خدمت رهبر شهید و خیانت ما
![](http://mashal.org/media/asadullah.jpg)
بنام خدا
بیست سال قبل در چنین ایام ققنوس هزارستان انسانیت از آتشکده شهادت طلوع کرد و پرواز خونچکان خویش را در افق جاودانگی آغازید تا نظام ارزشهای برین انسانی بر محور عدالت بچرخد و انسان در پرتو عدالت، حیات ارزشی خویش را بر بنیان اختیار بنا نهد.
هفت هزار و سه صد روز قبل از این روزها گلی در چمن شهادت شکفت که عطر وجودش بلبل جان را مست و شیدا کرد تا در سحرگاه غیرت حماسهی عشق غیور را ترنم کند تا نظام آفرنش نغمه اش موزون گردد وحیات خدای گونه پرطراوت باشد.
اکنون ما هستیم و میراث آن ققنوس شهادت،
اکنون ما هستیم و آن گل شکفته باغ کرامت
همان گلی که با پرپرشدنش به ماپروازرا آموخت
با عطر وجودش رهایی از خفتن خویشتن خویش را
او ققنوس گون دل در آتش زد تا ما از خاکستر برخیزیم
او لالهگون رخ در خون شست تا ما سرخروی باشیم
او سرداد تا سرها کلهمنار نشود.
برچه بر پیشانی میخ کردن را برگزید تا خنجر ستم، حنجره ی عدالت را نبرد
تن را سپر تیر جهالت کرد تا تیره ی مغضوبین رسالت آموزد.
آری! او، همو که دوشیزگان حرم و سر عفاف هزارستان، بابه خواندنش و مردان استخوان آهن، پدر گفتش و پیران سرد و گرم چشیده، ناجی خواندش و ریسمان بدوشان، رسولش نامید و شیران جهاد و معتکفان محراب، علی )ع) ی زمانهاش لقب دادند.
آری! او که بابه ی عدالت بود و رسول رهایی و پشمینهپوش پیشوای پیشانی سایدگان بر استان کبریایی حق.
او! اگرچه نامش عبدالعلی )ع) بود و شهرتش مزاری و تن پوشش برک هزارگی.
اما، از علی (ع) نشان داشت و از محمد(ص) پیام، از حسین(ع) رسالت و از حسن(ع) حلم، از زهرا(س) علم و از زینب(س) عَلَم بر دوش، فریاد در گلو، زبان سرخ در کام و اشک حماسه جوش در چشم داشت.
من چه بگویم از او که خدایش برگزید و مقام محمود شهید و شهادت و شاهد را به او بخشید تا همیشه تاریخ شاهد باشد و شهادتها با خون او امضاء شود و رسالتها با عملش عیار گردد.
من چه بگویم از او که خالق جان وجهان عشق غیورش را در جان پاکان رو به ابدیت زمزم گون ساری وجاری ساخته تا در هفته معراج عاشقانه اش در کرانه های جهان وچهارسوی قاره ها گرد هم آیند و شکوه دلدادگی وعظمت شیدایی ودرخشش غیرت را بنمایش گذارند ونام زیبای بابه مزاری را برگوش تاریخ بخوانند.
من چه بگو از او که خونش تفسیر قرآن کرد و فریادش در کوهستان قارههای نامکشوف فطرت، در پژواک است و پیغمبران به تماشایش ایستادهاند.
اما سخن از خیانت بازماندگان نشسته برخوان او است که بانام مزاری بر بام شهرت ستا ده و نان یتیمان میربایند.
سخن از خیانت دروغگویانی است که بانام مزاری گلو پاره میکنند تا فریاد عدالتخواهی مزاری در گلوها خفه شود.
بیست سال از شهادت اسطوره مرد پشمینهپوش تاریخ عدالتخواهی گذشت، اما مردی پیدا نشد که بیست جمله از سخن مزاری را تکثیر کنند تا خلقالله بخوانند و بدانند که مزاری چه میگفت و چه می خواست؟
اکنون نسل بر خواسته که بیستمین بهار عمرش شکوفه میبندد اما گلی از کلام مزاری در باغ جانش عطر و بوی نبخشیده است. گناه این خیانتِ برمزاری و نسلی که مزاری برای رهایی آنان جان داد بر عهده کیست؟
مزاری برای چه شهید شد؟ این پرشش نسل مزاری ندیده از من و تو و او و آن و همانها هستند. از من وتو … که باید مزاری را با اندیشهاش، هدفش و آرمانش برای این نسل مزاری ندیده میشناساندیم. تا در شعاع اندیشه بابه، جانشان گرما می گرفت.
گناه من وتو است! منی که نویسندهام. تویی که سیاست مداری. اوی که سرمایهدار است. آنکه دانشگاهی هست؛ و همانکه عالم دینی است.
بیست سال گذشت اما یکی ازارباب سیاست برنشسته بر بام شهرت، مرد نشد که «احیایی هویت» را چاپ کنند.
اما تا توانستند عکسهای میلیون دلاری خود را با عناوین رنگرنگ در میان خلقالله پخش کردند و تا دورترین کرانههای کشور فرستادند.
در طول این سالهای غربت پس از هجرت بابه، تاجری غیرت نکردند که فریاد عدالت را بر فراز دیدگان نسل مزاری ندیده مهمان کنند، تا فریاد کردن یادش نرود.
اما دُر وجود خویش را برپای چه خوکانی شکم آماسیده که نثار نکردند و برای یک نیشخند شان چه بریز و بپاش های که راه نینداختند.
7300 روز از پرواز پدر عدالتخواهی و امیر مردان مردستان گذشت، اما دریغا که نویسندهای پیدا نشدند که اندیشههای پدر را بازخوانی کنند و آرمان بابه را بر نسل مزاری ندیده برخوانند.
اما در وصف برنشستگان بر بام شهوت شهرت و لمیدگان در لجن سیاست، قلم را علم کردند و از کلمه کلام ساختند و از کلام مصحفها آفریدند و نازک خیالی های سکر آور…
بیست محرم از شهادت سیدالشهدای عدالت گذشت؛ اما افسوس وهزاران درد ودریغ که عالم دینی پیدا نشد تا حریم حرم عدالت را پاسدارت و خطبه ی شهادت را برای طلب رضوان خدای شهیدان روضه و فلسفه ی قیام علمدار کربلای عدالتخواهی را تفسیر و تبیین کنند. اما …
آری! آن است خدمت رهبر شهید که جان داد تا جانگیریم، سردار تا سرها بر فراز نیزه ها نرود.
اما ما چه کردیم؟
واکنون چه باید بکنیم؟