سرشت طبقاتی فاشیسم
سایت پولیتستروم
برگردان: آمادور نویدی
فهرست:
۱. چه زمانی و چگونه سرمایهداری به فاشیسم تبدیل می شود؟
۲. چه تفاوت کیفی بین دوره شکل گیری فاشیسم فاشیزاسیون( و فاشیسم وجود دارد؟ این تفاوت چگونه بوجود میآید؟
۳. چگونه فاشیسم موفق می شود و ما چگونه میتوانیم مانع از آن شویم؟
مورخان بورژوایی و مبلغان آنها جهت اسطوره سازی فاشیسم، هر مسیر ممکن و قابل تصوری را پیموده اند، تا از تعریف معناداری که بتواند منافع آنها را بخطر بیندازد، پرهیز کنند. آنها با تکذیب هر رویکرد طبقاتی، پیشینه اجتماعی و اقتصادی فاشیسم را نادیده میگیرند. آنها با خودداری از اهداف تاریخی، به عناصر ریز ایدئولوژی های تاریخی فاشیست مراجعه میکنند، و هر فلسفه ای را که دوست دارند ماهیت فاشیسم بنامند، از درون این خورجین ایده ها، گردآوری میکنند.
راجر گزیفین یک کارشناس تاریخ فاشیست است که اغلب به آن اشاره میشود، کسیکه بصیرت ماهرانه خودش را که فاشیسم اساسا تلاشی جهت « تغییر شکل» (یا، تولد دوباره) ملی برای حذف عناصر روبزوال زندگی مدرنست، تئوریزه کرده است. پیشرفت فاشیسم، همانگونه که گریفین آنرا شرح میدهد، نظیر نوگرایی یا مدرنیسم فرهنگی، سیاسی، و اقتصادیست.
استنتاج گریفین از تجزیه و تحلیل پچ پچهایی میآید که ایدئولوگهای فاشیست درمورد خودشان میگویند. کسانیکه پروژه فاشیستی را قهرمانانه در حال غلبه علیه نظم جهانی کهنه بتصویر می کشند.
نویسندگانی مانند آندریاس اُملند، اُمبرتو اکو واستانلی جی. پاین، ازشبوه هایی همانند گریفین استفاده میکنند. آنها سرشت اساسی فاشیسم را از نیات خودخوانده خودشان، زیبایی و لفاظی تهاجمی نتیجه گیری میکنند.
در برنامه آنها، واقعیت سیاسی فاشیسم در نهایت با راهپیماییهای رقت انگیز همراه با مشعل، علائم شیطانی و تشویقهای برتری گرایی مشخص میشود. این ایدئولوژی با اراده مردی قوی به نتیجه سیاسی رسیده است که تنها آرمانش پایه واساس نظم جدید است.
این نوع از پژوهش از نظر معنا هیچ کیفیتی واقعی از فاشیسم را ارائه نمیدهد، نه منشأ، و نه ترکیب داخلی آنرا روشن میکند. داستان آنها لکه تاریخی جوامع سرمایه داری را که در مرحله اول منجر به صعود فاشیسم شد را پنهان میکند! آنها قصد دارند ثابت کنند که فاشیسم بنوعی در تضاد با جامعه سلامت لیبرال است که نویسندگان به آن تعلق دارند. برای آنها، فاشیسم فقط بمعنای طغیان بیخبری و نارضایتی توده ای است. این دیکتاتوریهای توده پسند فقط یک تصادف ناگوار در تاریخ اند، و اگر فقط «ما مردم» مراقب باشیم نباید مجددا ظهور کنند.
گئورگی دیمیتروف با حرکت از هر تجزیه و تحلیل ایده آل، تعریف مارکسیستی بزرگی از فاشیسم بما ارائه داد و آن چیزی نیست بجز:
« دیکتاتوری علنی تروریستی از ارتجاعیترین، شوینیستیترین، و امپریالیستیترین عناصر سرمایه مالی …
فاشیسم نه قدرتیست که بالای طبقات ایستاده، و نه دولت خرده بورژوازی یا لومپن پرولتاریا بر سرمایه مالی.
فاشیسم خود قدرت سرمایه مالی است. فاشیسم یک سازمان انتقامجوی تروریستی علیه طبقه کارگر و بخش انقلابی دهقانی و روشنفکری است. فاشیسم در سیاست خارجی، وطنپرستی متعصب در وحشیانه ترین شکل آنست، که نفرت حیوانی را علیه ملل دیگر تحریک میکند ».
فاشیسم اوج همه گرایشات ثابت سرمایه داری در مرحله امپریالیستی آنست. این گرایش در هرکشور سرمایه داری با تعمیق بحرانهای آن، بارها بسوی فاشیسم رشد کرده است.
۱. چه زمانی و چگونه سرمایهداری به فاشیسم تبدیل میشود؟
شکلگیری دوران سرمایه داری از نظر اقتصادی با رقابت بازار آزاد مشخص شد و از نظر سیاسی با توسعه تاریخی پارلمانتاریسم توصیف گردید. از طریق مبارزه دمکراتیک بین گروههای گوناگون مالکان ثروتمند، منافع مشترک آنها هویدا گشت و درنتیجه به قانون تقدیس تبدیل شد. این نکات مشترک توافقات، که از موقعیت طبقاتی مشترک برفراز طبقات تحت ستم ظهور میکند، و آنها را قادر میسازد تا گردهم آیند و یک سیاست دولتی مشترک را به انجام برسانند. این قوانین بوسیله کمیته ای مشترک از سرمایه داران حاکم، متحدان و نمایندگان آنها، در خانه های آرام دمکراسی وضع شده اند که ما امروز به آنها احترام میگذاریم.
گذار سرمایه داری به نقطه اوج فاشیستی در زوال تدریجی این اصول بنیادی دمکراتیک نمایان میشود.
امپریالیسم، آخرین مرحله سرمایه داری، با موارد زیر مشخص میشود:
۱) تمرکز سرمایه در دستهای گروههای مالی انحصاری،
۲) حذف رقابت در بازار آزاد،
۳) تشدید مفرط تضادها بین کشورهای سرمایه داری.
این ویژگیها، که بطور آخرالزمانی خصومتآمیز و جهانشمول هستند، آشکار میکنند که چرا امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داریست.
در این مرحله است که فاشیزه شدن زندگی عمومی و سیاسی ظهور میکند. نقش نهادهای پارلمانی و دیگر سازمانهای نماینده دمکراسی کاهش می یابد. حتی اسامی احزاب نیز ارجاع های توخالی نسبت به گذشته ایده آل است. برنامه های باصطلاح رقبای سیاسی به ظاهر اپوزسیون در عمل منعکس کننده یکدیگرند. اختلافات آنها در زمینه فرهنگی منحل میشود. بحثهای رسمی سیاسی بصورتی کارتونی ساده شده و به انتشارات توجیهی جهت قدرت گسترده اجرایی کاهش می یابد. تصرف قدرت توسط فاشیستها حتی میتواند آشکارا با فراخوانی به دولتی موفق ابلاغ شود. عملکردهای سازمانهای نمایندگی مستقیما به خود دستگاههای اجرایی میرسد، و با بزرگترین مراکز انحصاری سرمایه ادغام میشود. این قدرتها هستند که سیاست عمومی را اداره میکنند.
بنابراین، دستگاه دولتی فرصتهای بی سابقه اهدا شده جهت سرکوب بیشتر طبقات استثمارشده است. این قدرت بیشتر به منافع بزرگترین انحصارات خدمت بهتری ارائه میدهد، خصوصا در طول بحرانهای اقتصادی، زمانیکه چنین اقدام مهم سیاسی بیشتراز هرچیزی مورد نیازست. موانع مادی روشن بین انحصار کورپوراتی(شرکتهای بزرگ) و دولت شروع به محو شدن میکنند، برای اینکه خود انحصارات نه تنها وظایف اقتصادی، تنظیم کننده و نظارتی، بلکه سیاست خارجی را نیز دیکته میکنند. دلبستگی به کسب سود بیشتر منجربه تشدید تضادها بین رقبای بین المللی میشود.
علاوه بر مهار و تضعیف قدرتهای نمایندگی و گسترش انحصار دولتی و کورپراتی در امور مالی صنعتی، توسعه فاشیسم با تقویت قدرت نهادهای سرکوب مشخص میشود. جهت سرکوب بیان و نارضایتی های خطرناک پرولتاریا و خرده بورژوازی که توسط بیزنس های بزرگ نامحدود غارت شده اند، سیستمی مملو از پلیس نظامی شده گردهم جمع شده اند.
نیروهای بورژوایی که بدنبال حذف نارضایتیهای کارگران از شرایط زندگی خودشان هستند، جهت تحریک احساسات مشترک «منافع ملی» کار میکنند. این تقلیدی ساختگی از یک هدف مشترک واقعی است، مانند وحدت نژادی، که از پیوند اجتماعی تقلید میکند تا فقرا را به ثروتمندان وصل کند. این حقیقت دارد که جنگهای پیروزمندانه، بنفع هردو، خدمتکار و ارباب است، حتی اگر در موقعیت نابرابر باشند، اما لفاظیهای ناسیونالیستی در سیاست، نشانگر نیاز (سرمایه دار) به همکاری بین طبقات جهت حفظ وحدت سیاسی در موقعیت خطرناک میباشد.
یکی از عناصر حیاتی پروژه فاشیسم جهت انسجام اجتماعی، میلیتاریزه کردن اقتصاد و زندگی عمومی است. این امر در ظاهر جهت آمادگی برای جنگ انجام میگیرد. این جنگها اغلب همزمان در درون کشور، علیه گروهای نژادی یا سیاسی معین، و بدون آن صورت میپذیرند. یک سرمایه داری در شُرُف مرگ، همه مشکلاتش را با جنگهای پیروزمندانه حل میکند.
بنابراین، فاشیزاسیون تمایل جهانی جامعه سرمایه داری انحصاریست. توسعه این تمایل ماهیتا در هر رژیم امپریالیستی مبنی بر مالکیت خصوصی پدیدار میشود. هرکشوری را که ما در جهان بررسی کنیم، میتوانیم فاشیزاسیون را در مراحل مختلف توسعه آن ببینیم.
در هر جاییکه نمایندگی دمکراسی کارآیی حاکمیت خود را از دست میدهد، میلیتاریسم فراگیر حکمفرما میشود، استثمار فراینده ای از جمعیت کارگر وجود دارد، و جهت سرکوب مخالفان، یکجانبهگرایی در قدرت پلیس تقویت میشود. و همه اینها پروسه عینی در سازماندهی اجتماعی شرایط مادی است که منشأ آن روابط اقتصادی سرمایه داری است.
برگردانده شده از:
The Class Nature of Fascism