در تلاش یکرنگی !

امین الله مفکر امینی 2018-01-04
من آن موج سرکشم که برصخره ها مـیزنم سـر
که ایــن سر کشیهایم بر خاسته از دل پـرشـــرر
درتلاش یکرنگی عمری سرکردم بـــا رفیقــان
پر زاغم سفید آمد و نـــــدیدم از وفــــــا ی شـان
ندانم با چـه رنگ آمــیزم بــا دوستان دو روی
کـه من دست دوستی دادم با رفیقا ن جفا جـوی
این جفا جوییها زخم نا سورشد، در دلـی پـرغمم
اشکها ماتم دارند ازجفا ها بـــــــر چشم پر نمم
صفحه ای خاطرگرکشودم با چون دوست ورفیق
به پرتگاهی رهنمون گشتم چـو گودالی عمیــق
یـا خود هیچ بودم و یا با خاروخس بستم الـــفت
که جای مهر ووفا بر هست و بودم گــشتند آفت
به حرف مدعییان عاری ازاندیشه هــای انسـانی
که سرا پا غرق بودند با اندیشه هــــای شیـطانی
بـگفتارریا یی ترک کردند رفیقان، رفیق راه حـق
وای بـراین قضاوتها ووای براین درس و سبق
مفکر ز چون دوسـت و رفیق و همدم، مجــو کام کــز جوهرهستی وعلم وخرد ندارند نشـان و نام