر قسمت اعظم عمر 53 ساله اش را صرف نويسندگي در مطبوعات و راديو و تلويزيون كرد. به كار خويش كه تهيه اشعار و مطالب گوناگون براي مطبوعات بود عشق ميورزيد؛ به مال و جاه دنيا بيعلاقه بود. متأسفانه مديران مطبوعاتي كه ناصر براي آنان كار ميكرد، هيچگاه قدرش را آن چنانكه بايد و شايد نشناختند؛ به اصلاح وضع بد مالياش نپرداختند.
ناصر تمام عمر را با رياضت توأم با مناعت سپري كرد. او 26 آبان 1362 با سكتة قلبي در مشهد درگذشت. از شگفتيهاي روزگار اين كه مدتي قبل از حركت از شيراز به مشهد شبي در محفلي به يكي از دوستان صميمياش به نام «معالحق» اظهار ميدارد: نوار قرآني بياورد؛ گفتههاي او را در انتهاي نوار قرآن ضبط كند. سپس دقايقي دربارة بيثباتي دنيا و مسأله مرگ صحبت ميكند. قطعه شعري تحت عنوان «من نميخواهم بميرم» ميخواند كه كاملاً گوياي زندگي سراسر رنج و محنت اوست.