بگو اى كابلستانم

به افتخار سالروز درگذشت رهبر بى بديل و تكرار ناشدنى
حزب دموكراتيك افغانستان “ببرك كارمل”
—————
بگو اى كابلستانم
بگير و بعد يك عمرى زبان بگشا
و بهر ما سخنور شو!
تو راز اين دل پر درد خود بر گو
بگو ما را !
بگو ما را يكى و راست؛ اين راز نهان خود
چه دارى تو ؟
كه در خاك تو هم شور است وهم در خون تپيدنها
من از تو شكوه ها دارم !
تو اى شهر هياهو ها
تو اى شهر ترور و سنگسار و انتحارى ها
تو اى شهر دروغ و طرفه و بى بند و بارى ها ؟
بگو اى كابلستانم
هر آن شاه و اميرى كه
به زور و مشت اهريمن
ز سوى ديره دون آمد
و يا شاه و اميرى كه
به جز عيش و نشاط و يا شكار خود
ويا درعشق مال وهم منال و جيفه ى دنيا
واما درغم ميهن
براى يك سر سوزن
ز بهر مردم اين سرزمين مولوی و بوعلی سينا
نه خدمت كرد و نه هم فکر برآينده ی فردا
نه مكتب ساخت و نی راهى ز خود بگذاشت
وليکن بين توقبرش را!
چو قصرى پتر و شاهان از زمردها
نگر آن را ميان تپه ها و باغهاى ملک و مال خود
يکی در زرنگار وديگری هم در مرنجانت
شدند مدفون
بگو اى كابلستانم
هر آنکس، راد مرد و با وفايى بود
هر آنچه بچه هاى نخبه زين خاك است
هر آنكس كه بدامان تو قربان شد
و يا آن هر كسى ديگر
كه جانش را فداى نام و مالت كرد
تو خاكش را سبك كردى و سرگردان
تو اصلن هيچ ارجى را
براى خدمت و كار نامه هاى شان
نه دانستى، نه فهميدى
بگو اى كابلستانم !؟
—————-
وليک در برهه ی ديگر
غريوىسرکشيد، از سر !
ندايى آمد از كوهش
ازان سو هاى آسمايى
صدا و غرش ديگر
ز سوى شير دروازه
به پا شد شور از دارالفنون او!
به خشم و طعنه من را گفت:
“نهان کی ماند آن رازی،
کزو سازند محفلها!”
قبور راد مردان دليرت، چون تهمتنها
قبور رهبران و پيشواى رنج و محنتها
قبور رهبران توده هاى رزم و زحمتها
قبور رهبران متقى هر وقت و هر ساعت
به هر كوه و به هر باغست
هر آن قبرى كه تاريخ وطن سازد
شهان من دران آرام خوابيدند
نه آن قبرى كه اين و آن
به مال غير و با اسعار دژخيمان
بدست خويش ميسازند
به آن ” بابا “(!) می خوانند!
زبير واعظى