ميزنم پيوسته شير و كيك و هم قيماق را
هم جوار ام گر نمى يابد جوار قاق را
از گرسنه غم ندارم ، بى نوا يادم مده
ميخورم همواره مرغ و بره هاى چاق را
گر چپق گردد برابر باز هم بارى ديگر
چور و غارت ميكنم از شهر تا قشلاق را
گر به جان ديگرى گاهى زنم يك سيخكى
كى بجان خود زنم روزى كدام سنجاق را
گفت والى با قومندان هر دو همدرديم بيا
تا به كى جنگيم با هم نصفه كن قاچاق را
گفت خانم بهر وى با صد هزاران التماس
بس لت و كوبم بده اما ميار امباق را
نه ندارد سود اصلن “واعظى” اينحرف ها
نيست حاصل گر نمايى پر تو اين اوراق را
زبير واعظى