تبصره یی بر یک شعر خوب و آموزنده

نوشته ی : فروغی
چقدرحوصله ی هیچ شنیدن داریم ــ چقدر از پی هر هیچ دویدن داریم
قطره آبی به لبِ تشنه یی ازما نرسید ــ خوابِ دریا شدن و موج تپیدن داریم
هیچ درباغ نروییده زاندیشه ی ما ـــ درسخن نسخه ی خورشید دمیدن داریم
گامی ازخانه برون هم ننهادیم اما ــ هردم افسانه ی معراج رسیدن داریم
آتش افتاده به باغ و همه جا میسوزد ــ ما ز در رفته برون شورِ پریدن داریم
این شعرِقشنگِ ” کاوه شفق ” شاعرآگاه و بیداردل ، حقایق تلخ و دردناکی را با زیبایی هنرمندانه ای بما بازگو میکند . بما هوشدارمیدهد که دیگردنیای مجازی ، سراپا دروغ و تخیل را باید ترک بگوییم . خود مانرا با افتخارات و قهرمان بازی های دروغین فریب نداده ، به عیبها و کژاندیشی های تاریخی خویش افتخار ننماییم .
شاعر حقایق تلخی را برملا کرده است .
مگرما مردمانی نیستیم که تجاوزات تاریخی مانرا بر ملل دیگر فتح و پیروزی نام گذاشته ، از دزدان ، چپاولگران و قاتلان برای خود قهرمان تراشیده ایم ؟
مگرما همواره شاهان و رهبرانی نداشته ایم که بی خیال به سازبیگانه گان رقصیده اند ولی با آنهم حمایتهای گروه گروه ازما ها را با خود داشته اند ؟
آیا ما صادقانه در جستجوی یافتن پاسخ به این پرسش بوده ایم که درطول زمانه ها ، ما امپراطوربراندازانِ تاریخ بوده ایم یا شکست خورده گانِ سرخورده ی تاریخ ؟
آیا تاریخِ ما تاریخِ پرازگزافه ، مبالغه و خودستایی نیست ؟
آیا ما گاهی به این اندیشیده ایم که زیر نام غیرت ، چه جهالتهایی را و زیر نام امپراطوربراندازی ، انقلاب ، جهاد و دیموکراسی ، چه جنایات خانمان براندازی را مرتکب شده ایم؟
این شعر خوب بما یاد میدهد ، تا زمانی که از دایره ی شیطانیِ جهل و تعصب بیرون نشده ، چراغ معرفت را به چنگ نیاوریم ، دشوار است وضعیتی بهتر از امروز داشته باشیم .
حقایق تاریخی گواهی میدهد که در طول زمانه ها ما اکثرن در زیر سایه ی دین باوری همراه با جهل و تعصب با یک تحجر فکری وحشتناک بسر برده ایم که با تأسف تا هنوزهم همان تحجر برما سایه افگنده و مانع دست یافتن ما به چراغ نجات معرفت شده است .
به باورمن حالا زمان آن فرارسیده است که به گفته ی شاعر، بیش ازین برای هیچ و از پی هیچ ندویده ، از دزدان و قاتلان ، فاتح و قهرمان نتراشیده و برگزافه گویی ، جهل ، تعصب و تحجر فکری نقطه ی پایان بگذاریم .