باد خزان وزید و گلستان خراب شد
صحن چمن مکدر و بی آب و تاب شد
بلبل چنان به گوشه غم نوحه سر نمود
تا اینکه قلب خسته ای بیچاره آب شد
در گلستان ریخت چنان برگ از درخت
روی زمین چنان به رنگ خضاب شد
افسرده شد عروس گل از جور مهرگان
پژمرده گشت زرد شد و در پیچ و تاب شد
آمد خزان به مآمن برباد رفته ام
مسکین به فکر دی شد و در اظطراب شد
افسوس و واه دریغ که غم نامه وطن
افزوده شد به حجم به صد ها کتاب شد
افسردگی به گوشه ای گیتی نمود روی
احوال خوار و زار ثنا هم خراب شد
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا