روشنگری

نکوهش مکن رزم روشنگری را برون کن زسربا خود محوری را
بکار وطن تکروی نیست لازم نگهد ار تعظیم همسنگری را
که ملت گرفتارآشوب جنگ است کسی بر نتا بد غم سر وری را
خوشا رزم و پیکار در راه مردم که روشن کندچشم نیک اختری را
خجسته بود یاد آن مکتب ودرس که آ موز شم داد رو شنگری را
گرامی بداریم یاد ی بزرگان نیا بد وطن باز ، آن رهبری را
درخت تو گر بار وحدت بگیرد بد ست آوری فتح سر تاسری را
دوصد مردکارابه ازصد هزاران که دانش بود قوت لشکری را
عمل گر نبا شد یکی با رسانش نخواهد وطن خدمت سر سری را
نفاق زبانی ، گناه بزرگ است که سازد تبه وحدت کشوری را
من آنم که درپای دشمن نریزم نه پشتو ونی ازبکی نی دری را
که لفظ زبان نیست معیارخدمت مکن خوار تو رسم روشنگری را
کسانی که رنج وطن را ندیدست چه میداند قدر ی و طنپروری را
به پا خیز با خنجری علم ودانش شکن این طلسمات جادوگری را
به کار آییُ قهرمانان چو کاوه قوی دار با زوی آهنگری را
نماند کسی دور از حکم تاریخ سپارم بتاریخ این داوری را
عبدالو کیل کوچی
مرغان مهاجر
هر کجا که آتش ی افروختند
کوچه و باغ و چمن را سوختند
مرغها از بسکه بیچاره شدند
بال بگشودند و آواره شدند
هر کجایی کوه ودشت و جنگلی
صید و صیاد است وهردام و ددی
دشت و کوها پر ز مار و اژدها
شاخ ، خار آورده جایی برگها
نیست امکان نشستن بر طیور
بر دمیده در جهان گویا که صور
روز ها در رنج و زحمت تا غروب
نیست چشم انداز فردا های خوب
تا که صیاد است مکر جال ودام
روز روشن تیره تر گر دد زشام
تا که باشد اژدها و دد منان
کی بو جان بشر اندر امان
خیز تا همدست یکدیگر شویم
گام اندر قله ی خیبر زنیم
عبدالو کیل کوچی