حماسهً غزل

داکتررحیم رامشگر
بده ای ساقی مستان به میخواران گران جامی از آن گلگون شراب عشق بهر پخته خامی
بلند پروازی شوقم در افکند اندرین دامی سیه شد روزگار من به رنگ تیرهً شامی
شدم آوازه در عالم به رسوایی و بد نامی
شرار درد می خیزد ز افغانم دل شب ها غم آتش خانه ای دارد که می سوزم درو تنها
خروش دردم از حد شد طبیب حاذق دلها به درمان دلم فرما دوایی زان می و مینا
مرا غم میکشد ای جان بکن چابکتر اقدامی
صدای عشق می خواند بگوشم طرفه آوازی دلم آهنگ کویش میکند ای شوق پروازی
درین حماسه شدعمری که دارم جنگ وجانبازی بنازم شورعشقت را که دادم ذوق سربازی
سر و جانم بقربانت الا ای میهن نامی
اگرچه دست غم در غربتم بنشانده رامشگر وطن در سینه تا دارم نییم درمانده رامشگر
شفق اسرار خود را در دلم افشانده رامشگر سحر آواز آزادی بگوشم خوانده رامشگر
سرانجام نکو دارم ز بعد بی سرانجامی