داستان «عروسی خراب کن»نويسنده«راب هاپ کات»
مترجم نگين كارگر
از نظر آنجلا عروس خوشگل نبود. نیمکت های کلیسا خیلی سفت بودند و کلیسای دهکده روستایی بجای اینکه جالب و حیرت انگیز باشد وحشتناک بود.
عروس یک عالمه آرایش کرده بود ولی باز هم در آن لباس سفید دنباله دار که طوری طراحی شده بود که چاقی های پاهایش را بپوشاند، رنگ پریده و معمولی به نظر می رسید.
فامیل عروس در ماشین های مدل بالا و لباس های برند از روی غبغب های بزرگ و دور شکم زنانشان و لبخندهای مصنوعی شان کاملا قابل تشخیص بودند.
نوازنده ارگ آهنگ سنتی مخصوص ورود عروس را نیمه تمام گذاشت چون عروس با شور و اشتیاق زیاد از حد ، زودتر از آنچه که باید به جلوی کلیسا و مقابل حضار رسید.
لوک، داماد، تمام سعیش را می کرد که بهترین وضعیت خود را به نمایش بگذارد برای همین لبخند دلگرم کننده ای به عروس زد. این یکی از بهترین لبخندهای او بود که کل جمعیت کلیسا را خوشحال کرد. دندان های سفیدش برق زد و چشمهایش هم خندید. این از آن لبخندهایی بود که یعنی ” من می خواهم تو لبخند بزنی” و آنجلا می دانست که لوک بعد از این لبخند بوسه ای شیرین و ناگهانی برای او دارد. این بار برخلاف همیشه لب های آنجلا بوسه نصفه نیمه ای در پاسخ لوک داشت.
ولی امروز تنها آنجلا نبود که لوک لب هایش را می بوسید و تنها کمر آنجلا نبود که دست لوک به دور آن حلقه می زد و امشب در تخت عروسی اش لوک تنها با آنجلا عشق ورزی نمی کرد.
هنوز آنجلا مطمئن بود که برای لوک یک بچه آور است نه یک زن. او یک خانواده خوب و یک آینده تضمین شده بود نه یک همسر. آنجلا می دانست که چرا لوک او را دوست دارد. او سالها امیال مردانه لوک را در خانه اجاره ایش در بالای بزرگراه محلی برآورده کرده بود.
دیشب حتی لوک پس از حنابندان[1] پیش آنجلا آمد و گفت که مهم نیست، حتی اگر همه چیز به وضعیت قبل برگردد او را دوست خواهد داشت، برعکس بقیه، برایش حساب باز کرده و در آن پول گذاشته و حتمأ یک روز به کمک آموزش های حرفه ای بچه دار خواهند شد.
این زن با باسن لاغر و پاهای چاق پس از آن همه دلربایی های گوناگون و محبت و لطفی که طی سال ها به لوک کرده بود تنها می توانست اولویت دوم لوک باشد. این تنها چیزی بود که به طور واضح در ذهنش مرور می شد زمانی که کشیک با لحن خاصی این کلمات را به زبان می آورد:
” اگر کسی در این جمع دلیلی محکم دارد که این دو جوان نباید با یکدیگر ازدواج کنند همین حالا سخن بگوید وگرنه برای همیشه خاموش بماند”
در مقابل جمع حضار، آنجلا ایستاد و برای همه گفت که واقعأ چرا…
[1]– stag night :
شب قبل از عروسی که داماد و دوستانش دور هم جمع می شوند و جشن می گیرند.