شهکاری ازشاخص انسانیت با ندای وجدان
آموزهٔ از رعایت قواعد شریعت وحقوق (و درس عبرتی برپیروان احکام اسلام).
صوفی رسول
نُمادی ازصداقت و راستکاری
خوانندهٔ عزیز! اکنون خودت و دوستان دیگریکه مطالب آینده را میخوانید از واقعیت های یک اجرائات عملی و مستندی آگاه میشوید که من به حکم ایجاب وظیفه دراساسی ترین بخشی ازان سهیم و وظایف قانونی خود را تاجائیکه توانائی داشته ام انجام داده واحکام قانون را پیاده و عدالت <نسبی> را تآمین کرده ام.
شما با کارکرد عجیبی از صداقت و ایمانداری یک انسان ناشناس بخود به اسم (صوفی رسول) که در ضمن این نبشته با آن آشنا می شوید آگاه خواهید شد او توانسته است با ویژگیهای عمل خویش خود را الگوئی در جامعه حق پسند و عدالت دوست جامعه سازد و یاد گاری از عمل نیک خویش ثبت دفتر و دیوان کند.
شهکارهای این انسان نُخبه طور مستقیم درزمان وظیفهٔ قضائی من صورت گرفته و به من ارتباط مستقیم داشت زانرومنهم مکلفیت وجدانی دانستم تا نبشتهٔ فعلی خود رابه اعمال کاملاٌ انسانی و ایمانی این مرد با وقار تخصیص دهم تا از یک طرف یاد وارهٔ ازاعمال دُرست و شرعی یک انسان نیک اندیش و فرشته صفت باشد و از جانبی هم درس عبرتی گردد بر کسانیکه اسلام را منحیث ماسک سفید بر روی سیاه می کشند ولی عملکرد شان از هیچ چشمهٔ شریعت و احکام اسلامی آب نمیخورد.
آری اینبارمن مطالب آینده را بطورکلی بر قضیهٔ حقوقی عجیبی مربوط به خاندان همان صوفی رسول و برادر سربه نیست شده اش تخصیص داده ام و تا جائیکه از رویداد واقعه و اجرائات قضیه بیاد دارم و از همان وقت و تاریخ بخاطرم باقیست باز گو می کنم. ازینکه مطلب اصلی این داستانِ زنده و مستند بالای اموال و اجناس چون < پول نقد ـ اموال منقول وغیرمنقول> و اجرائات بخصوص دادگاه که با قاعدهٔ نظام حقوقی کشورو قانون مدنی و دیگر قوانین نافذهٔ زمان در گسترهٔ عدالت قضائی واجتماعی می چرخد٬ من این عمل تعجب آورو نِدای پُرغوغای نفس پاک آن را که با عشق وعلاقه بر ــ برادرسر به نیست شده و یا غایب خود تبارز می دهد به طورمختصر با چند بخش به وقفه ها تقدیم دوست داران عدالت و صداقت می نمایم.
خوانندگان واقع بین:انشآ فعلی من قصه و افسانه و یا تصورات خیالی ایکه ازان سریالی بوجود آید نیست وهم درامه و سوژهٔ فلم سینمائی که با تصویرو سخن بر روی صحنه بیاید هم نمی باشد. این سرگذشت غم انگیز ــ یاد واره ایست ازعمل یک انسان کم پیدا٬ که پاکی وجدان و صداقت ایمان رابه نمایش می گذارد حقوق شرعی و قانونی دیگران را رعایت و مکلفییت های اسلامی خود را درک میکند و مفاد و بازتاب عملش ثبت و راجستردفتر و دیوان دادگاه میشود.
صوفی رسول کیست؟
صوفی رسول انسان متواضع٬ آرام٬ با تمکین٬ مهذب و با اخلاق است فعلاٌدرقید حیات بوده دارای یک پسرو جندین دختروصاحب نواسه های خُرد وبزرگ زیاد است اوبا خانواده اش درمرکز ولایت بلخ(شهرمزارشریف) زندگی می کند.
نامبرده اصلن با برادر بزرگش گرداننده و تاجردو دوکان بزرگ با مال و منال فراوان وصاحب روز و روز گار خوبی بود. و اکنون هم تا جائیکه اطلاع دارم با همان شهامت و صفات خوب خویش مصروف کار و فعالیت روزانه بوده و درقریه های دور دست شهر مزار شریف توسط وسیلهٔ نقلیهٔ خویش برای دوکانداران محل مواد مورد ضرورت را انتقال و از فروش و مفاد آن کمائی حلال و پیشبرد روزگار می نماید.
صوفی رسول درحالیکه سواد کافی ندارد وخواندن و نوشتن را بدون درس مکتب و مدرسه به همان شیوهٔ ابتدائی به ابتکار و کوشش خویش آموخته است به تخنیک ماشین آلات تراکتور وادوات موتورها و وسایط نقلیه وقت خود به اندازهٔ وارد است که در محل بود و باشش صفت پدر تخنیک را کمائی ودر حلقهٔ فامیل خویش حلال مشکلات می باشد.
صوفی رسول از همان دوران پدری با برادر بزرگش زیست باهمی داشته بدون تصور مال و منال من و تو دریک خانه و یک محل و تجارت دوکانها طور مشترک کار ومنافع مشترکی داشته اند.
بر اساس اظهارات صوفی رسول: نیت پاک٬ صداقت کاری٬ داشتن حرمت برادری٬ رعایت احترام متقابل <احترام برادرخُرد بربزرگ وشفقت برادربزرگ برخُرد> بین ایشان وجوب دینی وحرمت پدری و پسری یافته و زندگی به همین روحیه در گذر بوده است. و بعد ها این نقشهٔ زندگی و آرزو های آنزمان و آیندهٔ آنها برهم میخورد و حیات خانوادگی آنها به گونهٔ دیگری قوام می یابد. انسجام فامیلی دو برادر از هم می پاشد و مصیبت دنیوی نا خواسته نا امید شان می سازد.
روایتی از مُحتوای اظهاراتِ صوفی رسول در دادگاهِ وقت:
رخدادیکه برآشیانهٔ این دو پرنده آتش افروخت٬ پرندهٔ پرستارسوخت وخانه اش نابود شد.
بر بنیاد اظهارات صوفی رسول واعضای فامیلش: در زمان رخداد و دگر گونی ثورسال ۱۳۵۷ شمسی مطابق ۱۹۷۹ میلادی و ماجرا ها و حوادث بعدی آن برادر صوفی رسول که سرپرست وبزرگ خانه ورهنمای تجارت دوکان های خود بوده است گرفتاروبه محل نامعلومی منتقل وناپدید میگردد.
صوفی رسول و اعضای خانواده به هر وسیله ی ممکنی دست می یازند و فغان و داد سرمی دهند وعرایضی بدست و با چشمان اشک آلود به هراداره ایکه امکان راه یافتن چه دربلخ وکابل و مکان دیگر وجود داشته است به امید باز خواست و کمک می روند و التماس ترحم و توقع می کنند تا آثارونشانی ازحیات وممات گمشدهٔ خود ها یابند. هر دروازهٔ خانهٔ امیدی را دقُ الباب می کنند وچون گداگری سرنخی امیدی جستجو می کنند و طالب کمک می شوند موجز اینکه همهٔ این تلاشها نتیجه نمی دهد و فضای نا امیدی بر خانه و اعضای خانواده حاکم میگردد.
مشکل اصلی کجاست؟ :
ببینید! درهرزمان ومکان یا حاکمیت وقدرتیکه نظام حقوقی وقانونی٬ زبان گویائی نداشته وبنام بازخواست وپُرسان وتآمین عدالت مرجعی سراغ نشود جنایات و وحشت و دهشت تبارز میکند و هست و بود افراد جامعه نابود میشود و قانون جنگل در جامعه حاکم و مظالم و ستم همگانی بطور عام جایگاه عدالت را میگیرد و این زجر وحالت ناگوار طبعن سوالاتی را در ذهن افراد حقبین و عدالت طلبِ اجتماع تداعی و این پُرسشها را پیشکش می نماید؟ به گونهٔ مثال:
یک تآمل دُرست ویک داوری بیطرفانه٬ بربخشی ازقضیهٔ بالا٬ ازمامی پُرسد:
انسانی را که به عنوان مظنون ومتهم ویا هرعنوانی دیگری از خانوادهٔ جدا و برده شود ــ ظاهرن <غایب> پنداشته میشود ولی سرنوشت این غایب مظلوم به کجا کشیده است؟
نامبرده غایبی است که خانواده اش جای بود و باش آن را نمیداند؟
موصوف مفقود و ناپدید شده است که هیچکسی ازاو خبری ندارد؟
ضرورت است ابتدا غایب و مفقود را در همین نکته مهم از هم تفکیک نموده و به دنبالهٔ آن ماجرا را پیگیری نمائیم.
غایب: درحقیقت دوربودن ازنظر٬ وشکل پنهان بودن رامی رساند که تصورمرگ ونابودی شخص دران متصورنیست وحتی بطور اکثر جای بود و باش شخص غایب نیز میتواند روشن باشد.
مفقود: به معنی گُمشده٬ لادرک٬ مفقود الاثر٬ ناپدید و ناپیدا را گویند که حیات و ممات (مرده و زندهٔ) بودن دران معلوم نباشد.
دیده میشود مشکل اساسی٬ پیدایش جواب همان دو سوال است و منظورازطرح مطالب پرگراف اخیردرمطالبات و داد خواهی خانوادهٔ صوفی رسول هم همانا ورود و رسیدن به جایگاهی بوده است تا بدانند:
شخص گمشدهٔ شان کجاست؟ او غایب است یا مفقود؟
به هر صورت ــ تلاش صوفی رسول وخانواده اش درراستای دریافت عضو لادرک فامیل شان به گونهٔ غایب ویا مفقود به جائی نمی رسد وازهردهن سخنی می شنوند. وروزگاربه همین منوال با پریشانی سپری میشود تا اینکه اعلان رهائی محبوسین اززندان پُل چرخی سراسر مملکت را فرا میگیرد. و فامیل صوفی هم بلادرنگ خود ها را به کابل می رسانند و منتظر پیداشدن گمشدهٔ خود ها می باشند.
صوفی رسول به روز باز شدن دروازهٔ زندان دربین جماعتی ازمنتظرین درمقابل درخروجی زندان پُل چرخی بیصبرانه درعالم رؤیا صورت برادررامی بیند که از زندان خارج ومقابل هم قرارمیگیرند وبا مهر برادری همدیگر را به آغوش میکشند لحظه ها با تلخی زهر آگین انتظار یکی پی دیگری میگذرد. و روشنی روز دارد تمام میشود اما به دست صوفی رسول جز یآس چیزی نمی رسد و زندانی های آزاد شده با فامیلها و وسایل نقلیه و موتر های شخصی میدان انتظار را تخلیه و رهسپار خانه های خود ها شده و صوفی رسول احساس تنهائی میکند.
صوفی رسول اینبار امید دیگری به دل می بندد او تصور میکند که برادرش حین خروج از زندان با او روبرو نشده و همدیگر را ندیده وهمراه با دیگر آزاد شدگان در بس و یا وسیلهٔ نقلیهٔ دیگری به طرف شهر کابل رفته است. نامبرده با این طمع و طلعت متوجه میشود که وسایل نقلیه همه حرکت کرده و از او فاصلهٔ زیادی گرفته و به جانب شهر در حرکت اند و برای او پایکشی وجود ندارد. او پای پیاده دوان دوان ازعقب موترها چندین کیلومتر سرک( از پُل چرخی الی کابل) را می پیماید و خود را به شهرواتاق بود وباش خودها می رساند ولی مع الاسف اتاق را خالی بدون برادر خالی می یابد. و به روایت خودش آن شب یلدای آگنده ازغم و ماتم را تا صبحگاهان شب زنده داری می کند و فردای آن شب بار دیگر با ناامیدی و قبول امید کاذب به زندان پُل چرخی میرود که گویا شاید برادرش را رها نکرده و زندانی ساخته باشند این بارنیزدست خالی و نا امید برمیگردد. این عمل را چند روزی تکرار میکند. ولی نتیجه همان است که بود.
مؤجزاینکه صوفی رسول با اعضای معیتی خویش با کوله باری ازغم واندوه و پریشانی دوباره به خانهٔ خود بر میگردد.
و ماتم سابقه را با ایعاد جدیدی چون چه باید کرد؟ شروع می کنند و با هم طرح این سوالها را می ریزند: برادررا مُرده و نابود شده بحساب آوریم؟ و برآن فاتحه و دعا خوانی کنیم ؟ و یا بازهم به آن عنوان غایب دهیم وامید وارپیدایش آن باشیم؟ مشاورت های فامیلی را آغاز و مدت ها ادامه و به آن می اندیشند تا بالاخیره حاصل این شوروجلسات غم به نتیجه نمی رسد. و صوفی رسول به بحر درد و رنج غطه ور میشود.
صوفی رسول دردادگاه ـ پای میز قاضی:
یاد داشت: بسا ازمحتوای این مستندازکتاب خاطراتم که همین اکنون زیر کارم است اقتباس گردیده است.
باقی دارد…..
========
سخی صمیم