تخم بى پير
بسكه بيزارم از اين حيله و تزوير شما
بس تهوع رسد از ديدن تصوير شما
به هر آن محفل و هر جا و بهر كنج و كنار
در كجا نيست كه نيست قصهء دلگير شما
نيست اندر دل چون سنگ شما مهر كه چون
جاه و سرمايه شده مذهب و هم پير شما
ملت فاقه و درمانده بسى كرده خراب
خورده بس از خدع و مكر و جفا تير شما
هر يك تان ز پى مكنت خود كرده تلاش
ميفروشيد شرف و هم دل چون قير شما
پشت دست كرد بشما حضرت ابليس يكى
پت و پنهان شده از وهم و هم از گير شما
گشته از ترس پريشان كه فريبش نه دهيد
شده درمانده و بى چاره؟! بلا گير شما
“واعظى” نيست دگر چاره بگو و بنويس
كه خدا گم كند اين تخمك بى پير شما
زبير واعظى